جدول جو
جدول جو

معنی ابانت - جستجوی لغت در جدول جو

ابانت
آشکار کردن، واضح ساختن، هویدا ساختن، جدا کردن، پیدا شدن، آشکار شدن
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
فرهنگ فارسی عمید
ابانت
(ژَ)
ابانه. پیدا کردن. آشکار کردن. روشن کردن. هویدا کردن، آشکار گفتن، پیدا شدن. آشکار شدن. هویدا شدن، پیدائی. ظهور. روشنی. هویدائی. آشکاری. بداهت، جدا کردن، بشوی دادن دختر را
لغت نامه دهخدا
ابانت
(اِ نَ)
ابانه. دارودسته. ایل و ابه
لغت نامه دهخدا
ابانت
پیداکردن، آشکار کردن
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
فرهنگ لغت هوشیار
ابانت
((اِ نَ))
آشکار کردن، واضح ساختن، پیدا شدن، ظهور
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امانت
تصویر امانت
امین بودن، مقابل خیانت، راستی و درستکاری، جمع امانات، مالی یا چیزی که به کسی می سپارند تا از آن نگه داری کند، ودیعه، دادن چیزی به کسی برای اینکه از آن نگه داری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
خوار کردن، پست کردن، سبک داشتن، توهین کردن، خواری، پستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبانت
تصویر جبانت
کم دل شدن، ترسیدن، کم دلی، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابادت
تصویر ابادت
هلاک کردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
اباثه. شیار کردن (زمین را) ، پاک کردن و رفتن (چاه را)
لغت نامه دهخدا
اباحه. مباح کردن. حلال کردن. جائز داشتن. روا شمردن. حلیت. جواز. روائی. دستوری. رخصت. مقابل حظر و تحریم و منع:
کاین اباحت زین جماعت فاش شد
رخصت هر مفلس قلاش شد.
مولوی.
، غارت کردن، از بیخ برکندن، ظاهر کردن راز
لغت نامه دهخدا
(نَ دِهْ)
فرونشاندن. خاموش کردن. کشتن (آتش را)
لغت نامه دهخدا
(نَ فُ)
هلاک کردن، هلاک شدن
لغت نامه دهخدا
اباره. گشن دادن خرمابن و اصلاح آن، اصلاح زرع و کشت، هلاک کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
راستی. ضد خیانت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). استواری در راستی. درستکاری. اخلاص و صداقت. امینی. (ناظم الاطباء). امین بودن. (فرهنگ فارسی معین). امانت یعنی قرار دادن و بجا آوردن مقتضای عدالت در اوقات معین آن و این یکی ازصفات خدای تعالی است. (قاموس کتاب مقدس) : کار وی صاحب دیوانیست که هم کفایت دارد و هم امانت. (تاریخ بیهقی). امیر وی را بنواخت و نیکویی گفت و براستی و امانت بستود. (تاریخ بیهقی). در شغلهای خاصۀ این پادشاه شروع کرد و کفایتها نمود و امانتها. (تاریخ بیهقی). وفور امانت تو مقرر است. (کلیله و دمنه). اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه). آثار امانت و صیانت او در تقلد آن اشغال و توکل آن اعمال ظاهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی). امیر ناصرالدین را از کفایت و درایت و امانت و دیانت او نبذی معلوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی). ترا همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت. (گلستان).
برخیز تا بعهد امانت وفا کنیم
تقصیرهای رفته بخدمت قضا کنیم.
سعدی.
و رجوع به امانه شود.
لغت نامه دهخدا
دستگیری یاوری دستمردی خاقانی را به دستمردی از خاک به آدمی تو کردی (تحفه العراقین خاقانی) یاری کردن یاری دادن کمک کردن، یاری مدد کمک، جمع اعانات. یا اعانه باثم (اعانت باثم) کسی را در گناه کردن یار شدن، یا جمع کردن اعانه. گرد آوردن وجه نقد از مردم برای کمک بکسی که محتاج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
سبک داشتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبانت
تصویر جبانت
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباخت
تصویر اباخت
فرو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن، جدا کردن، پیدا کردن، سو دادن یاران پیدا کردن روشن کردن هویدا کردن روشن کردن هویدا کردن، پیدا شدن آشکار شدن هویدا شدن، پیدایی ظهور روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
گشن دادن خرما بن و اصلاح آن مایه خرما بن نر را بخرما بن ماده رساندن، هلاک کردن، اصلاح کشت و زرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابادت
تصویر ابادت
هلاک کردن، هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امانت
تصویر امانت
راستی، ضد خیانت
فرهنگ لغت هوشیار
مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباثت
تصویر اباثت
شیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
شب گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجانت
تصویر اجانت
پیاله پنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احانت
تصویر احانت
کشتن، خوار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباحت
تصویر اباحت
((اِ حَ))
حلال کردن، روا دانستن، جایز، به تکلیف اعتقادی نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
((اِ تَ))
اباته، شب را در جایی گذراندن، شب را در جایی به سر بردن، بیتوته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
((اِ نَ))
توهین کردن، تحقیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امانت
تصویر امانت
((اَ نَ))
امین بودن، راستی، درستکاری، استواری، سپرده، ودیعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعانت
تصویر اعانت
((اِ نَ))
کمک کردن، یاری، کمک، اعانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
خوارداشت، سبک کردن، خارسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
سپردن، امانت
دیکشنری اردو به فارسی