جدول جو
جدول جو

معنی ابتسام

ابتسام((اِ تِ))
لبخند زدن، تبسم کردن، شکرخند، لبخنده
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ابتسام

ابتسام

ابتسام
نرم خندیدن. دندان سپید کردن. لبخند. لب خنده زدن. تبسم. لب خنده. شکرخند. شکرخنده
لغت نامه دهخدا

ابتسار

ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
ابتسار
فرهنگ لغت هوشیار

ارتسام

ارتسام
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن
فرهنگ لغت هوشیار