- ابتهاج
- شادی، شادمانی
معنی ابتهاج - جستجوی لغت در جدول جو
- ابتهاج (پسرانه)
- شادمانی، خوشی
- ابتهاج
- شادمانی
- ابتهاج
- شاد شدن، شادی کردن، شادی، شادمانی، خوشی، خرمی، خوشحالی
- ابتهاج ((اِ تِ))
- شاد شدن، شادمان گردیدن، شادی، خوشی، راه راست خواستن، گشاد کردن راه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خوب درخشیدن برق
زاری، دعا و زاری، تضرع
حیلت کردن
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
پگاهیدن
راه صحیح را پیدا کردن
راه روشن و آشکار جستن، راه جستن
زاری کردن، زاری، تضرع، به زاری دعا کردن
راه جستن، در راه روشن رفتن، سلوک، روش
دوست گیری، جورشدن، انس گرفتن به، الفت گرفتن با
واپس شدن
خریدن، خریداری
خود پوشیدن
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
درخشیدن، درفشیدن
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
دوری گزیدن دورشدن
نشر، برانگیختن، فرستادن
دروغ گفتن، بریده شدن سخن گفتن بی اندیشه، بردن آبرو، دورشدن
خوشحال شدن، خوشنود شدن
نرم خندیدن، لبخند
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
شکافتن، شکافته شدن
دست درازی ربودن
آب سرد آشامیدن
خواروکهنه کردن چیزی