- اجبار
- کسی را به کاری به زور واداشتن
معنی اجبار - جستجوی لغت در جدول جو
- اجبار
- ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی
- اجبار
- کسی را به زور و ستم به کاری وا داشتن، مجبور کردن، ناچاری
- اجبار ((اِ))
- به زور واداشتن به کاری
- اجبار
- Coerciveness
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناگزیری ناخواستی منسوب به اجبار. کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری، نظام اجباری. خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه
فرچپانیک به زور از روی ناچاری و اکراه قهرا اضطرارا، بستم بزور
ناخواسته، به زور
Compulsive, Obligatorily
навязчивый , обязательно , принуждение
zwanghaft, obligatorisch, Zwang
нав'язливий , обов'язково , примус
kompulsyjny, obowiązkowo, przymus
强迫的 , 强制性地 , 强制
compulsivo, obrigatoriamente, coação
compulsivo, obbligatoriamente, coercizione
compulsivo, obligatoriamente, coerción
compulsif, obligatoirement, coercition
dwangmatig, verplicht, dwang
ที่บีบบังคับ , อย่างบังคับ , การบังคับ
kompulsif, secara wajib, pemaksaan
يتجنّب , غير قابلٍ للتّجنّب
मजबूरी , अनिवार्य रूप से , बलात्कारीपन
כפייתי , באופן מחייב , כפייה
強迫的な , 義務的に , 強制
강박적인 , 의무적으로 , 강제
zorlayıcı, zorunlu olarak, zorbalık
wa kulazimisha, kwa lazima, kulazimisha
বাধ্যতামূলক , বাধ্যতামূলকভাবে , জবরদস্তি
مجبور کرنے والا , لازمی طور پر , جبر
نیزه زدن
جمع جدر، گره های گوشتی ها، زگیل
جمع حجر، لانه ها، کنام ها
شکسته بندی، توانگر کردن، توانگر شدن