جدول جو
جدول جو

معنی ابغثاث - جستجوی لغت در جدول جو

ابغثاث
(سِ تَ کُ نَنْ دَ /دِ)
خاک رنگ شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الغیاث
تصویر الغیاث
هنگام دادخواهی و طلب دادرسی می گویند، برای مثال درد ما را نیست درمان الغیاث / هجر ما را نیست پایان الغیاث (حافظ - ۱۰۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجتثاث
تصویر اجتثاث
از بن بریدن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، قلع، اقلاع، بتر، اقتلاع
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
برانگیختن بر، احتجان مال، فراهم آوردن و گردکردن مال را. برای خود گرفتن و پنهان کردن آن را
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ فَ)
از بیخ کندن، بی سؤال بخشیدن. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) ، دیدن و ملاقات کردن. (از متن اللغه) ، پیش آمدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به گیاه بهار رسیدن ستور: اغتث الخیل، به گیاه بهار رسید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیز کم یافتن ستور از بهار: اغتثت الخیل، اصابت من الربیع ای نالت منه شیئاً قلیلا. (اقرب الموارد) ، سیر نخوردن گوسپند آب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیراب ناشدن شتر: اغتل البعیر، لم یقض ریه. غلّه. (از اقرب الموارد) ، شراب خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوشیدن شراب: اغتل الشراب، شربه. (از اقرب الموارد) ، جامه پوشیدن زیر جامۀ دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لباسی زیر لباس دیگر پوشیدن: اغتل الثوب، لبسه تحت الثیاب. (از اقرب الموارد) ، غلل زده گردیدن گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیماری غلل و غلاله پیدا کردن گوسفند: اغتل الغنم، اخذها داء الغلل و الغلاله. (از اقرب الموارد) ، غالیه مالیدن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبوی ساختن با غالیه: اغتل فلان بالغالیه، تطیب بها. (از اقرب الموارد) ، برگرفتن غلات مزرعه را: اغتل الضیعه، اخذ غلتها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ)
بعث. (زوزنی). نشر. برانگیختن. فرستادن. (حبیش تفلیسی). گسیل کردن. ارسال
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
بحث. جستن. کاویدن. فحص و تفحص، بازیچه بازیدن
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
قهر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: ماافتثوا (مجهولاً) ، ماقهروا ولاذللوا. (اقرب الموارد) ، دادن زن مالی را بشوی خود تا رهایی یابد با طلاق گرفتن. (از اقرب الموارد). دادن مالی بشوی طلاق را. (یادداشت مؤلف) ، تحامی کردن و انزوا گزیدن از چیزی. یقال: افتدی منه بکذا، تحاماه و انزوی عنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ خوا / خا)
پراکنده گردیدن. متفرق شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِقَ / قِ بَ)
شرم داشتن. احتشام
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
اخبعثاث در مشی، رفتن بر روی زمین مانند شیر، کم گردانیدن بهره یا بخت کسی را. (منتهی الارب) ، ناکس و زبون گردانیدن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پناه میخواهم و دادرس میجویم. (فرهنگ نظام). در اصل ’اطلب الغیاث’ بود، بجهت تخفیف ’اطلب’ را که فعل بود حذف کردند و الغیاث ’مفعول ٌبه’ آن باقی ماند و در استعمال عرف، الغیاث، بمعنی فریاد است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). فریاد. (مؤید الفضلاء) : شب در خواب دید که هابیل از جای دور میگوید: الغیاث الغیاث ای پدر! آدم از خواب بیدار شد. (قصص الانبیاء چ سنگی ص 26).
مرا کنف کفن است الغیاث ازین موطن
مرا مقر سقر است الامان ازین منشا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 14).
الغیاث ای تو غیاث المستغیث
زین دو شاخه اختیارات خبیث.
مولوی.
ابتلایم میکنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلایت چون اناث.
مولوی.
ببوی الغیاث از ما برآید
که ای باد از کجا آوردی این بوی.
سعدی.
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ پَ زَ)
از بن برکندن. (تاج المصادر) (زوزنی). برکندن. بریدن. از بن بریدن. (زوزنی). بیخ بر کردن. استیصال
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
شکسته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انکسار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ خوَرْ / خُرْ)
برآوردن ریم و جز آن از زخم و علاج و مداوات کردن آن. (منتهی الارب). پاک کردن جراحت از پلیدی و علاج کردن وی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
فراهم آوردن. (منتهی الارب). جمع. جمع کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاکسترگون شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خاکستری رنگ بودن. (از اقرب الموارد) ، شورشها. ناامنیها و رجوع به اغتشاش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی). پراکنده و منتشر گردیدن خبر و جز آن. (ناظم الاطباء) : انبث الخبر و غیره، پراکنده و منتشرگردید. (منتهی الارب). انتشار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ / حِ)
با کسی راز خویش در میان نهادن. بر کسی راز خویش آشکارا کردن. شایعو فاش کردن خبر را. حال و اندوه خود با کسی گفتن
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ / بِ)
اربیثاث. بازایستادن از حاجت.
لغت نامه دهخدا
از بیخ بریدن از بیخ کندن بن کنی از بیخ و بن بر کندن بریدن از بن بریدن بیخ بر کردن استیصال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابحاث
تصویر ابحاث
جمع بحث، جستارها بحث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابغاض
تصویر ابغاض
جمع بغض، دشمنی ها دشمنی کردن کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاث
تصویر ابتعاث
نشر، برانگیختن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتحاث
تصویر ابتحاث
بحث، جستن، تفحص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استغثاث
تصویر استغثاث
ریماندن ریم بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتثاث
تصویر ارتثاث
فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغیاث
تصویر الغیاث
فریاد در موقع دادخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفثاث
تصویر انفثاث
شکشستگی شکسته شدن از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
کهنگی فرسودگی در جامه یا کالا، بی مایگی در سخنرانی، پیش پاافتادگی سبکی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتثاث
تصویر اجتثاث
((اِ تِ))
از بیخ و بن برکندن، بریدن، از بن بریدن، بیخ بر کردن، استیصال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الغیاث
تصویر الغیاث
((صت.))
فریاد! وای !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتحاث
تصویر ابتحاث
کاویدن، گفتمان
فرهنگ واژه فارسی سره