جدول جو
جدول جو

معنی اباثت - جستجوی لغت در جدول جو

اباثت
(خُ)
اباثه. شیار کردن (زمین را) ، پاک کردن و رفتن (چاه را)
لغت نامه دهخدا
اباثت
شیار کردن
تصویری از اباثت
تصویر اباثت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خباثت
تصویر خباثت
بدجنسی، بدذاتی، پلیدی، ناپاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
آشکار کردن، واضح ساختن، هویدا ساختن، جدا کردن، پیدا شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباثت
تصویر مباثت
سر خود را نزد کسی فاش کردن، کسی را بر باطن کار خویش آگاه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابادت
تصویر ابادت
هلاک کردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ فُ)
هلاک کردن، هلاک شدن
لغت نامه دهخدا
اباره. گشن دادن خرمابن و اصلاح آن، اصلاح زرع و کشت، هلاک کردن
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به اباثت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ فُ)
اباته. شب گذرانیدن
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
ابانه. پیدا کردن. آشکار کردن. روشن کردن. هویدا کردن، آشکار گفتن، پیدا شدن. آشکار شدن. هویدا شدن، پیدائی. ظهور. روشنی. هویدائی. آشکاری. بداهت، جدا کردن، بشوی دادن دختر را
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
ابانه. دارودسته. ایل و ابه
لغت نامه دهخدا
اباعه. عرضه کردن چیزی را برای بیع
لغت نامه دهخدا
(نَ دِهْ)
فرونشاندن. خاموش کردن. کشتن (آتش را)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ ثَ)
پلیدی. ناپاکی. (ناظم الاطباء) (از ترجمان عادل بن علی) (دهار) :
سخن چون زر پخته بی خبائث گردد و صافی
چو او را خاطر دانا به اندیشه بپالاید.
ناصرخسرو.
، بدکاری. بدعملی، بدذاتی. بدجنسی، بی آبرویی. بی شرفی، حقارت. پستی، نجاست. (از ناظم الاطباء). رجوع به خباثه شود
لغت نامه دهخدا
اباحه. مباح کردن. حلال کردن. جائز داشتن. روا شمردن. حلیت. جواز. روائی. دستوری. رخصت. مقابل حظر و تحریم و منع:
کاین اباحت زین جماعت فاش شد
رخصت هر مفلس قلاش شد.
مولوی.
، غارت کردن، از بیخ برکندن، ظاهر کردن راز
لغت نامه دهخدا
سر خویش را نزد کسی فاش کردن بر باطن کار خود کسی را آگاه ساختن: و ترا گر چه مراد خویش مستور می داشتی من آثار آن می دیدم لیکن هوای تو باظهار آن رخصت نداد و اکنون که تو این مباثت پیوستی اگر باز گویم از عیب دور باشد، از کسی غمخواری و اندوهگساری طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباثت
تصویر خباثت
هرنوت پلیدی پلید گرایی زشتخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغاثت
تصویر اغاثت
فریاد رسیدن رهایی دادن رهانیدن، فریادرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
شب گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباخت
تصویر اباخت
فرو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابادت
تصویر ابادت
هلاک کردن، هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گشن دادن خرما بن و اصلاح آن مایه خرما بن نر را بخرما بن ماده رساندن، هلاک کردن، اصلاح کشت و زرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
پیداکردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
((اِ تَ))
اباته، شب را در جایی گذراندن، شب را در جایی به سر بردن، بیتوته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباثت
تصویر مباثت
((مُ ثَّ))
سرّ خود را نزد کسی فاش کردن، از کسی غم خواری و اندوه گساری طلبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خباثت
تصویر خباثت
((خَ ثَ))
پلیدی، ناپاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباحت
تصویر اباحت
((اِ حَ))
حلال کردن، روا دانستن، جایز، به تکلیف اعتقادی نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
((اِ نَ))
آشکار کردن، واضح ساختن، پیدا شدن، ظهور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خباثت
تصویر خباثت
ناپاکی، پلیدی
فرهنگ واژه فارسی سره
جایز شمردن، جواز، حلال کردن، روایی، مباح دانستن
متضاد: تحریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدجنسی، بدسرشتی، بدنهادی، پست فطرتی، پلیدی، شرارت، بدجنس شدن، بدطینت گشتن، پلیدشدن، پلیدی، ناپاکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پلیدی، بدخوٰاهی
دیکشنری اردو به فارسی