احاره. صاحب بچه گردیدن: احارت الناقه. (منتهی الارب) ، احاطه، درک کردن چیزی است بطور کامل و تمام، ظاهراً و باطناً. (تعریفات). - احاطه کردن، فراگرفتن. گرد چیزی برآمدن. احتفاف. احداق. عصب. اکتناف: احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را گرفت خیل پری در میان سلیمان را. صائب. - احاطه نمودن، (نزد متأخرین) احاطه کردن: چو داغ لاله بهر جانبی که مینگرم مرااحاطه نموده ست آتشین روئی. صائب. ، دانستن همه را. (صراح). بدانستن. (تاج المصادر) (زوزنی) (وطواط). دانستن همه چیزی را. (منتهی الارب)