سنگ سرمه. (منتهی الارب). و آن سنگی است که از مغرب و نیز از اصفهان آرند و بهترین آن سنگ سرمۀ اصفهان است. سرمۀ صفاهان. (داود ضریر انطاکی). کحل اصفهانی. کحول. خطاط. سرمه سنگ. حجرالکحل. سنگ توتیا. زنگلک. سرمه. (مهذب الاسماء). کحل اسود. (نخبهالدهر). انتیمون. حکیم مؤمن در تحفه آرد: اثمد را بفارسی سرمه نامند. سنگی است سیاه و با رصاصیت و اهل اکسیر را اعتقاد آن است که چون چند روز با صابون سبک نمایند قلعی خوبی میشود. بهترین او اصفهانی است که از نواحی قهپایه خیزد. در دوم سرد و در سیم خشک و گویند در چهارم خشک است و بمراتب درجات در او اختلاف نموده اند. قابض و مجفّف قوی و با قوّۀ سمیّه و قاطع جریان خون از جمیع اعضا و مقوی اعصاب و منقّی چرک زخمها و گوشت زاید و جهت تقویت باصره و حفظ صحت چشم و رفع حرارت و رطوبت و قروح و اندمال آن و التیام سایر قروح اعضا و با اندک مشک مقوی باصرۀ پیران و حمول او جهت قطع جریان حیض و خروج مقعده و ضماد او بر پیشانی و نصف سر جهت قطع رعاف که از حجب دماغ باشد. و با پیه تازه جهت سوختگی آتش و با روغنها چون بر بدن طلا کنند جهت کشتن و رفع قمل و ذرور او جهت جراحت تازه و قطع خون او و قروح ذکر و خصیه و طبقۀ قرنیۀ چشم بغایت مفید و محرق او که با پیه سرشته بر آتش گذاشته باشند تا شعله ور گشته بسوزد لطیف تر و مغسول او الطف است و با مروارید و سرگین حردون و شکر جهت غشاوه و بیاض چشم مجرّب و با حضض و سماق جهت دمعه و جرب بدستور مجرب است. و مضر شش و مفاصل و خوردن او قاتل است و بدلش آبار و مصلحش شکر و کتیرا - انتهی. مؤلف اختیارات بدیعی آرد: اثمد، سنگ سرمه. آن را بروغن گاو چرب کنند و بسوزانند تا اندک نفطی سیاه که در آن باشد بسوزد پس بسایند وبکار برند و طبیعت آن سرد است در اول و خشک است در دویم و گویند سرد و خشک است در دویم. اگر بچشم بکشند، آب رفتن از چشم بازدارد و صحت چشم نگاه دارد و گوشت زیاده بخورد و اگر با پیه بر سوختگی آتش طلا کنند نافع بود. و اگر همچنان سوده بر جراحت تازه بپراکنند سود دهد اما چون نیک شود اثر سیاهی بماند و همچنین ریش قضیب و اعضائی که مزاج وی بخشکی گراید. و فولس گوید چون با قلیمیا و عسل کف گرفتۀ رقیق در چشم کنند صداع را زایل کند باید که در جانب مصدّع کشد. و اگر زن بخود برگیرد حیض بازدارد و اگر در بینی دمند خونی که از غشاء دماغ آید بازدارد و بدل وی آبار است و وی مضرّ بود بشش و مصلح وی شکر و کتیرا بود - انتهی، وثن. بتها
سنگ سرمه. (منتهی الارب). و آن سنگی است که از مغرب و نیز از اصفهان آرند و بهترین آن سنگ سرمۀ اصفهان است. سرمۀ صفاهان. (داود ضریر انطاکی). کحل اصفهانی. کحول. خطاط. سرمه سنگ. حجرالکحل. سنگ توتیا. زنگلک. سرمه. (مهذب الاسماء). کحل اسود. (نخبهالدهر). انتیمون. حکیم مؤمن در تحفه آرد: اثمد را بفارسی سرمه نامند. سنگی است سیاه و با رصاصیت و اهل اکسیر را اعتقاد آن است که چون چند روز با صابون سبک نمایند قلعی خوبی میشود. بهترین او اصفهانی است که از نواحی قهپایه خیزد. در دوم سرد و در سیم خشک و گویند در چهارم خشک است و بمراتب درجات در او اختلاف نموده اند. قابض و مجفّف قوی و با قوّۀ سمیّه و قاطع جریان خون از جمیع اعضا و مقوی اعصاب و منقّی چرک زخمها و گوشت زاید و جهت تقویت باصره و حفظ صحت چشم و رفع حرارت و رطوبت و قروح و اندمال آن و التیام سایر قروح اعضا و با اندک مشک مقوی باصرۀ پیران و حمول او جهت قطع جریان حیض و خروج مقعده و ضماد او بر پیشانی و نصف سر جهت قطع رعاف که از حجب دماغ باشد. و با پیه تازه جهت سوختگی آتش و با روغنها چون بر بدن طلا کنند جهت کشتن و رفع قمل و ذرور او جهت جراحت تازه و قطع خون او و قروح ذکر و خصیه و طبقۀ قرنیۀ چشم بغایت مفید و محرق او که با پیه سرشته بر آتش گذاشته باشند تا شعله ور گشته بسوزد لطیف تر و مغسول او الطف است و با مروارید و سرگین حِردَون و شکر جهت غشاوه و بیاض چشم مجرّب و با حضض و سماق جهت دمعه و جرب بدستور مجرب است. و مضر شش و مفاصل و خوردن او قاتل است و بدلش آبار و مصلحش شکر و کتیرا - انتهی. مؤلف اختیارات بدیعی آرد: اثمد، سنگ سرمه. آن را بروغن گاو چرب کنند و بسوزانند تا اندک نفطی سیاه که در آن باشد بسوزد پس بسایند وبکار برند و طبیعت آن سرد است در اول و خشک است در دویم و گویند سرد و خشک است در دویم. اگر بچشم بکشند، آب رفتن از چشم بازدارد و صحت چشم نگاه دارد و گوشت زیاده بخورد و اگر با پیه بر سوختگی آتش طلا کنند نافع بود. و اگر همچنان سوده بر جراحت تازه بپراکنند سود دهد اما چون نیک شود اثر سیاهی بماند و همچنین ریش قضیب و اعضائی که مزاج وی بخشکی گراید. و فولس گوید چون با قلیمیا و عسل کف گرفتۀ رقیق در چشم کنند صداع را زایل کند باید که در جانب مصدّع کشد. و اگر زن بخود برگیرد حیض بازدارد و اگر در بینی دمند خونی که از غشاء دماغ آید بازدارد و بدل وی آبار است و وی مضرّ بود بشش و مصلح وی شکر و کتیرا بود - انتهی، وُثُن. بُتها
نعت تفضیلی از جامد، نیستان. (مؤید) ، جای نشیب که فراهم آمدنگاه آب و رستنگاه نی باشد. نیزار، بیشه. (زمخشری). بیشۀ شیر. ج، اجم، اجام، اجمات. جج، آجام
نعت تفضیلی از جامد، نیستان. (مؤید) ، جای نشیب که فراهم آمدنگاه آب و رستنگاه نی باشد. نیزار، بیشه. (زمخشری). بیشۀ شیر. ج، اُجُم، اِجام، اَجَمات. جج، آجام
ابن عجیّا. صحابی است. واژه صحابی در زبان عربی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که پیامبر اسلام را دیده، به او ایمان آورده و در حالت ایمان از دنیا رفته باشد. این افراد پایه گذاران سنت اسلامی بودند و نقش محوری در ثبت، حفظ و انتقال قرآن و حدیث ایفا کردند. صحابه به عنوان الگوهای اخلاقی و دینی شناخته می شوند.
ابن عُجیّا. صحابی است. واژه صحابی در زبان عربی از ریشه «صَحِبَ» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که پیامبر اسلام را دیده، به او ایمان آورده و در حالت ایمان از دنیا رفته باشد. این افراد پایه گذاران سنت اسلامی بودند و نقش محوری در ثبت، حفظ و انتقال قرآن و حدیث ایفا کردند. صحابه به عنوان الگوهای اخلاقی و دینی شناخته می شوند.
مرد سطبرگردن. (منتهی الارب). ستبرگردن. (ناظم الاطباء) ، نصاری گویند اقنوم عبارت از ظهورات باری تعالی است و اب و ابن و روح القدس اشاره بدوست و اقنوم سه است اقنوم وجود و اقنوم علم و اقنوم حیات و اینها را نه عین دانند و نه زاید بر ذات. جل جلاله عما یقولون. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنها از وجود به پدر و از حیوه بروح القدس و از علم بکلمه تعبیر کرده و گویند اقنوم کلمه در حضرت عیسی با وجود او یکی شده و در ذات او علیه السلام حلول یافته است. (کشاف اصطلاحات الفنون از تفسیر کبیر) : سه اقنوم و سه قرقف را ببرهان بگویم مختصر شرح موفّی ̍. خاقانی (از شرفنامۀ منیری). - اقنوم ثلاثه، کنایه از اب و ابن و روح القدس است و هم کنایه از نبات و جماد و حیوان است که موالید ثلاثه گویند. (انجمن آرای ناصری)
مرد سطبرگردن. (منتهی الارب). ستبرگردن. (ناظم الاطباء) ، نصاری گویند اقنوم عبارت از ظهورات باری تعالی است و اب و ابن و روح القدس اشاره بدوست و اقنوم سه است اقنوم وجود و اقنوم علم و اقنوم حیات و اینها را نه عین دانند و نه زاید بر ذات. جل جلاله عما یقولون. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنها از وجود به پدر و از حیوه بروح القدس و از علم بکلمه تعبیر کرده و گویند اقنوم کلمه در حضرت عیسی با وجود او یکی شده و در ذات او علیه السلام حلول یافته است. (کشاف اصطلاحات الفنون از تفسیر کبیر) : سه اقنوم و سه قرقف را ببرهان بگویم مختصر شرح موفّی ̍. خاقانی (از شرفنامۀ منیری). - اقنوم ثلاثه، کنایه از اب و ابن و روح القدس است و هم کنایه از نبات و جماد و حیوان است که موالید ثلاثه گویند. (انجمن آرای ناصری)
گاوآهن و آن آهنی است که بدان زمین را شیار کنند و بعضی گویند ایمد چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند و زمین را بشکافند و آنرا بعربی سنه خوانند. (برهان). آهن پاره ایست سرتیز که بدان زمین را بشکافند و آن را ایمر نیز گویند و یکی تصحیف است. (انجمن آرا) (آنندراج). گاوآهن و چوب گاوآهن. (ناظم الاطباء). آهن پاره ای سرتیز است که بر سر قلبه نصب کنند و بدان زمین را شیار کنند. (جهانگیری). فدان. (السامی) : سکه و سنه، آهن ایمد. (السامی). طوق، آهن ایمد. (السامی). رجوع به ایمر و ایمید شود، مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آدمی. (آنندراج) ، شتر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هنگام. (منتهی الارب). وقت. (آنندراج) : آن اینک، رسید هنگام تو. (از ناظم الاطباء)
گاوآهن و آن آهنی است که بدان زمین را شیار کنند و بعضی گویند ایمد چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند و زمین را بشکافند و آنرا بعربی سنه خوانند. (برهان). آهن پاره ایست سرتیز که بدان زمین را بشکافند و آن را ایمر نیز گویند و یکی تصحیف است. (انجمن آرا) (آنندراج). گاوآهن و چوب گاوآهن. (ناظم الاطباء). آهن پاره ای سرتیز است که بر سر قلبه نصب کنند و بدان زمین را شیار کنند. (جهانگیری). فدان. (السامی) : سکه و سنه، آهن ایمد. (السامی). طوق، آهن ایمد. (السامی). رجوع به ایمر و ایمید شود، مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آدمی. (آنندراج) ، شتر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هنگام. (منتهی الارب). وقت. (آنندراج) : آن اینک، رسید هنگام تو. (از ناظم الاطباء)
احسن. بغایت ستوده. ستوده تر. حمیدتر. مستدعی بسیار حمد. اکسب للحمد: العود احمد: چون باریتعالی او را از اکرام نفوس در مناقب و مفاخر شناخت لاجرم از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام رزایا مقدر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی)
احسن. بغایت ستوده. ستوده تر. حمیدتر. مستدعی بسیار حمد. اکسب للحمد: العود احمد: چون باریتعالی او را از اکرام نفوس در مناقب و مفاخر شناخت لاجرم از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام رزایا مقدر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی)