جدول جو
جدول جو

معنی ابوحی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوحی
(اَ حَی ی)
مؤذن. او از نوبان و از او یزید بن شریح روایت کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوی
تصویر ابوی
پدرانه،
پدر مثلاً ابوی من، ابوی شما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبوحی
تصویر صبوحی
شرابی که صبح زود بخورند
صبوحی زدن: نوشیدن شراب در بامداد، برای مثال بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲ - ۳۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابطحی
تصویر ابطحی
از القاب پیغمبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)، خاتم الأنبیاء، خاتم رسل، خاتم انبیا، شارع مقدّس، سرور کائنات، صفوت آدمیان برای مثال شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود / پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام (سوزنی - ۲۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اباحی
تصویر اباحی
اباحتی، آنکه هر چیز و هر کاری را مباح می داند و ارتکاب هر گناهی را جایز می شمارد
فرهنگ فارسی عمید
(اُبْ بَ)
نام دو قریه براه بصره بمکّه منسوب به طسم و جدیس
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
اثیرالدین محمد بن یوسف بن علی غرناطی اندلسی جیانی. یکی از ائمۀ لغت عرب. اصلاً بربری است. مولد او در غرناطه به سال 654 هجری قمری بوده است. مقدمات علوم را در همان شهر بیاموخت و سپس به شهرهای بلش و مالقه و مریه شد و در بلاد مزبوره به تحصیل علوم پرداخت و از آنجا به شمال افریقیه و مصر سفر کرد و نزد ابن نحاس تا سال 698 به تحصیل نحو پرداخت و پس از وی در تدریس نحو جانشین معلم خویش گشت. او در اول پیرو مذهب ظاهریه بود و ابن حجر که شرح حال او را نوشته گوید ابوحیان حتی در نحو هم ظاهری است چه او سعی داشت از آراء ائمۀ نحو و بالخاصه سیبویه تخلف نشود و پس از آن مذهب شافعی گرفت و تألیفات وی تنها در علم نحو نیست بلکه او را در علوم قرآن و حدیث نیز مؤلفاتی است و کتابی نیز در شصت مجلد در تاریخ اندلس داشته است که در دست نیست و از کلیۀ تألیفات او که بالغ بر 65 کتاب است جز ده کتاب ظاهراً باقی نمانده است. ابوحیان قریحۀشعر نیز داشت و قطعاتی از وی نقل شده است و او علاوه بر زبان عرب، فارسی و ترکی و حبشی نیز میدانسته است چنانکه منطق الخرس فی لسان الفرس و کتاب الافعال فی لسان الترک و کتاب زهو الملک فی نحو الترک و رجز نورالغبش فی لسان الحبش از اوست، و این کتاب اخیر ناتمام مانده است. و از مؤلفات دیگر اوست: کتاب التذییل والتکمیل فی شرح التسهیل. التنحیل الملخص من شرح التسهیل. الشذره الذهبیه فی علوم العربیه. کتاب نحات اندلس. کتاب شذا فی مسئله (کذا). کتاب المبدع فی التصریف. کتاب الملخص عن شرح سیبویه للصفار. کتاب المبین فی تاریخ الاندلس در 60 مجلد. کتاب الارتضاء فی الضاد و الظاء. کتاب ارتشاف الضرب فی لسان العرب. کتاب البحر المحیط فی التفسیر و مختصر آن موسوم به النهر الماد من البحر. کتاب الحلل الحالیه فی اسانید القرائه العالیه. تذکره فی العربیه. کتاب خلاصه التبیان فی المعانی و البیان. کتاب البر الجلی و النظر الخفی. کتاب تحفه الاریب فیما فی القرآن من الغریب. کتاب شرح الالفیه موسوم به منهج السالک. کتاب التجرید لاحکام سیبویه. التذکره. الموفور. التقریب مختصر المقرب. التدریب. غایهالاحسان. النکت الحسان. کتاب الفضل فی احکام الفصل. اللمحه. عقداللئالی. نکت الامالی. النافع فی قرائه نافع. الاثیر فی قرائه بن کثیر. المورد الغمر فی قرائه ابی عمرو. الروض الباسم فی قرائه عاصم. المزن الهامر فی قرائه بن عامر. الرمزه فی قرائه حمزه. تقریب النائی فی قرائه الکسائی. غایهالمطلوب فی قرائه یعقوب. قصیده النیر الجلی فی قرائه زید بن علی. الوهاج فی اختصار المنهاج. الانورالاجلی فی اختصار المحلی. الاعلام بارکان الاسلام. نثر الزهر و نظم الزهر. نظر الحسبی فی جواب اسئله الذهبی. فهرست مسموعاتی. نوافث السحر فی دمائث الشعر. تحفهالندس فی نحاه اندلس. الابیات الوافیه فی علم القافیه. جزء فی الحدیث. مشیخه بن ابی منصور. کتاب الادراک للسان الاتراک. نفحهالمسک فی سیره الترک. و کتبی که ناقص و ناتمام از وی مانده است: مسلک الرشد فی تجرید مسائل نهایه (شاید: تهافت ؟) ابن رشد. منهج یا تهیج السالک فی الکلام علی الفیه ابن مالک و شاید این کتاب همان منهج السالک سابق الذکر است. نهایهالاغراب فی علم التصریف والاعراب. رجز مجانی العصر فی آداب وتواریخ اهل العصر. المخبور فی لسان الیحمور. و قطعۀ ذیل از اشعار او است:
عدای لهم فضل علی و منه
فلااذهب اﷲ عنی الاعادیا (؟)
هم بحثوا عن زلتی فاجتنبتها
و هم نافثونی فاکتسبت المعالیا.
و حاجی خلیفه دو کتاب ذیل را نیز به ابوحیان نسبت کند: کتاب نضار. کتاب المفردات. وفات او به سال 745بوده است. و رجوع به محمد بن یوسف غرناطی و نامۀ دانشوران ج 1 ص 127 شود
مترجم و مصلح کتاب المجسطی با معاضدت سلم بأمر یحیی بن خالد برمکی بود و نیز نام او را ابوحسان آورده اند. رجوع به ابوحسان... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
آب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
ابن حمادبن ابی حنیفه، امام اعظم است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا نِلْ اَ جَ)
منذر. محدث است. نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْیا)
یحیی بن سعید بن حیان التیمی. محدث است. در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
سهیم بن نوفل. محدث است و او معروف به ابن عینیّه است. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا نِ تَ)
علی بن محمد بن عباس. اصلاً شیرازی یا نیشابوری یاواسطی یا بغدادی است. محب الدین بن النجار گوید: او صحیح العقیده بود و بعض دیگر نیز چنین گفته اند لیکن متأخرین او را بزندقه نسبت کنند، و ابن خلکان گوید اوبداعتقاد بود و مهلبی وزیر او را نفی کرد، و در خریده آمده است که او کذاب و قلیل الدین و الوارع است و صاحب بن عباد ببعض اسرار و خفایای او آگاه گشت و درصددکشتن او برآمد و او بگریخت و بار دیگر وزیر مهلبی او را گرفتن خواست و او فرار کرد و خود را پنهان ساخت و تا گاه مرگ در اختفا می زیست. و ابن جوزی در تاریخ خود گوید زنادقۀ اسلام سه تن باشند: ابن راوندی و ابوحیان توحیدی و ابوالعلاء معری، و بدتر از این سه ابوحیان است چه آن دو زندیقی آشکار بودند و او زندقۀ خویش نهان میداشت و صاحب روضات گوید او از شاگردان سهیمهالرمانی (؟) و جاحظی المسلک است، و یاقوت حموی گوید ابوحیان متفنن در همه علوم بود از نحو و لغت و شعر و ادب و فقه و کلام (بر مذهب معتزله) و شیخ صوفیه و فیلسوف ادبا و ادیب فلاسفه و امام بلغا بود و بازگوید و کان فرد الدنیا الذی لا نظیر له یتشکی من زمانه و یبکی فی تصانیفه علی حرمانه. وقتی او به ری رفت صحبت ابوالفضل بن العمید و صاحب بن عباد دریافت و آن دو وزیر پسند خاطر او نیفتادند و در مثالب آن دو کتابی کرد و لکن از دو وزیر صمصام الدوله یعنی ابن سعدان (متوفی 375 هجری قمری) و عبداﷲ بن عریض شیرازی احسان وعنایت دید. و او راست: رد ابن جنی در شعر متنبی. کتاب المحاضرات و المناظرات. کتاب الامتاع و الموآنسه در دو جلد. کتاب الحنین الی الاوطان. کتاب تقریظ الجاحظ. کتاب البصائر و الذخائر در ده مجلد. کتاب الصدیق و الصداقه. کتاب المقامات. کتاب مثالب الوزیرین (ابوالفضل بن عمید و صاحب بن عباد). الاشارات الالهیه. الزلفه. کتاب المقابسات (چاپ بمبئی و قاهره). ریاض العارفین. الحج العقلی. رساله فی اخبار الصوفیه. رساله بغدادیه. رساله فی زلات الفقهاء. و حاجی خلیفه دو کتاب دیگر ازاو نام میبرد، یکی الاقناع و دیگر بصائرالقدما و بشائرالحکما و شاید الاقناع همان کتاب الامتاع و بصائرالقدما همان بصائر و ذخائر باشد، واﷲ اعلم. وفات او به سال 380 بوده است و صاحب روضات گوید در یکی از تواریخ معتبرۀ شیراز دیدم که وفات او در سال 360 بود و مدفن او بدرب خفیف جنب مزار شیخ کبیر و بر لوح مرقد اواین عبارت منقور است: هذا قبر ابی حیان التوحیدی - انتهی. و این گفته بر اساسی نیست چه ابن قفطی در باب اخوان الصفا و خلان الوفا میگوید در 373 وزیر صمصام الدوله بن عضدالدوله در امر اخوان الصفا از او سوءالی کرده است. و از مدارکی که یاقوت در معجم الادبامیدهد برمی آید که او تا رجب سال 400 نیز حیات داشته و بیش از هشتاد سال زندگانی کرده است و نزد ابوسعید سیرافی و علی بن عیسی رمانی تحصیل علم و ادب کرده و فقه شافعی را از ابوحامد مروروذی و ابوبکر شافعی فراگرفته و نیز در دروس یحیی بن عدی و ابوسلیمان محمد بن طاهر منطقی حضور یافته است و باز گویند در آخر عمر کتاب خانه خویش بسوخت و علت آن چنانکه خود گوید عدم توجه بغدادیان در مدت بیست سال اقامت او به بغداد بدو بوده است و درمقدمۀ کتاب الصداقه و الصدیق گوید همه مردم بغداداز او دوری می جستند. و در نسبت او بتوحیدی گفته اند یکی از اجداد او خرمای معروف بتوحیدی میفروخته و بعضی گویند منسوب به اهل العدل و التوحید لقب معتزله است و باز کتابی به نام التذکرهالتوحیدیه بوی نسبت کرده اند که ظاهراً در چند مجلد بوده است و گویند وزن مرکبی که او در تصانیف خود بکار برد چهارصد رطل برآمده است. رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 5 ص 380 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ یات)
شریح بن یزید الحضرمی. محدث است. محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یَ تِنْ نَ)
شاعر عرب. دیوان او را سکری و اصمعی گرد کرده اند و دارای پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یَ یِ ؟)
او از ابن عمرو سعد و از او ابوجناب روایت کند. (تاریخ کبیر بخاری)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
منسوب به اب. پدری.
لغت نامه دهخدا
(بَ حا)
جمع واژۀ بویح. یقال: ترکهم بوحی، یعنی گذاشت آنها را افتاده بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بوتۀ زرگری. (ناظم الاطباء). بوته. بوتقه. مذابه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
قیسی وادعی همدانی. کوفی. از تابعین است. او از علی و از وی ابواسحاق روایت کند. (تاریخ کبیر بخاری). تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شاعری است. و صاحب آتشکده گوید بعضی او را بدخشانی شمرده اند اما چون بهروی مشهور بوده است بنام او در اینجا رقمی شد. گویند بعزم سیاحت به هندوستان رفته در آنجا وفات یافت. از اوست:
چنان از ناله شب دل تنگ سازم پاسبانش را
که برخیزد رود با من گذارد آستانش را.
زیر لب دشنام ای نامهربان دادی مرا
کشته بودی از تغافل باز جان دادی مرا.
(از آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هرات).
صاحب قاموس الاعلام گوید: وی در بخارا به تحصیل پرداخت سپس بحج رفت و به سال 972 هجری قمری درگذشت. او بشرابخواری ولع تمام داشت و شیخ فیضی تاریخ وفات او را ’صبوحی میخوار’ گفته است. مسیو ویلیام بیل در تألیف خود موسوم به ’تراجم احوال شرقیون’ گوید: ’وی یکی از شعرای منسوب به اکبرشاه است’ واو نیز گفتۀ صاحب آتشکده را تأیید میکند. از اوست:
خیالت در نظر آورده می گویم وصال است این
وصالت را تمنا می کنم اما خیال است این
شاعری است. و صاحب مجالس النفائس آرد که وی شیرازی است و نانوائی میکرد و هرچه هرروزه از دکان حاصل میکرد در راه درویشان و دردمندان صرف میکرد، و شعر او نیکوست. از اوست:
عاشق سرگرم او خشتی که زیر سرنهاد
سوخت چندانی که آخر سر به خاکستر نهاد.
هرجا سیاهیی که ز داغ تو اوفتاد
برداشت عاشق تو و بر چشم خود نهاد.
و او راست:
مقصودطلب قدر رخ زرد چه داند؟
هر بوالهوسی چاشنی درد چه داند؟
(مجالس النفائس ص 388)
معروف به عبدی الظریف. او را دیوانی است. (کشف الظنون)
شاعری است. و صاحب آتشکده گوید شعر بسیاری در مثنویات گفته و این شعر در وصف اصفهان ازوست:
چه شهری ز وسعت برون از گمان
نگین دان و فیروزۀ آسمان.
(آتشکدۀ آذر ذیل شعرای جرفادقان).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رُحْ حا)
احمد بن خنبش. محدث است. محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ حا)
بشتاب. شتاب کن. گاهی هم بتکرار گویند یعنی الوحی الوحی یا الوحاک الوحاک. رجوع به اقرب الموارد ذیل وحی شود، نصیب و حصه و قسمت. الش. (فرهنگ نظام ذیل الش). و رجوع به الش شود
لغت نامه دهخدا
(اِحی ی)
ملحدی که همه چیز را مباح شمرد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن محمد بن عباس توحیدی، مکنّی به ابوحیان. صوفی و متکلم و حکیم و ادیب و لغوی و نحوی قرن چهارم هجری. رجوع به ابوحیان توحیدی و نیز به مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 7 ص 205. طبقات الشافعیۀ اسنوی ص 52. مناقب الشافعی و طبقات اصحابه من تاریخ الذهبی ص 99. اسماءالرجال الناقلین عن الشافعی و المنسوبین الیه، نوشتۀ ابن هدایه ص 57. عیون التواریخ ابن شاکر کتبی ج 12 ص 216. تاریخ ابن عدسه ج 3 ص 354. التذکرۀ طاهر جزائری. ص 6. فهرس المؤلفین بالظاهریه. الوافی صفدی ج 12 ص 168. سیرالنبلاء ذهبی ج 11 ص 26. معجم الادباء یاقوت ج 15 ص 5. وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 79. طبقات الشافعیۀ سبکی ج 4 ص 2. تهذیب الاسماء و اللغات نووی ج 3 ص 223. طبقات الشافعیۀ ابن هدایه ص 38. شدالازار شیرازی ص 53. بغیهالوعاه سیوطی ص 348. مفتاح السعادۀ طاش کبری ج 1 ص 188. کشف الظنون حاجی خلیفه ص 140 و سایر صفحات. ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 602 وج 2 ص 65. ابوحیان توحیدی، نوشتۀ عبدالرزاق محیی الدین. ابوحیان التوحیدی، نگاشتۀ ابراهیم گیلانی. هدیهالاحباب عباس قمی ص 14. امراءالبیان محمد کردعلی ج 2 ص 448. کنوزالاجداد محمد کردعلی ص 221. هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 684. فهرس المخطوطات المصورۀ سید ج 1 ص 427
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوحی
تصویر بوحی
به گونه رمن افتاده برزمین
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباحی
تصویر اباحی
ملحدی که همه چیز را مباح شمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوی
تصویر ابوی
((اَ بَ))
پدری، پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبوحی
تصویر صبوحی
شراب خوردن به وقت صبح، شرابی که صبح خورند، کسی که صبوحی خورد
فرهنگ فارسی معین
اب، بابا، پدر، والد
متضاد: والده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باده، ساغر، صبوح، صراحی، غارج، مروق، می
فرهنگ واژه مترادف متضاد