شادی. شادمانی. (نطنزی). فرح. مسرت. سرور. ابتهاش. اجتذال. شاد شدن. (زوزنی). شادی نمودن. شادمان شدن: و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنۀ آن نیاید. (کلیله و دمنه)
شادی. شادمانی. (نطنزی). فرَح. مسرت. سرور. ابتهاش. اجتذال. شاد شدن. (زوزنی). شادی نمودن. شادمان شدن: و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنۀ آن نیاید. (کلیله و دمنه)
حیلت کردن، دعوی بدروغ کردن، زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، دونیم کردن شمشیر را، تاسه برافتادن کسی را از ماندگی، کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی، زاری و الحاح کردن در دعا، یا دعا کردن هر ساعت و خاموش نشدن، خفتن بر خیال خود، دشنام دادن کسی را بچیزی که در او بود
حیلت کردن، دعوی بدروغ کردن، زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، دونیم کردن شمشیر را، تاسه برافتادن کسی را از ماندگی، کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی، زاری و الحاح کردن در دعا، یا دعا کردن هر ساعت و خاموش نشدن، خفتن بر خیال خود، دشنام دادن کسی را بچیزی که در او بود
زاری. بزاری دعا کردن. (زوزنی). دعا و زاری. زاری کردن. اخلاص ورزیدن در دعا. تضرع. ضراعت. ضرع. استکانت: کم نمیکرد از دعا و ابتهال کرد اجابت مستعان ذوالجلال. مولوی. چون چنین شد ابتهال آغاز کن ناله و تسبیح و روزه سازکن. مولوی. ، لعنت کردن. لعنت کردن بر یکدیگر. لعنت کردن یکدیگر را. مباهله کردن
زاری. بزاری دعا کردن. (زوزنی). دعا و زاری. زاری کردن. اخلاص ورزیدن در دعا. تضرع. ضراعت. ضرع. استکانت: کم نمیکرد از دعا و ابتهال کرد اجابت مستعان ذوالجلال. مولوی. چون چنین شد ابتهال آغاز کن ناله و تسبیح و روزه سازکن. مولوی. ، لعنت کردن. لعنت کردن بر یکدیگر. لعنت کردن یکدیگر را. مباهله کردن