معنی اتسام
اتسام
((اِ تِّ))
نشان دار شدن، موسوم شدن، نامیده شدن
تصویر اتسام
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اتسام
اتسام
اتسام
برخورد نام نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
اتسام
اتسام
داغ و نشان پذیرفتن. (منتهی الارب). بچیزی نشان شدن.
لغت نامه دهخدا
اتیام
اتیام
ذبح کردن، کشتن گوسفند درخانه
فرهنگ لغت هوشیار
اتهام
اتهام
تهمت نهادن بر کسی، افترا
فرهنگ لغت هوشیار
اتمام
اتمام
انجام دادن، بپایان رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
اتساق
اتساق
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
اتساع
اتساع
فراخ شدن، گشاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اتساخ
اتساخ
ریم آلودگی چرکینی اتساع: فراخندگی گشادگی، بیشداری
فرهنگ لغت هوشیار
ابتسام
ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
فرهنگ لغت هوشیار