جدول جو
جدول جو

معنی ابتسام - جستجوی لغت در جدول جو

ابتسام(دخترانه)
تبسم، لبخند
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
فرهنگ نامهای ایرانی
ابتسام
تبسم کردن، لبخند زدن، شکفتن
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
فرهنگ فارسی عمید
ابتسام(عَ)
نرم خندیدن. دندان سپید کردن. لبخند. لب خنده زدن. تبسم. لب خنده. شکرخند. شکرخنده
لغت نامه دهخدا
ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
فرهنگ لغت هوشیار
ابتسام((اِ تِ))
لبخند زدن، تبسم کردن، شکرخند، لبخنده
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتسام
تصویر ارتسام
فرمان بردن، نقش کردن، رسم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتسام
تصویر اقتسام
قسمت کردن، بخش کردن، قسم یاد کردن، سوگند خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بخش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل). قسمت کردن. (المصادر زوزنی) ، برکنده شدن، ربودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ / زُ)
نعل و موزۀ کهنه خریده پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفش و موزۀ کهنه گرفتن آنگاه پوشیدن. (از اقرب الموارد) ، بهلاکت رسیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
داغ و نشان پذیرفتن. (منتهی الارب). بچیزی نشان شدن.
لغت نامه دهخدا
گشنی کردن شتر با ماده ای که هنوزبه گشنی نیامده باشد. (زوزنی). ایغری کردن اشتر نر وقت اشتها، گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن، حاجت خواستن پیش از وقت، آغاز کردن بچیزی. گرفتن تازه چیزی را، خفتن پای کسی، متغیر گردیدن رنگ
لغت نامه دهخدا
(اَبَ)
نام وزیر اردشیر بابکان. ابن رجفر، یا بزرجفرمدار. و بعضی گمان برده اند ابرسام، تن سر است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوی خوش گرفتن. (از کنز، از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رِ گِ بَ)
فرمان بردن. (منتهی الارب). امتثال. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رسم و فرمان بجای آوردن: در این حال روی پادشاه درباره من متغیر شد و شغل من بدیگری مفوض فرمود مرا جز امتثال و ارتسام و اطاعت روی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 82) ، اختیار کردن. گزیدن. برگزیدن، چنانکه کسی را برای صحبت یا خدمت: ارتضاه بصحبته و خدمته،برگزید آنرا برای صحبت و خدمت خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
شادی، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهال
تصویر ابتهال
زاری، دعا و زاری، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاد
تصویر ابتعاد
دوری گزیدن دورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاث
تصویر ابتعاث
نشر، برانگیختن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهار
تصویر ابتهار
حیلت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاج
تصویر ابتیاج
خوب درخشیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتئاش
تصویر ابتئاش
واپس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسام کردن
تصویر ابتسام کردن
تبسم کردن شکر خند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتسام
تصویر اتسام
برخورد نام نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتسام
تصویر اقتسام
بخش کردن، قسمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسار
تصویر ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتشاک
تصویر ابتشاک
دروغ گفتن، بریده شدن سخن گفتن بی اندیشه، بردن آبرو، دورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتسام
تصویر اتسام
((اِ تِّ))
نشان دار شدن، موسوم شدن، نامیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتسام
تصویر اقتسام
((اِ تِ))
پخش کردن، قسمت کردن، سوگند خوردن، قسم یاد کردن، جمع اقتسامات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتسام
تصویر ارتسام
((اِ تِ))
رسم و فرمان به جای آوردن، نقش گرفتن، صورت پذیر شدن
فرهنگ فارسی معین