جدول جو
جدول جو

معنی اتلاو - جستجوی لغت در جدول جو

اتلاو(سِ شِ)
در پی کردن کسی کس دیگر را: اتلیته ایّاه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الاو
تصویر الاو
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلاو
تصویر اسلاو
شاخه ای از اقوام هند و اروپایی، شامل روس ها، لهستانی ها، چک ها، کروات ها و اسلوون ها، زبانی از خانوادۀ زبان های هندواروپایی، از شاخۀ بالتو - اسلاوی، شامل زبان های روسی، اوکراینی، بلغاری و لهستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتلاف
تصویر اتلاف
تلف کردن، نیست کردن، نابود کردن، تباه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتلال
تصویر اتلال
تل ها، توده های بزرگ خاک یا شن، تپه ها، پشته ها، جمع واژۀ تل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ تل ّ، بمعنی توده های خاک و توده های ریگ و پشته. (منتهی الارب) :
ای روز چه روزی تو بدین زینت و این زیب
کز زینت و زیب تو دگر شد همه اتلال.
فرخی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ تلو، بمعنی پس رو چیزی و بمعنی رفیعو بلند و بچۀ ناقه که پس مادر رود. (منتهی الارب) ، گردن ستیخ کردن، بلند کردن گردن و برداشتن آن برای دیدن چیزی. گردن کشیدن
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
در پی کردن. (منتهی الارب). پی درپی آوردن.
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
گام نزدیک نهادن هنگام خشم.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
داخل کردن. (منتهی الارب). گشاده کردن. ولوج. (زوزنی). گشاده کردن دل، جمع واژۀ تل، بمعنی بالش. (منتهی الارب)
درآمدن، سیر شدن از طعام. اتلات
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مال قدیم موروث.
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
خداوند مال کهنه شدن، چکانیدن. (منتهی الارب) ، بستن و کشیدن چهارپا
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ / کِ)
پوشیده شدن کار و خبر و مرگ و حیات کسی بر کسی
لغت نامه دهخدا
(سِ گُ)
گردن بیفراشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). گردن برافراشتن آهو از جای خود: اتلع الثور من الکناس، سر بیرون کرد گاو از جای باش.
لغت نامه دهخدا
(سُنْ نَ پَ رَ)
هلاک کردن. (تاج المصادر). نیست کردن. هلاک یافتن. (مؤید). نابود کردن. تلف کردن. افناء: او را بغرامت آن اتلاف و تضییع مؤاخذت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
- اتلاف کردن، اسراف. تلف کردن، اندوه مند گشتن، اتّلهه النبیذ، بیخود کرد شراب او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ)
اتل. گام نزدیک نهادن هنگام خشم.
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ)
راست ایستادن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ تلم، بمعنی آبکند یا شکاف در زمین بدرازا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
اتل. گام خرد نهادن. (تاج المصادر). گام نزدیک نهادن هنگام خشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
اتلاه مرض، هلاک کردن بیماری کسی را. (منتهی الارب). هلاک گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(سِ گُ)
بیعقل و حیران شدن. (مؤید). سرگشته شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بزبان بلغاری: شلسنیک، شهر و مرکز قضائی است در ایالت روم ایلی شرقی در 80 هزارگزی شمال شرقی فلبه در محلی که 400 گز ارتفاع دارد و در کنار جلگۀ بسیار دلکشی واقع است. اراضی گرداگرد آن بسیار منبت و حاصلخیز و هوای وی سالم و خوش میباشد. در اندرون شهر 16 مسجد، 3 کلیسا، 15 رباط و 5حمام است. در زمان ادارۀ دولت عثمانی عدّۀ نفوسش به 20000 نفر بالغ میشد و قسم اعظم اینان مسلمانان بودند. بعد از امتیاز، اکثر آنان مهاجرت گزیدند و اکنون تعداد اهالی کم شده. محصولات ابریشمی آن ممتاز است. در شهر چندین کار خانه ابریشم بافی موجود است. شهر قدیم که وقتی مقر بلغاریان بود تقریباً در 2 هزارگزی طرف فوقانی شهر حاضر بالای تلی واقع بوده و امروزه خرابه های آنرا ’دمیرخان’ مینامند. در جوار این قصبه بعض آبها و حمامهای معدنی است. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع بضمیمۀ معجم البلدان (ذیل اسکی زغره) شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آتش شعله ناک. (برهان). آتش. (رشیدی) (جهانگیری). ا لو:
ترا ای خواجه گر هیزم نباشد
دم سرما که هنگام الاو است
سواد شعر طوسی را طلب کن
بسوزانش که او سرگین گاو است.
مولانا طوسی (از رشیدی) ، جمع واژۀ لبب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع تل، پشته ها، بالش ها، جمع تل توده های خاک و ریگ پشته ها،جمع تل بالشها
فرهنگ لغت هوشیار
نابود کردن از میان بردن، نیست شدن، تباهاندن هلاک کردن نیست کردن نابود کردن تلف کردن افنا، هلاک یافتن، از بین بردن یا معیوب ساختن مال غیر بطور مستقیم بدون تقصیر یا با تقصیر مقابل تسبیب. یااتلاف وقت. بیهوده وقت را صرف کردن بکارهایی نا سودمند پرداختن و از وقت بهره برنگرفتن، هلاک کردن، نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتلاف
تصویر اتلاف
((اِ))
تلف کردن، نابود کردن، هلاک یافتن، وقت بیهوده وقت را صرف کردن، به کارهای ناسودمند پرداختن و از وقت بهره نگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتلال
تصویر اتلال
جمع تل، توده های خاک و ریگ، پشته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتلاف
تصویر اتلاف
تباه کردن، نیست کردن، نابودی
فرهنگ واژه فارسی سره
افنا، تابودی، تباهی، تبذیر، تلف، ولخرجی، هدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد