جدول جو
جدول جو

معنی اجاء - جستجوی لغت در جدول جو

اجاء(شِ گَ)
گریختن
لغت نامه دهخدا
اجاء(اَجْ جا)
بلغت هندی درختی است برگش از برگ چنار پهن تر و شکوفۀ آن چون ریسمانهای سرخ گره زده آویخته و بارش شبیه به هلیله و چوبش در آتش نسوزد و چون دو درهم بیخ او را نیم کوب بجوشانند و با دو درهم نبات با شهد بنوشند جهت گشادن بول بسیار آزموده است، قبول کردن (دعا و دعوت و خواهش). برآوردن. روا کردن. پذیرفتن. انجاح. اسعاف: اجاب اﷲ دعاؤه. (منتهی الارب). و اجابت کرد و مهیا شد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او حواله نمود خدا. (تاریخ بیهقی). و آنچه درخواست است، و بفراغ دل وی بازگردد بتمامی درخواهد چه بدان اجابت باشد. (تاریخ بیهقی). بوالقاسم علی نوکی صاحب برید غزنین ازخواجه بونصر مشکان درخواست تا فرزندان وی را بدیوان رسالت آورد... بونصر او را اجابت کرد. (تاریخ بیهقی). امیر [منوچهربن قابوس] رسولان و نامه ها پیوسته کرد... و چنان خواست که میان ما عهدی باشد، ما او را اجابت کردیم. (تاریخ بیهقی). باید که این دو کریمه از خاتونان باشند کریم الطرفین، اگر بیند خان ما را بدین اجابت کند. (تاریخ بیهقی). امّا چنان باید که هرچه بدان اجابتی کنی غضاضتی بجای ملک بازنگردد. (تاریخ بیهقی). مقرر گردد چون ما را بدین اجابت کرده آید آنچه او التماس کند اجابت تمام فرمائیم. (تاریخ بیهقی). و چون اجابت کند و دانم که کند... روز دیگر وعده ای بستانی. (تاریخ بیهقی). و درخواستند تا به پیغام سخن گویند و اجابت یافتند. (تاریخ بیهقی). و قاضی قضاتی ری و آن نواحی را خواسته [قاضی بوالحسن پسر قاضی بوالعباس] و اجابت یافته. (تاریخ بیهقی). و همیشه وی را [افشین را] از ما [معتصم] اجابت این بود که او را بر بودلف... گشاده کنیم دست او را. (تاریخ بیهقی). هیچ اجابت نمیکردم من او را [افشین را] . (تاریخ بیهقی). اگر ما [معتصم] دوش پس از الحاح که کردی [افشین] ترا اجابتی کردیم در باب قاسم... (تاریخ بیهقی). محمّد... بسیار حیلت کرد تا این مقدّم نزدیک وی رود البته اجابت نکرده بود. (تاریخ بیهقی). سوی وی قریب پنجاه و شصت پیغام رفت، البته اجابت نکرد. (تاریخ بیهقی). و ایشان زهره نداشتند که جواب جزم دادندی و درخواستند تا به پیغام سخن گویند و اجابت یافتند. (تاریخ بیهقی). تلطفها کرد تا بصلح اجابت کرد. (تاریخ بیهقی). هرچه خواسته بود و التماس نموده ازاین شرایط قبول نمود و اجابت کرد. (تاریخ بیهقی).
هرچه بگویم ز دعا، کردگار
دعوت من بنده اجابت کناد.
مسعودسعد.
و بقضاء حاجت و اجابت التماس زبان دادی. (کلیله و دمنه). امیر ناصرالدین از فرط کرم و کمال مکارم که باری تعالی در ذات همایون اونهاده بود بر خود واجب ساخت و این دعوت را اجابت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). ملتمس ایشان به اسعاف پیوست و دعوت ایشانرا اجابت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). نبشته بود که حسن ظن ّ بزرگان بیش از فضیلت ماست و تشریف قبولی که فرمودند بنده را امکان اجابت میسر نشود. (گلستان). شیخ رضا داد بحکم آنکه اجابت دعوت سنّت پیغمبر است. (گلستان)، (اصطلاح طب) قضای حاجت. تخلیه.دفع براز کردن. دفع فضلات.
- اجابت باد ترا، ایستاده ام فرمان ترا. لبیک.
- اجابت شدن، برآورده شدن دعا و حاجت: ملک فرمود تا بر در غار رباطی بساختند و جایگاهی بود که هر که در آنجا دعا کردی اجابت شدی. (قصص الانبیاء).
- اجابت فرمودن، پذیرفتن. قبول کردن: وما پو را در این اجابت فرمودیم. (کلیله و دمنه).
می نوش که آن روز که شد توبه اجابت
ذوق و اثر از نغمۀ داود نهفتند.
نظیری.
- اجابت کردن، پذیرفتن. قبول کردن. مستجاب کردن. پتواز کردن. گردن نهادن. برآوردن خواهش و مراد کسی را. روا کردن: آن روز که بخلافت بنشست [الواثق باﷲ] هم بر عادت پدر رفت اندر حدیث دین و میل به معتزله کرد و قرآن را مخلوق گفت... امّا هیچ کس او را اجابت نکرد. (تاریخ سیستان). و گفت خداوندا داد مظلومان را از این ظالم بستان. حق تعالی دعای آن دختر را اجابت کرد. (قصص الانبیاء). مورچه به سلیمان گفت روا نباشد که برخیزی من ترا مهمانی بکنم بدانچه خدا داده است. سلیمان اجابت کرد. (قصص الانبیاء). به جهان فرومایه تر از آن کسی نبود که دیگری را بدو حاجتی بود و تواند اجابت کردن و نکند. (قابوسنامه). از خلیفه اندرخواست که... به خانه وی رود بمهمانی... خلیفه اجابت کرد. (تاریخ بخارا). دعوتش را اجابت کردم. (سعدی).
- اجابت کردن یا اجابت کردن معده، دفع فضول کردن.
- اجابت معده، عمل کردن و کار کردن آن
لغت نامه دهخدا
اجاء(اَ جَءْ)
کوهی از دو کوه بنی طی و نام کوه دوم سلمی است و آن در مغرب فید بفاصله دو روز راه است و دارای قریه های بسیار است و مسافت آن از فید تا اقصای اجاء و نیز تا قربات از ناحیۀ شام ده روز راه است. (معجم البلدان) (مراصد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجاج
تصویر اجاج
شور و تلخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجاق
تصویر اجاق
وسیله ای برای پختن غذا که ظرف غذا را روی آن می گذارند، کنایه از خاندان، دودمان، کنایه از مرشد، پیر، کنایه از صاحب کشف و کرامات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
جلیل ها، بزرگواران، جمع واژۀ جلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
دور شدن از وطن، دور شدن از خانمان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
مذهب ارجاء، مذهب خوارج مرجئه. رجوع به مرجئه و ضحی الاسلام ج 3 ص 164 و 318 و 321 و 322 و 323 و 325 و 326 و 328 و 329 و 330 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ نَ / نِ)
امیدوار کردن. (غیاث اللغات) ، نام پهلوانی تورانی. (برهان). نام پهلوان افراسیاب. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
ابن ابی ضحاک خال مأمون الرشید. (حبط ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ اَ کَ)
اندوهگین کردن کسی را. در اندوه افکندن کسی را. (منتهی الارب). محزون کردن کسی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رجاء، بمعنی کناره و طرف. (غیاث اللغات). نواحی. اطراف. انحاء. گوشه ها: مملکتی فسیح الارجاء.
- ارجاء بئر، نواحی چاه از درون، از بالا تا زیر.
- ارجاء سماء، دو طرف آن. کناره های آسمان، چیزی را بسوی چیزی متوجه گردانیدن. (غیاث اللغات) ، رجوع کردن امری. احاله، نفع بخشیدن. (منتهی الارب) : ارجع اﷲ بیعته، نفع بخشد خدای عقد بیع او را، خریده را بازگردانیدن. (منتهی الارب). پس دادن، دست سپسایگی دراز کردن بگرفتن چیزی. (منتهی الارب) ، ارجاع ابل، فربه شدن شتر بعد لاغری. فربه شدن اشتر پس از نزاری. (تاج المصادر بیهقی) ، در مصیبت ’انا للّه و انا الیه راجعون’ گفتن، غائط کردن. (منتهی الارب). حدث کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارجع الشیخ، دور بیمار شد پیر و تا یک ماه جسم و طاقت او بحال خود نیامد. (منتهی الارب) ، ارجاع نظر، اعادۀ آن. بار دوم دیدن. بازدید، ارجاع کردن (کاری را) ، محول کردن آن، متولی کردن
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ نَ دَ / دِ)
آوردن. بیاوردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
اجاءه بدر بن عقال، موضعی است که درآن سراها از متن جبل برآورده اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
گزیت (جزیه) دادن، بی نیاز گردانیدن، بی نیاز شدن، جمع جز، خرده ها ریزه ها، پاره ها، بخش ها، بهرها، زیر دستان در سازمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
برابر، جا، روبه روی، برابری برابرانه مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساء
تصویر اساء
درامن کردن، راست کردن کارمردم ریشه دارویی، دارو
فرهنگ لغت هوشیار
اندوهگین کردن، کسی را، محزون کردن، کسی را، گلوگیری، چیرگی، اندوهگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجفاء
تصویر اجفاء
اسب را بی زین کردن، دام را نچراندن، در بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجهاء
تصویر اجهاء
ابرگشادگی باز شدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاص
تصویر اجاص
آلو، آلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاق
تصویر اجاق
اجاغ، دیگدان، آتشدان
فرهنگ لغت هوشیار
گزاردن به جا آوردن، رساندن، پس دادن بازپرداخت، نیک گفتن (حسن الاداء) گزاردن بجاآوردن پرداختن دینی که شخص فرض و زم است، ناز کرشمه خوش حرکاتی معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجثاء
تصویر اجثاء
بر زانو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخاء
تصویر اخاء
برادری، دوستی، همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداء
تصویر اداء
به جا آوردن، انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجراء
تصویر اجراء
((اِ))
انجام دادن کار، به اجراء گذاشتن حکم صادر شده، مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی، وظیفه، مستمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازاء
تصویر ازاء
((اِ))
مقابل، برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجاء
تصویر ارجاء
((اِ))
امیدوار کردن، به تأخیر انداختن کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجاء
تصویر ارجاء
((اَ))
جمع رجاء، کنارها، گوشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجاق
تصویر اجاق
((اُ))
دیگدان، آتشدان، دودمان، خاندان، صاحب کرامات و کشف، گاز نوعی اجاق که سوخت آن گاز متان است، برقی نوعی اجاق که با نیروی برق گرما تولید می کند و مثل اجاق گاز برای پختن غذا و جز آن به کار می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجزاء
تصویر اجزاء
جمع جزء و جزو، پاره ها، بهره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجراء
تصویر اجراء
کار بستن، انجام دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اباء
تصویر اباء
تن زدگی، روی تافت، سرپیچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجزاء
تصویر اجزاء
پاره ها، اندام ها
فرهنگ واژه فارسی سره