جدول جو
جدول جو

معنی ابیض - جستجوی لغت در جدول جو

ابیض
سفید، سفید رنگ
تصویری از ابیض
تصویر ابیض
فرهنگ فارسی عمید
ابیض(اَ یَ)
سپید. سفید. سپیدرنگ. نقیض اسود، یعنی سیاه.
لغت نامه دهخدا
ابیض(اَ یَ)
یاابیض المدائن یا قصر ابیض. نامی است که عرب بقصر ساسانیان در مدائن داده اند. یاقوت گوید: او یکی از عجائب دنیا و تا زمان مکتفی برپای بود و این همان قصر است که بحتری شاعر عرب آنرا بدین گونه وصف کرده است:
و لقد رابنی بنوبن عمی -
بعد لین من جانبیه و انس
و اذا ماجفیت کنت حریا -
ان اری غیر مصبح حیث امسی
حضرت رحلی الهموم فوجّه
-ت الی ابیض المدائن عنسی
اتسلی عن الحظوظ و آسی
لمحل من آل ساسان درس
ذکّرتنیهم الخطوب التوالی
و لقد تذکر الخطوب و تنسی
و هم خافضون فی ظل عال
مشرف یحسر العیون و یخسی
مغلق بابه علی جبل القب
-ق الی دارتی خلاط و مکس
حلل لم تکن کأطلال سعدی
فی قفار من البسابس ملس
ومساع لولا المحاباه منی
لم تطقها مسعاه عنس و عبس
نقل الدهر عهدهن عن الجد -
ده حتی غدون انضاء لبس.
###
و هو ینبئک عن عجائب قوم
لایشاب البیان فیهم بلبس
فاذا ما رأیت صوره انطا -
کیه ارتعت بین روم و فرس
و المنایا مواثل و انوشر-
وان یزجی الصفوف تحت الدرفس
فی اخضرار من اللباس علی اص
-فر یختال فی صبیغه ورس
و عراک الرجال بین یدیه
فی خفوت منهم و اغماض جرس
من مشیح یهوی بعامل رمح
و ملیح من السنان بترس
تصف العین انّهم جداحیا
ءلهم بینهم اشاره خرس
یعتلی فیهم ارتیابی حتی
تتقرّاهم یدای بلمس
قد سقانی و لم یصرد ابوالغو -
ث علی العسکرین شربه خلس
من مدام تخالها هی نجم
اضو اللیل او مجاجه شمس
و تراها اذا اجدت سروراً
و ارتیاحا للشارب المتحسی
افرغت فی الزجاج من کل قلب
فهی محبوبه الی کل ّ نفس
و توهمت ان کسری ابروی-
ز معاطی ّ و البهلبد اسی
حلم مطبق علی الشک عینی
ام امان غیرن ظنی و حدسی
و کأن الایوان من عجب الصن-
-عه جوب فی جنب ارعن جلس
یتظنی من الکائبه ان یب-
-دو لعینی مصبح او ممسی
مزعجا بالفراق عن انس الف
عزّ او مرهقاً بتطلیق عرس
عکست حظه اللیالی و بات ال-
-مشتری فیه و هو کوکب نحس
فهو یبدی تجلّداً و علیه
کلکل من کلا کل الدهر مرسی
لم یعبه ان بزمن بسط الدیبا -
ج و استل من ستور الدمقس
مشمخرّ تعلوله شرفات
رفعت فی رؤس رضوی و قدس
لابسات من البیاض فماتب-
-صر منها الا فلائل برس
لیس یدری اصنع انس لجن
صنعوه ام صنع جن ّ لانس
غیر انّی اراه یشهد ان لم
یک بانیه فی الملوک بنکس
فکأنی اری المراتب والقو -
م اذا مابلغت آخر حسی
و کأن ّ الوفود ضاحین حسری
من وقوف خلف الزحام و خنس
و کأن ّ القیان وسط المقا -
صیر یرجحن بین حو و لعس
و کأن ّ اللقاء اوّل من ام-
س و وشک الفراق اوّل امس
و کأن ّ الّذی یرید اتباعا
طامع فی لحوقهم صبح خمس
عمرت للسرور دهراً فصارت
للتعزی رباعهم و التأسی
فلها ان اعینها بدموع
موقفات علی الصبابه حبس
ذاک عندی و لیست الدار داری
باقتراب منها ولاالجنس جنسی
غیرنعمی لأهلها عند اهلی
غرسوا من ذکائها خیر غرس
ایدوا ملکنا و شدوا قواه
بکماه تحت السنور حمس
و اعانوا علی کتائب أریا -
ط بطعن علی النحور و دعس
و ارانی من بعد اکلف بالاش-
راف طرّاً من کل ّ سنخ و أس ّ.
و در حدود سال 290 هجری قمری به امر مکتفی خلیفه آن قصر ویران کردند ومصالح آن خرج بنای تاج شد و تنها ایوان را بر جای ماندند و چون قصر را از سر باز و خراب میکردند و آجر و ابزار آن بمحل تاج حمل میکردند آجرهای شرفات و کنگره ها در پایۀ بناء تاج و مصالح پی در شرفات و کنگره ها بکار رفت و مردم را این انقلاب بسی شگفت آمد چنانکه ابوعبداﷲ النقری بگریست و گفت پاکا خداوندا که همه چیز تا آجر و خاک در ید قدرت و ارادۀ اوست. و حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام آنگاه که از کوفه بعزم رزم معاویه بجانب مدائن میشد در اثناء راه شخصی از خوارج موسوم بجراح بن قبیصۀ اسدی زخمی بر او زد و حضرت او به قصر ابیض مدائن برای مداوات و معالجت آن جراحت اقامت فرمود. رجوع به حبط1 ص 205 و 245 و رجوع به کلمه تاج و رجوع به امثال و حکم ص 1677 و معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 7 ص 229 و رجوع به جرماز شود
نام کوهی بمکه مشرف بر حق ابراهیم بن محمد بن طلحهو حق ابی لهب و آنرا بجاهلیت مستنذر مینامیدند
رأس یا الرأس الابیض، در ساحل سوریه به پانزده هزارگزی شهر صور بطرف جنوب، دماغه ای است
لغت نامه دهخدا
ابیض(اَ یَ)
سیّد ابیض، لقب الثائر بالله علوی. رجوع به حبط1 ص 345 ورجوع به ابوالفضل جعفر بن محمد بن حسین المحدث شود
لغت نامه دهخدا
ابیض(اَ بَیْ یِ)
مصغر اباض و آن رسنی است که بدان دست شتر را با بازویش بندند تا پا برداشته دارد
لغت نامه دهخدا
ابیض
سفید، سپید رنگ
تصویری از ابیض
تصویر ابیض
فرهنگ لغت هوشیار
ابیض((اَ یَ))
سفید، سپیدرنگ، شمشیر، جوانی، مرد پاک ناموس
تصویری از ابیض
تصویر ابیض
فرهنگ فارسی معین
ابیض
سپید، سپیدرنگ، سفید، سفیدپوست
متضاد: اسود، سیاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابیز
تصویر ابیز
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، آییژ، جرقّه، ضرمه، خدره، آلاوه، لخشه، بلک، اخگر، آتش پاره، جذوه، جمر، جمره، خدره، لخچه، ژابیژ، ایژک برای مثال هست زآهم آتش دوزخ ابیز / ناله ای از من ز تندر صد ازیز (منجیک - ۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
جلادهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابیو
تصویر ابیو
آبی رنگ، نیلگون، آسمانگون
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
رسنی که بدان خردۀ دست شتر بر عضد بندند تا دست از زمین برداشته دارد. بند، نام رگی در پای
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
نام تلهائی است مقابل شهر هرشی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در قول امروءالقیس:
أصاب قطاتین فسال لواهما
فوادی البدی ّ فانتحی للأریض.
(معجم البلدان).
اریض یا یریض شهری است یا وادی ایست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مرد متواضع سزاوار خیر.
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائض. بیضه نهنده. مرغ تخم کننده. ماکیان. (آنندراج). مرغ خایه کن. مرغ تخمی، نام طایفه ای از ترکمانان ایران (این کلمه بصورت بای ایندر نیز نوشته شده است). (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انیض
تصویر انیض
گوشت نیم پز، روده لرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
سفید کننده جامه
فرهنگ لغت هوشیار
شتابنده جانور پرنده، خود پرداز کسی که به کار خود بپردازد، ترنجیده چروکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیو
تصویر ابیو
آبی نیلگون کبود ازرق آسمان گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیز
تصویر ابیز
جرقه شرر شراره آتش آتش خرد که از هیمه سوزان یا اخگر جهد
فرهنگ لغت هوشیار
کشیش پیشوای ترسایان زنگبان گیاهی که ریشه اش شبیه شلغم است و برگش شبیه اسپست و تخمش شبیه زردک و در کنار دریا روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابین
تصویر ابین
آشکارتر گویاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابغض
تصویر ابغض
دشمن تر کینه تر
فرهنگ لغت هوشیار
نامی است که عرب به ماه اپیفی که در تقویم مصریان یا قبطیان معمول بوده داده است نام ماه اول سال عبرانیان که سپس نام نیسان گرفت تقریبا معادل با آوریل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیب
تصویر ابیب
نام نخستین ماه سال عبری که سپس نیسان نامگذاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
اشتربند، رگ ران ریسمانی که بوسیله آن خرده دست شتر بر بندند تا دست از زمین برداشته دارد بند، نام رگی است در پای. بیخ انگدان بیخ انجدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایض
تصویر بایض
ماکیان تخم گذار
فرهنگ لغت هوشیار
نامی است که عرب به ماه اپیفی که در تقویم مصریان یا قبطیان معمول بوده داده است، نام ماه اول سال عبرانیان که سپس نام نیسان گرفت تقریباً معادل با آوریل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
((مُ بَ یِّ))
جامه سفید پوشنده، سفید گرداننده (جامه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابیت
تصویر ابیت
((اَ یَّ))
مقام بلند و رفیع طلبیدن، از کارهای پست دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابیز
تصویر ابیز
جرقه، شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابیو
تصویر ابیو
آبی، نیلگون، کبود، ازرق، آسمان گون
فرهنگ فارسی معین
ریسمانی که به وسیله آن خرده دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند، نام رگی است در پای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباض
تصویر اباض
رگ ران
فرهنگ واژه فارسی سره