احاکۀ سیف در...، کار کردن شمشیر و جز آن در... کارگر آمدن در.... اثر کردن. (تاج المصادر) (مؤید الفضلاء) : مااحاکه السیف، کار نکرد در آن شمشیر. (منتهی الارب).
احاکۀ سیف در...، کار کردن شمشیر و جز آن در... کارگر آمدن در.... اثر کردن. (تاج المصادر) (مؤید الفضلاء) : مااحاکه السیف، کار نکرد در آن شمشیر. (منتهی الارب).
ابن سعد بن عوف، پدر قبیله ای از حمیر، مسلمان شدن، خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن. (منتهی الارب). خداوند شتران ستاغ شدن. (تاج المصادر) ، بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن، گشتن سال بر چیزی، سال گشت گردیدن، مقیم شدن یک سال بجائی. (تاج المصادر) ، رسیدن بیکسال. یکساله شدن، برات دادن. حواله دادن، ضعیف شمردن، ریختن (آب بر چیزی). ریختن تاریکی شب بر عالم، آب از دلو ریختن. (تاج المصادر) ، احال علیه بالسوط، پیش آمد بر وی بتازیانه، برجستن (بر پشت ستور). بر پشت ستور جستن. (تاج المصادر) ، گذشتن سالها بر خانه، محال گفتن. (تاج المصادر) ، آبستن نشدن (ناقه) بعد از گشن دادن، حولاء گردانیدن چشم، محول کردن، حیله کردن. (غیاث). چاره ساختن. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احاله، عندالحکماء عباره عن تغییر الشی ٔ فی الکیفیات کالتسخین و التبرید و یلزمها الاستحاله، کالتسخن و التبرد. و قدیقال علی مایعم ذلک و تغییر صوره الشی ٔ ای حقیقته و جوهره المسمی بالتکوین و الافساد. و یلزمها الکون و الفساد. و هذا المعنی هو المراد بالاحاله الواقعه فی تعریف الغاذیه. کذا فی شرح حکمه العین فی مبحث النفس النباتیه. - احاله کردن، ارجاع کردن. حواله دادن. حوالت کردن
ابن سعد بن عوف، پدر قبیله ای از حمیر، مسلمان شدن، خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن. (منتهی الارب). خداوند شتران ستاغ شدن. (تاج المصادر) ، بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن، گشتن سال بر چیزی، سال گشت گردیدن، مقیم شدن یک سال بجائی. (تاج المصادر) ، رسیدن بیکسال. یکساله شدن، برات دادن. حواله دادن، ضعیف شمردن، ریختن (آب بر چیزی). ریختن تاریکی شب بر عالم، آب از دلو ریختن. (تاج المصادر) ، اَحال َ علیه بالسوط، پیش آمد بر وی بتازیانه، برجستن (بر پشت ستور). بر پشت ستور جستن. (تاج المصادر) ، گذشتن سالها بر خانه، محال گفتن. (تاج المصادر) ، آبستن نشدن (ناقه) بعد از گشن دادن، حَولاء گردانیدن چشم، محول کردن، حیله کردن. (غیاث). چاره ساختن. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احاله، عندالحکماء عباره عن تغییر الشی ٔ فی الکیفیات کالتسخین و التبرید و یلزمها الاستحاله، کالتسخن و التبرد. و قدیقال علی مایعم ذلک و تغییر صوره الشی ٔ ای حقیقته و جوهره المسمی بالتکوین و الافساد. و یلزمها الکون و الفساد. و هذا المعنی هو المراد بالاحاله الواقعه فی تعریف الغاذیه. کذا فی شرح حکمه العین فی مبحث النفس النباتیه. - احاله کردن، ارجاع کردن. حواله دادن. حوالت کردن
احاطت. گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر). گرد چیزی برآمدن. (زوزنی). گرد چیزی گرفتن. فروگرفتن. تأثف. فرازگرفتن چیزی را. (صراح) : و ثمرۀ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی). از احاطت لشکر بقلاع و محاربت و نهب و تاراج امان خواست. (جهانگشای جوینی) ، احاکته الشفره، برید آن را نشکرده
اِحاطت. گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر). گرد چیزی برآمدن. (زوزنی). گرد چیزی گرفتن. فروگرفتن. تأثف. فرازگرفتن چیزی را. (صراح) : و ثمرۀ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی). از احاطت لشکر بقلاع و محاربت و نهب و تاراج امان خواست. (جهانگشای جوینی) ، اَحاکَتْه ُ الشَفْرَهُ، برید آن را نشکرده
کژ کردن تیر را از هدف. (از اقرب الموارد). به یک سو انداختن تیر را از نشانه و مایل گردانیدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
کژ کردن تیر را از هدف. (از اقرب الموارد). به یک سو انداختن تیر را از نشانه و مایل گردانیدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
احاره. صاحب بچه گردیدن: احارت الناقه. (منتهی الارب) ، احاطه، درک کردن چیزی است بطور کامل و تمام، ظاهراً و باطناً. (تعریفات). - احاطه کردن، فراگرفتن. گرد چیزی برآمدن. احتفاف. احداق. عصب. اکتناف: احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را گرفت خیل پری در میان سلیمان را. صائب. - احاطه نمودن، (نزد متأخرین) احاطه کردن: چو داغ لاله بهر جانبی که مینگرم مرااحاطه نموده ست آتشین روئی. صائب. ، دانستن همه را. (صراح). بدانستن. (تاج المصادر) (زوزنی) (وطواط). دانستن همه چیزی را. (منتهی الارب)
اِحاره. صاحب بچه گردیدن: احارت الناقه. (منتهی الارب) ، احاطه، درک کردن چیزی است بطور کامل و تمام، ظاهراً و باطناً. (تعریفات). - احاطه کردن، فراگرفتن. گرد چیزی برآمدن. اِحتفاف. اِحداق. عصب. اِکتناف: احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را گرفت خیل پری در میان سلیمان را. صائب. - احاطه نمودن، (نزد متأخرین) احاطه کردن: چو داغ لاله بهر جانبی که مینگرم مرااحاطه نموده ست آتشین روئی. صائب. ، دانستن همه را. (صراح). بدانستن. (تاج المصادر) (زوزنی) (وطواط). دانستن همه چیزی را. (منتهی الارب)
احاثۀ ارض، زیر و بالا کرده جستن آنچه در آن است. (منتهی الارب). کندیده کردن زمین را برای چیزی، جمع واژۀ حدیث. روایات. آثار. اخبار، چیزهای نو. - احادیث مرفوعه. رجوع به مرفوعه شود. - احادیث موضوعه. رجوع به موضوعه شود
احاثۀ ارض، زیر و بالا کرده جُستن آنچه در آن است. (منتهی الارب). کندیده کردن زمین را برای چیزی، جَمعِ واژۀ حَدیث. روایات. آثار. اخبار، چیزهای نو. - احادیث مرفوعه. رجوع به مرفوعه شود. - احادیث موضوعه. رجوع به موضوعه شود
گذران، زنده گرداندن، توشه دادن زنده داشتن، زنده گردانیدن زندگی بخشیدن، زندگانی کردن معیشت کردن، گذران: از چه محل اعاشه میکند ک توضیح معنی اخیر تازه است و پیشینیان بجای آن (معاش) میگفتند
گذران، زنده گرداندن، توشه دادن زنده داشتن، زنده گردانیدن زندگی بخشیدن، زندگانی کردن معیشت کردن، گذران: از چه محل اعاشه میکند ک توضیح معنی اخیر تازه است و پیشینیان بجای آن (معاش) میگفتند