جدول جو
جدول جو

معنی ابسته - جستجوی لغت در جدول جو

ابسته
(اَ بِ تَ / تِ)
جاسوس و چاپلوس. منهی. کارآگاه. این کلمه را در فرهنگها انیشه و ایشه و در فرهنگ اسدی ابیشه نیز بهمین معنی ضبط کرده اندو شاهدی برای هیچیک نیاورده اند. تنها در فرهنگ اسدی آمده است: ابیشه، جاسوس بود. شهید گوید:
در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر.
و ظاهراً صور دیگر، مصحف این صورت اخیر یعنی ابیشه است، رسم الخط قدیم اپیشه. رجوع به اپیشه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وابسته
تصویر وابسته
ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است، مرتبط، خویش، نزدیک، فامیل، نیازمند، بسته مثلاً زندگی او وابسته به آن قرص بود
فرهنگ فارسی عمید
(غُرْ ری دَ / دِ)
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) :
تن پیلتن را چنان خسته دید
همه خستگیهاش نابسته دید.
فردوسی.
، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار:
وزان زاری و نالۀ خستگان
ببند اندرآیند نابستگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مربوط. متعلق. موقوف. منحصر. منسوب و ملازم. (آنندراج). ج، وابستگان، در سفارتخانه ها به درجه ای از مأمورین سیاسی اطلاق میشود. و وقتی این کلمه با مضاف الیه استعمال شود معنی آن فرق خواهد کرد مثل وابستۀ نظامی یا وابستۀ تجارتی، فرهنگستان این کلمه را بجای آتاشه برگزیده است. (مصوبات فرهنگستان) ، منسوب. منتسب: وابستۀ فلان، از کسان او. منسوب بدو، خویش سببی. خویش غیرنسبی. یکی از کسان کسی. کس. پیوند، نوکر و سایر منسوبان.
- وابستۀ تجارتی، کارگزار و عامل تجارتی دولتی در سفارت خانه وی در مملکت دیگر.
- وابستۀ فرهنگی، نماینده و عامل امور معارفی دولتی در سفارت خانه وی در مملکت دیگر.
- وابستۀ نظامی، کارگزار و عامل نظامی دولتی در سفارت خانه وی در مملکت دیگر
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
محبوس. به بندکرده:
دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند. (از تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
آنکه پای وی در قید باشد، محبوس دربند
فرهنگ لغت هوشیار
نبسته، بسته نشده، زخمی که بسته نشده و مرهم برآن ننهاده اند، تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. (شا)، آزاد، نامقید، مقابل گرفتار، اسیر، جمع نابستگان، وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان. (شا) مقابل بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوط، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
((بَ تِ))
مربوط، منسوب، خویشاوند، مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه، بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابسته
تصویر نابسته
نامربوط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوطه، آتاشه، متعلق، مربوط، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
مقید
فرهنگ واژه فارسی سره
خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب، غیرمستقل، بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف، تابع، مطیع، منقاد، پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق، اتاشه
متضاد: مستقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
متّكلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
Dependent, Dependently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dépendant, de manière dépendante
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
依存的 , 依存的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dependente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dependiente, dependientemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
وابستہ , منحصر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
พึ่งพา , อย่างขึ้นอยู่กับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
tergantung, secara bergantung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
תלוי , תָּלוּי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
зависимый , зависимо
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
залежний , залежно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
tegemezi, kwa utegemezi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
의존적인 , 의존적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
bağımlı, bağımlı bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
নির্ভরশীল , নির্ভরশীলভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
आश्रित , आश्रित रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
dipendente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
zależny, zależnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
abhängig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
afhankelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
依赖的 , 依赖地
دیکشنری فارسی به چینی