گرد برآمدن. (منتهی الارب) ، همه چیز را گرفتن، بردن. (منتهی الارب) ، اجحفت به الفاقه، محتاج گردانید او را حاجت و مضرّت رسانید. (منتهی الارب) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب). با کسی نزدیکی نمودن، نقصان کردن. غایت نقصان کردن
گرد برآمدن. (منتهی الارب) ، همه چیز را گرفتن، بردن. (منتهی الارب) ، اجحفت به الفاقه، محتاج گردانید او را حاجت و مضرّت رسانید. (منتهی الارب) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب). با کسی نزدیکی نمودن، نقصان کردن. غایت نقصان کردن
حیله ساختن. کار ساختن. (تاج المصادر). حیلت کردن. (مؤید الفضلاء). حیله انگیختن. (غیاث). چاره گری. چاره. حیله. (منتهی الارب) : گر بدیدی کارگاه لایزال دست و پایش خشک گشتی ز احتیال. مولوی. آن خیال او بود از احتیال موی ابروی ویست آن نی هلال. مولوی.
حیله ساختن. کار ساختن. (تاج المصادر). حیلت کردن. (مؤید الفضلاء). حیله انگیختن. (غیاث). چاره گری. چاره. حیله. (منتهی الارب) : گر بدیدی کارگاه لایزال دست و پایش خشک گشتی ز احتیال. مولوی. آن خیال او بود از احتیال موی ابروی ویست آن نی هلال. مولوی.
ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در عبارت زیر بمعنی خراب کردن و منهدم ساختن است: بحکم مصلحت سیاست و رعایت جانب مروت، افساد و اهدام ذات او واجب گردد. (سندبادنامه ص 98)
ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در عبارت زیر بمعنی خراب کردن و منهدم ساختن است: بحکم مصلحت سیاست و رعایت جانب مروت، افساد و اهدام ذات او واجب گردد. (سندبادنامه ص 98)
تجوّف. (منتهی الارب). در میان چیزی شدن. (زوزنی) :اجتاف الثور الکناس. (منتهی الارب) ، اجحار قوم، با قحط شدن قوم و بقحط رسیدن. (منتهی الارب) ، بسوراخ (ددگان و خزندگان) درآوردن. جنبنده در سوراخ کردن: اجحر فلان الضّب، بسوراخ درآورد فلان سوسمار را و مضطرساخت تا اینکه بسوراخ درآمد. (منتهی الارب) ، کار بر کسی تنگ گرفتن. (تاج المصادر) (زوزنی)
تجوّف. (منتهی الارب). در میان چیزی شدن. (زوزنی) :اِجتاف الثورُ الکناس. (منتهی الارب) ، اجحار قوم، با قحط شدن قوم و بقحط رسیدن. (منتهی الارب) ، بسوراخ (ددگان و خزندگان) درآوردن. جنبنده در سوراخ کردن: اجحر فلان الضّب، بسوراخ درآورد فلان سوسمار را و مضطرساخت تا اینکه بسوراخ درآمد. (منتهی الارب) ، کار بر کسی تنگ گرفتن. (تاج المصادر) (زوزنی)
گذشتن از جائی و رفتن. بگذشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). بریدن مسافت را: راه اجتیاز او بر منازل غز بود و غزیان چند مرحله بر عقب او میرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). خالدین شد نعمت و منعم علیه محیی موتی است فاجتازوا الیه. مولوی، کم خیر شدن. (منتهی الارب). اندک خیر گشتن. (تاج المصادر) ، نابالیدن کشت و نبات. (تاج المصادر) (زوزنی). نابالیدن گیاه. (منتهی الارب). افزایش نکردن گیاه
گذشتن از جائی و رفتن. بگذشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). بریدن مسافت را: راه اجتیاز او بر منازل غز بود و غزیان چند مرحله بر عقب او میرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). خالدین شد نعمت و منعم علیه محیی موتی است فاجتازوا الیه. مولوی، کم خیر شدن. (منتهی الارب). اندک خیر گشتن. (تاج المصادر) ، نابالیدن کشت و نبات. (تاج المصادر) (زوزنی). نابالیدن گیاه. (منتهی الارب). افزایش نکردن گیاه
هلاک کردن. بناگاه کشتن (بدین معنی واوی است). (منتهی الارب). (چون واوی بود) هلاک کردن. بناگاه کشتن. (ناظم الاطباء). بناگاه کشتن و هلاک کردن. (آنندراج). هلاک کردن. و بخدعه کشتن و یا فریب دادن و آنگاه بجای خلوت بردن سپس کشتن یادر پنهانی کشتن: اغتاله اغتیالا، اهلکه و قتله علی غره او خدعه فذهب به الی موضع خال فقتله او قتله علی خفیه. (از اقرب الموارد). ناگاه گرفتن و ناگاه کشتن. (تاج المصادر بیهقی). ناآگاه کشتن. ربودن بناگاه. ناگاه گرفتن و کشتن. (یادداشت بخط مؤلف) : و به رسن احتیال خواسته که او را در چاه اغتیال اندازند. (جهانگشای جوینی). چون از نهب اموال و اسر و اغتیال فارغ شدند. (جهانگشای جوینی).
هلاک کردن. بناگاه کشتن (بدین معنی واوی است). (منتهی الارب). (چون واوی بود) هلاک کردن. بناگاه کشتن. (ناظم الاطباء). بناگاه کشتن و هلاک کردن. (آنندراج). هلاک کردن. و بخدعه کشتن و یا فریب دادن و آنگاه بجای خلوت بردن سپس کشتن یادر پنهانی کشتن: اغتاله اغتیالا، اهلکه و قتله علی غره او خدعه فذهب به الی موضع خال فقتله او قتله علی خفیه. (از اقرب الموارد). ناگاه گرفتن و ناگاه کشتن. (تاج المصادر بیهقی). ناآگاه کشتن. ربودن بناگاه. ناگاه گرفتن و کشتن. (یادداشت بخط مؤلف) : و به رسن احتیال خواسته که او را در چاه اغتیال اندازند. (جهانگشای جوینی). چون از نهب اموال و اسر و اغتیال فارغ شدند. (جهانگشای جوینی).