جدول جو
جدول جو

معنی اجبار - جستجوی لغت در جدول جو

اجبار
کسی را به کاری به زور واداشتن
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
فرهنگ لغت هوشیار
اجبار
ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
فرهنگ واژه فارسی سره
اجبار
کسی را به زور و ستم به کاری وا داشتن، مجبور کردن، ناچاری
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
فرهنگ فارسی عمید
اجبار
((اِ))
به زور واداشتن به کاری
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
فرهنگ فارسی معین
اجبار
Coerciveness
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
دیکشنری فارسی به انگلیسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ناگزیری ناخواستی منسوب به اجبار. کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری، نظام اجباری. خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبارا
تصویر اجبارا
فرچپانیک به زور از روی ناچاری و اکراه قهرا اضطرارا، بستم بزور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجباری
تصویر اجباری
ناخواسته، به زور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجباری
تصویر اجباری
((اِ))
خدمت نظام وظیفه، سربازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجباری
تصویر اجباری
Compulsive, Obligatorily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
навязчивый , обязательно , принуждение
دیکشنری فارسی به روسی
zwanghaft, obligatorisch, Zwang
دیکشنری فارسی به آلمانی
нав'язливий , обов'язково , примус
دیکشنری فارسی به اوکراینی
kompulsyjny, obowiązkowo, przymus
دیکشنری فارسی به لهستانی
强迫的 , 强制性地 , 强制
دیکشنری فارسی به چینی
compulsivo, obrigatoriamente, coação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
compulsivo, obbligatoriamente, coercizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
compulsivo, obligatoriamente, coerción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
compulsif, obligatoirement, coercition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
dwangmatig, verplicht, dwang
دیکشنری فارسی به هلندی
ที่บีบบังคับ , อย่างบังคับ , การบังคับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
kompulsif, secara wajib, pemaksaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
يتجنّب , غير قابلٍ للتّجنّب
دیکشنری فارسی به عربی
मजबूरी , अनिवार्य रूप से , बलात्कारीपन
دیکشنری فارسی به هندی
כפייתי , באופן מחייב , כפייה
دیکشنری فارسی به عبری
強迫的な , 義務的に , 強制
دیکشنری فارسی به ژاپنی
강박적인 , 의무적으로 , 강제
دیکشنری فارسی به کره ای
zorlayıcı, zorunlu olarak, zorbalık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
wa kulazimisha, kwa lazima, kulazimisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
বাধ্যতামূলক , বাধ্যতামূলকভাবে , জবরদস্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
مجبور کرنے والا , لازمی طور پر , جبر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اجرار
تصویر اجرار
نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدار
تصویر اجدار
جمع جدر، گره های گوشتی ها، زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجحار
تصویر اجحار
جمع حجر، لانه ها، کنام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتبار
تصویر اجتبار
شکسته بندی، توانگر کردن، توانگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار