جدول جو
جدول جو

معنی ابتهاش - جستجوی لغت در جدول جو

ابتهاش(پسرانه)
ابتهاج
تصویری از ابتهاش
تصویر ابتهاش
فرهنگ نامهای ایرانی
ابتهاش(شِ)
ابتهاج. فرح
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
(پسرانه)
شادمانی، خوشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابتهال
تصویر ابتهال
زاری کردن، زاری، تضرع، به زاری دعا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
شاد شدن، شادی کردن، شادی، شادمانی، خوشی، خرمی، خوشحالی
فرهنگ فارسی عمید
(اِدْ دِ)
سوخته شدن، بیتی که بعد بیتی خوانده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابیاتی که بدانها مثل زده می شود. ج، امثولات و اماثیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ نِ)
شادی. شادمانی. (نطنزی). فرح. مسرت. سرور. ابتهاش. اجتذال. شاد شدن. (زوزنی). شادی نمودن. شادمان شدن: و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنۀ آن نیاید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
حیلت کردن، دعوی بدروغ کردن، زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، دونیم کردن شمشیر را، تاسه برافتادن کسی را از ماندگی، کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی، زاری و الحاح کردن در دعا، یا دعا کردن هر ساعت و خاموش نشدن، خفتن بر خیال خود، دشنام دادن کسی را بچیزی که در او بود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ فَ / فِ کَ)
واپس شدن
لغت نامه دهخدا
(کِ وَ)
لرزیدن. ارتعاش. اضطراب. مضطرب شدن. (منتهی الارب) ، دانستن تدبیر امری را، رأی دیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأمل کردن، نگریستن در کاری
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روی خراشیدن در مصیبت و طپانچه زدن بر آن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ اَ)
زاری. بزاری دعا کردن. (زوزنی). دعا و زاری. زاری کردن. اخلاص ورزیدن در دعا. تضرع. ضراعت. ضرع. استکانت:
کم نمیکرد از دعا و ابتهال
کرد اجابت مستعان ذوالجلال.
مولوی.
چون چنین شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه سازکن.
مولوی.
، لعنت کردن. لعنت کردن بر یکدیگر. لعنت کردن یکدیگر را. مباهله کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتشار
تصویر ابتشار
خوشحال شدن، خوشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاض
تصویر ابتیاض
خود پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتشاک
تصویر ابتشاک
دروغ گفتن، بریده شدن سخن گفتن بی اندیشه، بردن آبرو، دورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاث
تصویر ابتعاث
نشر، برانگیختن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاد
تصویر ابتعاد
دوری گزیدن دورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاج
تصویر ابتیاج
خوب درخشیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتها
تصویر ابتها
دوست گیری، جورشدن، انس گرفتن به، الفت گرفتن با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتئاش
تصویر ابتئاش
واپس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهال
تصویر ابتهال
زاری، دعا و زاری، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهار
تصویر ابتهار
حیلت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
شادی، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
((اِ تِ))
شاد شدن، شادمان گردیدن، شادی، خوشی، راه راست خواستن، گشاد کردن راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتها
تصویر ابتها
((اِ تِ))
انس گرفتن به، الفت گرفتن با
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتهال
تصویر ابتهال
((اِ تِ))
دعا کردن، زاری کردن، زاری، به زاری دعا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتهاش
تصویر ارتهاش
((اِ تِ))
جفتک زدن چهارپایان بر یکدیگر و زخمی کردن هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
شادمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، فرح، مسرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد