جدول جو
جدول جو

معنی ابریسم - جستجوی لغت در جدول جو

ابریسم
(اِ سَ)
معرب ابریشم. بریسم. بریشم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
(دخترانه)
حریر، تاری بسیار محکم نازک و درخشآنکه کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته های باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. (نگارش کردی: ههورشم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باریوم
تصویر باریوم
فلزی نقره ای رنگ، نرم و سمی که در مجاورت هوا اکسید و در ۸۵۰ درجه حرارت ذوب می شود و املاح آن در طب و صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسریشم
تصویر اسریشم
سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، بهرامه، حریر، پناغ، کناغ، سیلک، دمسق، دمسه، قزّ، کج
در موسیقی تار سازهایی مانند رباب و چنگ
در موسیقی هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می شود
در موسیقی نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست
ابریشم طرب: تار ساز، زه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادریسی
تصویر ادریسی
گیاهی زینتی و بالارونده با برگ های پهن و گل های صورتی و آبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
آنچه از ابریشم بافته یا ساخته شده باشد
ابریشم فروش، فروشندۀ قز، پیلور، قزّاز، پیله ور
نرم مانند ابریشم
در پزشکی کاپوت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شَ)
خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم).
کمندی ز ابریشم و چرم شیر
یکی تیغ درخورد گرد دلیر.
فردوسی.
همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن.
ناصرخسرو.
، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وتر، ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری) ، مطلق سازهای زه دار:
سمن عارضان پیش خسرو بپای
به آواز ابریشم و بانگ نای...
فردوسی ؟
من غلام مطربم کابریشم خوش میزند.
حافظ؟
- ابریشم خام، خامه. دمقس.
، دستان ساز. پردۀ ساز:
سر فریاد نداریم پگاه است هنوز
یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند.
سیدحسن غزنوی.
- ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را.
- کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز.
و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند:
بابریشم و عود وچنگ و طنبور
در بزم تو باد زهره مزدور.
و ظاهراً بر اساسی نیست.
- ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را.
- ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند.
- مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشتۀ طعام و رشتۀ پالوده و مانند آن
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نوعی جامه است:
و ارمک سزای حقی و سقرلاط
از ابریسک و کمخای خطائی.
نظام قاری.
دامن ابریسکی ّ شیرکی
هست چون این لاجوردی دایره.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
ابریشم فروش. علاقه بند. قزّاز
لغت نامه دهخدا
از گیاهان گل سرخ ژاپونی اوتنجه گیاهی است از تیره انگور فرنگی که همیشه سبز است. برگهایش درشت و بیضی شکل و گلهایش بی بو و بشکل خوشه بهم چسبیده معمو رنگ گلهایش صورتی است ولی گونه هایی از آن با گلهای سفید آبی قرمز بنفش هم دیده شده غالبازینتی و بیشتر سایه طلب است و در گلدان کاشته میشود و اصلش از چین و ژاپون است گل ادریس گل ژاپونی گل ادریسی ارتنجه اورتنجه ایدرنجیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انرشیسم
تصویر انرشیسم
فرانسوی خودسرانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امپریسم
تصویر امپریسم
آروین گروی
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی نقره ای رنگ در طبیعت بصورت سولفات یا کربنات باریوم وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازریام
تصویر ازریام
شاشبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریزی
تصویر ابریزی
منسوب به ابریز ذهب ابریزی زربی غش زرساو ذهب خالص ذهب ابریزی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ابریشم. ابریشم فروش، ابریشم تاب، (مستحدث) غلافی از لاستیک و مانند آن که برای حفظ از سرایت امراض مقاربتی آلت رجولیت را بدان پوشانند کاپوت. یا دستمال ابریشمی. دستمال بافته از ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب
فرهنگ لغت هوشیار
اهریمنی منسوب به ابلیس دارای شیوه و صفت ابلیس بد کارانه و گمراه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوریسما
تصویر ابوریسما
آنوریسم
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ شَ یا شُ))
رشته های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند، سازهای زه دار، درختی از دسته گل ابریشم ها جزء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفس) موجود است
فرهنگ فارسی معین
((یُ))
فلزی که در طبیعت به صورت کربنات و سولفات یافت می شود و آن به رنگ سفید مایل به زرد است. چگالی آن 6/3 است و هیچ گونه اهمیت صنعتی ندارد و مانند کلسیم آب را به آسانی تجزبه می کند. از غیرمحلول ترین اجسام است و چون اشعه ایکس از آن نمی گذرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توریسم
تصویر توریسم
مسافرت به منظور تفریح و تجارت و بازدید و غیره، گردشگری، جهانگردی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توریسم
تصویر توریسم
گردشگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
حریر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابریشن
تصویر ابریشن
ابیراهی
فرهنگ واژه فارسی سره
بریشم، پرند، پرنیان، پیله، حریر، تاره، زه، ساز، بریشم نواز، دستان ساز، نوازنده، درخت ابریشم، شب خسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابریشم در خواب چون بیند، دلیل است بر منفعت. اگر زرد بود، دلیل بیماری بود، دیدن ابریشم پخته در خواب بهتر از خام بود. اگر بیند که ابریشم او ضایع شد، دلیل زیان بود. اگر ابریشم سفید بیند، دلیل است بر منفعت و دیدن جامه ابریشم به خواب، مردان را دلیل کراهت بود و زان را نیکو. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
Silky
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
шелковистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
seidig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
шовковистий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
jedwabny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
丝滑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
sedoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی