جدول جو
جدول جو

معنی ابضاع - جستجوی لغت در جدول جو

ابضاع
(سِ رَ / رِ فَ)
بستوه آمدن، بشوهر دادن زن را، بضاعت ساختن. چیزی را سرمایه کردن، سیراب کردن، رسول را جواب شافی گفتن، بیان شافی کردن. هویدا کردن کلام، بضاعت دادن. آخریان فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی به سرمایه دادن. و در فقه، دادن مالی است به دیگری تا بدان متاعی خرد و نصیب و حصه از سود آن او را نباشد، بخلاف مضاربه که هر دو در ربح سهیمند
لغت نامه دهخدا
ابضاع
(اَ)
جمع واژۀ بضع
لغت نامه دهخدا
ابضاع
سرمایه گذاری کالایی، سیراب کردن، پاسخ روشن دادن، بخشیدن کالا
تصویری از ابضاع
تصویر ابضاع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابداع
تصویر ابداع
پدید آوردن چیزی نو، نو آوردن، چیز تازه آوردن، کار تازه ای کردن، خلقت، آفریدن، در ادبیات در فن بدیع آوردن چند صنعت ادبی (مانند جناس، قلب، متضاد و ردالصدرعلی العجز) در یک بیت شعر یا عبارت، برای مثال جهان گشاده ثنای تو را چو شیر دهان / زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر (امیرمعزی - ۶۸۷) که در آن تضاد «گشاده، بسته»، ایهام «شیر»، جناس«شیر و تیر» و مراعات النظیر «دهان، کمر» به کار رفته است، سلامهالاختراع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بضاع
تصویر بضاع
جماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوضاع
تصویر اوضاع
وضع ها، کیفیت ها، حالت ها، توانهای مالی، جمع واژۀ وضع
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ضَ)
لاغر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ضبعان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بدع
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ شِ)
اندک عطا کردن
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
بگشن آمدن اشتر ماده. (تاج المصادر بیهقی). آرزومند شدن ناقه به فحل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گیاه ترش چریدن شتر بکرانۀ آب و پیوسته بودن بر آن، (از ’وض ع’)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی). شیر دادن زن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
میش. نعجه، از آنرو که در رفتن گام فراخ نهد.
جمع واژۀ بوع و بوع. ارشها
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ کُ نَ)
نرم کردن سخن را برای زن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وضع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حالها. (آنندراج). احوال. رجوع به وضع شود.
- اوضاع زندگی، اسباب زندگی و برگ و ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِکْ کَ / کِ)
فرومایه شدن. (تاج المصادر بیهقی). ناکس و دون مرتبه شدن. پست گشتن، بدبخت گردانیدن، هلاک کردن، خوار کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بضعه، بضعه (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به دو کلمه مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جماع کردن با کنیزک خود: باضع جاریته مباضعه و بضاعاً.
- امثال:
کمعلمه امها البضاع. (ناظم الاطباء).
مباضعه، با کسی جماع کردن. (زوزنی). جماع نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). آرامش با زن. آرامیدن با زن. نزدیکی با زن. همخوابگی. مجامعت. مقاربت. مباشرت. بیارمیدن با. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مباضعه شود، هویدا شدن کلام. (منتهی الارب). آشکار گشتن کلام. (از اقرب الموارد) ، رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به ستوه آمدن از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سیراب شدن کسی از آب. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). بضع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به این مصدر شود. بضاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بضاع شود، خوی کردن پیشانی کسی. (ناظم الاطباء)
سیراب شدن از آب. بضوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصادر مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
چیز نو آوردن. نو آوردن. نو نهادن. نو پدید آوردن. ایجاد. اختراع. خلقت. خلق. آفریدن. آفرینش. نوباوه پیدا کردن. نو بیرون آوردن نه بر مثالی. ابتداع. پیدا کردن چیزی که مسبوق بمادت و مدت نبود، مقابل تکوین که مسبوق بمادت و احداث که مسبوق بمدت است. (تعریفات جرجانی). ایجاد چیزی از نه چیز یعنی لاشی ٔ، مقابل خلق که ایجاد چیزیست از چیزی:
چون نشناسی که از نخست بابداع
فعل نخستین ز کاف رفت سوی نون.
ناصرخسرو.
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی.
ناصرخسرو.
و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. (کلیله و دمنه).
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع.
حافظ.
گفتم که امر ایزد ابداع مبدع است
گفتا بزرگ اوست خرد عاجز از هجر (کذا).
؟
، شعر نو گفتن. بطرز نوین شعر سرودن، کند شدن مرکب در رفتار. مانده شدن شتردر سواری. درماندن. کلال
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انقطاع. (ناظم الاطباء). بریده شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ / کِ)
بگلو فروبرانیدن. چیزی را در حلق کسی فروبردن، سپید دست و پا شدن تا ران، تمام گشادن دروازه را. فاگشادن در، بند کردن. بستن. (ازاضداد است) ، بچۀ ابلق برآوردن فحل
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایضاع
تصویر ایضاع
زبون کردن به خاکستر نشاندن، شتابانیدن، زیان دیدگی، تیز راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضاع
تصویر اوضاع
احوال، حالها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبضاع
تصویر انبضاع
بریده شدن، انقطاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضاع
تصویر اخضاع
نرم سخنی نرم زبانی فروتنی خمیدگی: از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضاع
تصویر بضاع
سیر آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن، شیر دادن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
اختراع کردن، نوآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضاع
تصویر اوضاع
((اَ یا اُ))
جمع وضع، هیئت ها، شکل ها، احوال، کسی را بی ریخت کردن آرامش کسی را به هم زدن، وضع کسی را به هم ریختن، و احوال چگونگی کارها، کیفیت چیزی یا جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
((اِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
((ا ِ))
نوآوردن، نو پیدا کردن، ایجاد، اختراع، شعر نو گفتن، به طرز نو شعر سرودن، کند شدن مرکب در رفتار، درماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوضاع
تصویر اوضاع
چگونگی ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
نوآفرینی، آفریدن، نوآوری
فرهنگ واژه فارسی سره