جدول جو
جدول جو

معنی ابداعی - جستجوی لغت در جدول جو

ابداعی
منسوب به ابداع یا امور ابداعی. اموری که مقارن ماده باشد و آن دو گونه بود یکی ابداعی باشد با لذات مانند مفارقات که مبادی اولی وجودند و دیگر آنچه ابداعی بالحد باشد مانند مقادیر و اعداد. یا جسم ابداعی. یا معلول ابداعی
فرهنگ لغت هوشیار
ابداعی
ابتکاری، اختراعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متداعی
تصویر متداعی
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
پدید آوردن چیزی نو، نو آوردن، چیز تازه آوردن، کار تازه ای کردن، خلقت، آفریدن، در ادبیات در فن بدیع آوردن چند صنعت ادبی (مانند جناس، قلب، متضاد و ردالصدرعلی العجز) در یک بیت شعر یا عبارت، برای مثال جهان گشاده ثنای تو را چو شیر دهان / زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر (امیرمعزی - ۶۸۷) که در آن تضاد «گشاده، بسته»، ایهام «شیر»، جناس«شیر و تیر» و مراعات النظیر «دهان، کمر» به کار رفته است، سلامهالاختراع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
چیز تازه ای آوردن، نوآوری، بدعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادامی
تصویر بادامی
به شکل بادام مثلاً چشمان بادامی، ویژگی آنچه از بادام ساخته شود یا مغز بادام در آن به کار رفته باشد مثلاً نان بادامی، گز بادامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابیاری
تصویر ابیاری
نوعی پارچۀ ابریشمی راه راه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
آبادانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در بعض لغت نامه های فارسی از قبیل بهار عجم این صورت را آورده و با استشهاد بغزالی مشهدی و شفائی تخلصی بدان معنی ظرافت و تمسخر داده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از طوائف افغانستان. در زمان نادرشاه در حوالی هرات منزل داشتند و نادرشاه آنان را ازسرحد ایران کوچ داده نزدیک قندهار مسکن گرفتند و درسال 1160 ه. ق. یکی از بزرگان این طائفه موسوم به احمدخان به پادشاهی تمام افغانستان و قسمتی از هندوستان نائل آمد و او به درّ دوران معروف گردیده تمام طائفۀ ابدالی به درّانی موسوم شدند. امرای افغانستان از زمان قتل نادرشاه که استقلال یافتند تا سال 1257 ه. ق. از این طائفه بودند و وزیر از طائفۀ بارکزائی که رقیب ابدالی بود تعیین میشد تا بدین سال دوست محمدخان از طائفۀ بارکزائی بر تخت سلطنت دست یافت و حکومت سلسلۀ ابدالی یا درّانی را منقرض کرد
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
چیز نو آوردن. نو آوردن. نو نهادن. نو پدید آوردن. ایجاد. اختراع. خلقت. خلق. آفریدن. آفرینش. نوباوه پیدا کردن. نو بیرون آوردن نه بر مثالی. ابتداع. پیدا کردن چیزی که مسبوق بمادت و مدت نبود، مقابل تکوین که مسبوق بمادت و احداث که مسبوق بمدت است. (تعریفات جرجانی). ایجاد چیزی از نه چیز یعنی لاشی ٔ، مقابل خلق که ایجاد چیزیست از چیزی:
چون نشناسی که از نخست بابداع
فعل نخستین ز کاف رفت سوی نون.
ناصرخسرو.
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی.
ناصرخسرو.
و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. (کلیله و دمنه).
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع.
حافظ.
گفتم که امر ایزد ابداع مبدع است
گفتا بزرگ اوست خرد عاجز از هجر (کذا).
؟
، شعر نو گفتن. بطرز نوین شعر سرودن، کند شدن مرکب در رفتار. مانده شدن شتردر سواری. درماندن. کلال
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بدع
لغت نامه دهخدا
(اَ عی ی)
جمع واژۀ ادعیه، چاهی بر یک منزلی مکه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایداجی
تصویر ایداجی
ترکی سر رشته داری یکی از مناصب وابسته به سر رشته داری قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الداری
تصویر الداری
بویه فروش، کشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به امداد، در ورزشهای دو و میدانی و دوچرخه سواری نوعی از مسابقه است که چندین با فاصله های معینی در یک مسیر ایستاده با کمک یکدیگر آن مسافت را طی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاعی
تصویر ایقاعی
هماهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بادام. بصورت بادام: چشمان بادامی چشمان بشکل بادام، لوزینه لوزینج، لوزی (یعنی چهار ضلعی لوزی)، قسمی از حلویات نان بادامی، قالی هایی که در زمان قاجاریه در (سربند) بافته میشد نقشه آنهاشامل بوته های ترمه یی است. این بوته ها متن قالی را گرفته و از جهت شباهت به (گلابی) و (بادامی) معروف است. حاشیه آن نقشه ای از خطوط راه راه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطاعی
تصویر اقطاعی
پیمانی نانپاره دار روستا خاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادباری
تصویر ادباری
پلیدی ناپاکی کثیفی، بدبختی نگون بختی سیه روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبداری
تصویر آبداری
شغل آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدادی
تصویر اجدادی
نیاکانی منسوب به اجداد آنچه پیوسته و مربوط به نیاکان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
چیز نو آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز ین دخشین فراهستی . مقدماتی اولی آغازی. یا مدرسه ابتدائی. مدرسه ای که در آن نخستین دوره تحصیل را فراگیرند پایین تر از دوره متوسطه. یا محکمه ابتدائی. محکمه بدایت محکمه دون استیناف دادگاه شهرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابخازی
تصویر ابخازی
منسوب به ابخاز از مردم ابخاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
اختراع کردن، نوآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
خرده سنجی، ریشخند، جهانرهایی زبانزد سوفیگری منسوب به ابدال. سمت و صفت ابدال فقر ترک وارستگی، ظرافت و تمسخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
((ا ِ))
نوآوردن، نو پیدا کردن، ایجاد، اختراع، شعر نو گفتن، به طرز نو شعر سرودن، کند شدن مرکب در رفتار، درماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتدایی
تصویر ابتدایی
((اِ تِ))
مقدماتی، اولی، آغاز
مدرسه ابتدایی: مدرسه ای که در آن نخستین دوره تحصیل را فراگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
((اِ تِ))
نوآوردن، چیز تازه ای آوردن، بدعت نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
نوآوری، نویابی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
آلتن، آلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتدایی
تصویر ابتدایی
آغازین، ساده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
نوآفرینی، آفریدن، نوآوری
فرهنگ واژه فارسی سره