جدول جو
جدول جو

معنی احتجاب - جستجوی لغت در جدول جو

احتجاب
در حجاب رفتن، پوشیدگی، پوشش، حجاب
تصویری از احتجاب
تصویر احتجاب
فرهنگ فارسی عمید
احتجاب(صَ)
در پرده شدن. در حجاب شدن. (زوزنی). در پرده رفتن:
ز آفتاب ار کرد خفاش احتجاب
نیست محجوب از خیال آفتاب.
مولوی.
ور ببندی چشم خود را ز احتجاب
کار خود را کی گذارد آفتاب.
مولوی.
چون درآمد آن ضریر ازدر شتاب
عایشه بگریخت بهر احتجاب.
مولوی.
، سوق. راندن
لغت نامه دهخدا
احتجاب
در پرده شدن، درحجاب شدن، در پرده رفتن
تصویری از احتجاب
تصویر احتجاب
فرهنگ لغت هوشیار
احتجاب((اِ تِ))
در پرده شدن، در حجاب شدن
تصویری از احتجاب
تصویر احتجاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
دلیل آوردن، کنایه از جر و بحث، جدال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتساب
تصویر احتساب
حساب کردن، شمردن، به شمار آوردن، گمان کردن، آزمودن، اکتفا کردن، نهی کردن از آنچه در شرع ممنوع باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
پوست از درخت باز کردن، استقصا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ خوَرْ / خُرْ)
حلب. محالبه. حلاب. دوشیدن (شیر را)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِبَ)
باردان برداشتن، محتاج خاریدن شدن، با کسی واکوشیدن. (زوزنی). با کسی کوشیدن. (تاج المصادر). کاویدن با کسی، احتکاک در صدر، خلیدن در دل
لغت نامه دهخدا
(رَ نُ / نِ / نَ)
احتطاب مطر، برکندن باران بیخهای درخت را، برانگیخته شدن. کوشش کردن در رفتن. جنبیدن برای برخاستن، بر سر دو پای نشستن، راست نشستن بر سرین، فراهم آمدن، خویش را درچیدن، دامن برچیدن برای کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
احتشاب قوم، گرد آمدن آنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ شِ / شَ کَ)
حجت آوردن. (تاج المصادر) (زوزنی). دلیل آوردن.
- احتجاج کردن، حجت آوردن. استدلال کردن. اقامۀ دلیل.
- ، احتداد از غضب، تیز شدن از خشم. (تاج المصادر). تیز شدن خشم. (لغت نامۀ مقامات حریری) ، تیز شدن. (زوزنی) : احتداد سکین، تیز شدن کارد، احتداد مرض، شدّت آن (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
(صَ نُ / نِ / نَ)
شماره کردن و آزمودن. (منتهی الارب). بشمار آوردن. (زوزنی). حساب کردن، بخشم آوردن. (منتهی الارب) ، از کسی حشمت داشتن. (زوزنی). حشمت داشتن از کسی. (تاج المصادر) ، خداوند خدم و حشم شدن ببزرگی. خداوند خادمان و فوج (؟) بودن. (غیاث) ، شأن و شکوه. (غیاث). شکه. حشمت، حشمت وشکوه داشتن. حشمت و احترام داشتن. (مؤید الفضلا).
- احتشام یافتن، حشمت یافتن. شکوه و جلال یافتن:
گر مهتران بدنیا یابند احتشام
دنیا بدین و دانش او احتشام یافت.
امیرمعزی.
- بااحتشام، محتشم. باشکوه
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
کشیدن. بسوی خود کشیدن. فا خویشتن کشیدن. (تاج المصادر). فرا خویشتن کشیدن چیزی را با چوگان و هر چوب سرکج، کسب کردن. (تاج المصادر). ورزیدن
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حجامت خواستن، ربودن مال یکدیگر را
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ / حِ بَ)
رهانیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(صَ نِ)
به حجاز درآمدن. (منتهی الارب). به حجاز رفتن. (تاج المصادر) ، پیروی کردن، بجا آوردن حکم: احتذی مثاله، بر نهاد وی کار کرد، بکسی پی بردن
لغت نامه دهخدا
(صَ شُ)
در کنار گرفتن. در کنار نهادن.
- احتجارلوح، در کنار گرفتن لوح را.
، زبانه کشیدن آتش. افروخته شدن آتش. احتماد (مقلوب احتدام). (منتهی الارب) ، سخت شدن سورت شراب، سخت شدن رنگ سرخی خون تا مایل بسیاهی شود، سخت شدن خشم کسی. برجوشیدن دل از خشم. دندان سائیدن بر کسی از خشم. دندان غرچه رفتن بر کس از خشم. افروخته شدن روی از غضب
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ / کِ)
تحارب. (زوزنی). با یکدیگر جنگ کردن. محاربه. حراب. با یکدیگر حرب کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). با هم کارزار کردن، احتراق فرس در عدو، سرعت کردن اسب در تک و دویدن، (اصطلاح نجوم) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد که: احتراق نزد منجمان اجتماع آفتاب است با یکی از خمسۀ متحیره در یک درجه ای از فلک البروج. و آن ازانواع نظر باشد چنانکه بیان آن بیاید - انتهی. نهان شدن یکی از پنج ستارۀ سیاره سوای قمر در زیر شعاع خورشید بسبب با هم شدن در برج واحد. (غیاث از منتخب). مقارنۀ شمس است با یکی از خمسۀ متحیره یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. در فلک معنی احتراق آن است که کوکب مقارن آفتاب باشد و میان آن دو بیش از دقایق تصمیم. (مفاتیح العلوم) :
گویمش این احتراق نه از قران خیزدی
که نیست با آفتاب رای تو کرده قران.
مسعودسعد.
دلم همچو زهره ست در احتراق
تنم همچو خورشید اندر سفر.
مسعودسعد.
حامی تیر ار شود کلکت، نترسد ز احتراق
بگذرد از قرص خور چون از هدف پیکان تیر.
سوزنی.
- احتراق پذیر، سوختنی. قابل سوختن.
- احتراق ناپذیر، ناسوختنی
لغت نامه دهخدا
بادکش کردن (بادکش حجامت در پزشکی دیرینه در پیاله ای پنبه آغشته به مل و افروخته را می گذاشتند وآن را بر پشت بیمار می نهادند و بر گوشت آماسیده تیغ می زدند تا خون بگیرد) تانگوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتطاب
تصویر احتطاب
هیمه بندی هیزم شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجابات
تصویر احتجابات
پردگی ها جمع احتجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجاب
تصویر استجاب
پسندیدگی، پسندیده داشتن، روا دانستن، دل به دست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
حجت آوردن، دلیل، استدلال، احتجاج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجار
تصویر احتجار
یاخته ساختن (یاخته حجره)، زمینخواری، پناهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاف
تصویر احتجاف
خودداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلاب
تصویر احتلاب
شیردوشی شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش کشیدن: مانند پیش کشیدن گوی باچوگان، گردآوری (پول و داراک) پول روی پول گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراب
تصویر احتراب
ستیزیدن نبردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتساب
تصویر احتساب
شمار کردن وآزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجام
تصویر احتجام
((اِ تِ))
حجامت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
((اِ تِ))
دلیل و برهان آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتساب
تصویر احتساب
((اِ تِ))
شمردن، حساب کردن، نهی کردن از کارهایی که در شرع ممنوع باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتساب
تصویر احتساب
بشمار آوردن، شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتراض
دیکشنری اردو به فارسی