جدول جو
جدول جو

معنی اجذ - جستجوی لغت در جدول جو

اجذ(اَ جَذذ)
بریده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجل
تصویر اجل
زمان مرگ، مرگ، نهایت مدت چیزی، مهلت
اجل معلق: کنایه از مرگ ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر، خوشمزه تر، لذیذترین، خوشمزه ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجر
تصویر اجر
مزد، پاداش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجم
تصویر اجم
بیشه ها، نیستان، نیزار، جنگل کوچک، جای پردرخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجل
تصویر اجل
جلیل تر، بزرگ تر، بزرگوارتر، بزرگ، والامقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، ستدن، فراگرفتن، آموختن، اقتباس کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَجْ جَ)
اجّه. چیزی که حاصلش گرم باشد، بار کردن فوق طاقت: اجهد الدابه، آرزومند طعام شدن: اجهد الطعام. اجهد الطعام (مجهولاً) ، ای اشتهی، شتاب کردن پیری و مانندآن: اجهد الشیب، بسیار گردیدن، آشکار و هویدا شدن: اجهد الحق، احتیاط کردن: اجهد فی الأمر، خلط و مشتبه شدن: اجهد الشی ٔ، نیست کردن. پراکنده ساختن: اجهد ماله، کوشش کردن، کوشش کردن در دشمنی: اجهد العدو، قریب آمدن و نمایان گردیدن: اجهد لی القوم، دست دادن کار: اجهد لک الأمر. (منتهی الارب)
رجوع به اجّه شود
لغت نامه دهخدا
(اِجْ جَ)
بهندی قصب السکر است. نیشکر، شتاب کردن، شتابانیدن
لغت نامه دهخدا
موضعی بر ساحل رود سند، قرب مولتان. رجوع به حبط ج 1 صص 418- 419 و حبط ج 2 ص 405 شود، آشکارا کردن سخن. (تاج المصادر). هویدا کردن سخن و جز آن: اجهر الکلام. (منتهی الارب). بلند گفتن
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
از اعلام عربست، از جمله نام پدر جابر و پدر ام ّبکر که از رواه حدیث اند
لغت نامه دهخدا
(اَ بَذذ)
فرد. مقابل زوج
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شراب بسیار خوردن
لغت نامه دهخدا
(اَ حَذذ)
سبک دست. (زوزنی) (تاج المصادر) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
بریده دست. (تاج المصادر) (زوزنی). بی دست: من تعلم القرآن ثم نسیه لقی اﷲ تعالی و هو اجذم (حدیث).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
از اعلام مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
شادمان تر
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
آنچه به سال دوم درآمده باشد از گوسپند و به سال سوم از گاو و اسب و به سال پنجم از شتر. (صراح)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جاذب تر. کشنده تر
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دندان خرد. (دهار) (مهذب الاسماء). دندان سپسین. (ناظم الاطباء). دندان سپسین همه. دندان عقل. (منتهی الارب) (آنندراج). دندان عقل. ج، نواجذ. و آن چهار دندان است مر انسان را و آن را دندان بلوغ نیز گویند بدانجهت که بعد از بلوغ و کمال عقل برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). و نیز رجوع به نواجذ شود، عض علی ناجذه، بلغ اشده، یعنی به کمال بلوغ رسید. (ناظم الاطباء). و استحکام یافت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، عض الرجل علی ناجذیه، صبر، ابدت الحرب ناجذیها، اشتدت. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اسم فاعل است از نجذ. (اقرب الموارد). رجوع به نجذ شود
لغت نامه دهخدا
دندان سپسین دندان برنایی (بلوغ) دندان خرد (عقل) دندان عقل آخرین دندان که در دهان شخص ظاهرشود
فرهنگ لغت هوشیار
نشانیدن، انجمن و مجلسی که در آن برای امری مهم و پیشرفت کار و قطع نزاع و دعوا گفتگو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلف. مردمان فرومایه و سفله سبک ساران سبک مایگان، ستمکاران، چیزهای میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجش
تصویر اجش
درشت آواز اجشاش آرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انگشت رفته کسی که بیماری خوره سر انگشتانش را برده باشد اجر پاداش مزد نیرمت، کابین (مهرزن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افذ
تصویر افذ
تیر بی پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجل
تصویر اجل
((اَ جَ لّ))
جلیل تر، بزرگوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجر
تصویر اجر
((اَ))
مزد، اجرت، ثواب، مزد دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، ستدن
اخذ رأی: رأی گرفتن برای برگزیدن کسی یا انتخاب چیزی یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناجذ
تصویر ناجذ
((جِ))
دندان عقل، آخرین دندان که در دهان شخص ظاهر شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجم
تصویر اجم
((اَ جَ))
نیستان، بیشه، انبوه درختان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجق
تصویر اجق
غیر متعارف، عجیب و غریب، لباس رنگارنگ با رنگ های تند و زننده. (? (اجل (ا ج)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، دریافت، فراستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره