جدول جو
جدول جو

معنی ائلام - جستجوی لغت در جدول جو

ائلام
(اِ)
رجوع به ایلام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسلام
تصویر اسلام
(پسرانه)
دین پیروان محمد (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
علم ها، پرچم ها، بیرق ها، نشان ها، نشانه ها، جمع واژۀ علم
فرهنگ فارسی عمید
از ادیان سامی که در حدود سال ۶۱۱ میلادی به وسیلۀ محمدبن عبداللّه، پیامبر این دین، رواج پیدا کرد و کتاب آسمانی آن قرآن است، داخل شدن در صلح و آشتی، داخل شدن در دین اسلام، مسلمان شدن، تسلیم شدن، منقاد شدن، گردن نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احلام
تصویر احلام
رویاها، صبرها، بردباری ها، جمع واژۀ حلم، حلم ها، جمع واژۀ حلم، حلم ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
آگاه ساختن، آگاهی دادن، خبر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقلام
تصویر اقلام
نمونه ها، انواع، قلم
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کَ / کِ)
خاموش شدن، تازه رو. گشاده رو. نیکوروی، مرد گشاده ابرو. (تاج المصادر بیهقی). خلاف اقرن. مؤنث: بلجاء. ج، بلج
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
تاریک شدن. (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (آنندراج). تاریک گردیدن شب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اظلام شب، گسترده شدن تاریکی آن. (از متن اللغه). تاریک گشتن شب. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ستم کشیدن و احتمال کردن. و در آن سه لغت (لهجه) است: اضطلام، اطلام و اظلام. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر مذکور شود. انظلام. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مصدر مذکور شود. مطاوعۀ ظلّم و ظلم است. (از متن اللغه) ، بیان کننده. گوینده. و رجوع به اظهار و اظهار کردن شود
لغت نامه دهخدا
اظّلام. ستم کشیدن و احتمال کردن. (ناظم الاطباء). اظطلام، ستم را گردن نهادن. انظلام. و رجوع به مصادر مذکور شود.
لغت نامه دهخدا
(گِ خوا / خا)
زلم. پر کردن حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زلم و زلمه و زلم. تیرهای قمار بی پر که در جاهلیت بدان بازی میکرده اند: یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان، فاجتنبوه لعلکم تفلحون. (قرآن 90/5). و رجوع به زلم و زلم شود
لغت نامه دهخدا
پیرعلی بادک. از امرای بزرگ اطراف همدان بود. بگریخت و بشیراز آمد، شاه شجاع او را تربیت کرد و طبل و علم و لشکر و اسباب داد و بشوشتر فرستادو فتح کرد و نوکری اسلام نام را آنجا بنشاند و خود ببغداد رفت. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 721). و رجوع بتاریخ عصر حافظ تألیف غنی ج 1 ص 305، 308 و 449 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گردن نهادن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سلم و سلم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام وادیی است در علات از زمین یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آگاهانیدن و آگاه گردانیدن. (آنندراج). آگاه گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باخبر ساختن کسی را. و بدین معنی بنفسه متعدی است و بوسیلۀ باء نیز متعدی شود. یقال: اعلمه الخبر و بالخبر. راغب گوید: ’اعلم’ و ’علم’ در اصل بیک معنی است جز آنکه اعلام به اخبار دادن سریع اختصاص یافته و تعلیم به آگاهانیدن مکرر و فراوان بنحوی که در ذهن متعلم اثر بر جای گذارد اختصاص یافته است. (از اقرب الموارد). خبر دادن و آگاه کردن. (از منتخب از غیاث اللغات). بیاگاهانیدن. (تاج المصادربیهقی) : چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن و از اعلام چیزی که نپرسند و اظهار آنچه بندامت کشد احتراز واجب و لازم شمردن. (کلیله و دمنه) ، زمین گیر شدن و قادر نبودن بر حرکت کردن از جای. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
احلام مراءه، فرزندان حلیم زادن زن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایلام
تصویر ایلام
بدرد آوردن دردمند کردن الم افکندن، دردمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حلم، خواب ها، شوریده خواب ها، آهستگی ها، جمع حلیم، بردباران خوابهای شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قلم، تیرهای منگیا (منگیا قمار)، خامه ها کلک ها، ریز کالاها جمع قلم خامه ها کلکها. (اقلا) لااقل کمینه کمترین: اقلا چند کلمه بگویید. توضیح این کلمه فصیح نیست. زیرا (اقل) غیر منصرف است و قبول تنوین نمیکند و بجای آن در عربی (لااقل) و در فارسی (دست کم) مستعمل است، جمع قلم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علم، ناموران نامبرداران، درفش ها نشان ها، ویژه نام ها نیودش، هشدار دادن، دانا کردن جمع علم بزرگان ناموران نامداران، درفشها نشانها، اسامی خاص نامهای خاص. آگاهانیدن آگاه کردن دانا کردن، آگاهی، جمع اعلامات. یا اعلام جرم. عبارتست از اینکه وکلای مجلس یا دادستان یا اشخاص جرم شخصی را (که دارای مقام و رتبه قابل توجهی است) بسمع اولیای امور بر سانند و او را تعقیب کنند. یا اعلام خطر. آگاهانیدن از خطر. آگاه گردانیدن، کسی را باخبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تارشدن تاریک شدن، ستم دیدن، درخشیدن دندان تاریک شدن (شب)، در تاریکی در آمدن، تاریک کردن، تاریک شدن، تاریک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گردن نهادن، دین پذیرفتن، فرمانبرداری، به آشتی درآمدن، پیشرس خری، نام دینی است که بنیاد گذار و آورنده آن محمد بن عبدالله ص است، آشتی گردن نهادن فرمان بردن، یله کردن فرو گذاردن باز گشتن، پذیرفتن دینی (بطور عموم)، پذیرفتن شریعت محمد بن عبدالله ص، دین محمد بن عبدالله ص. تسلیم شدن، داخل شدن در صلح وآشتی، نام یکی از مذاهب عمده که در 116 میلادی توسط حضرت محمدبنعبدالله (ص) رواج پیدا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زلم، تیرهای منگیا (منگیا قمار) گونه ای از منگیا به زمان کاناگری (جاهلیت) پیش از اسلام که با تیرهای بی پر بازی می شده و اسلام آن را بر انداخته تیرهای قماربی پر که در جاهلیت با آن بازی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلام
تصویر اخلام
جمع خلم، دوستان یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
((اَ))
جمع علم، نشانه ها، بیرق ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایلام
تصویر ایلام
به درد آوردن، دردمند کردن، به رنج افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
((اِ))
آگاه کردن، هشدار دادن، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلام
تصویر اسلام
((اِ))
تسلیم شدن، فرمان بردن، دینی که محمدبن عبدالله (ص) آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احلام
تصویر احلام
شکیبایی ها، وقارها، خردها، جمع حلم، خواب ها، خواب های شیطانی، جمع حلیم، بردباران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اظلام
تصویر اظلام
((اِ))
تاریک شدن، در تاریکی درآمدن، تاریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
باز نمود، ناموران، ویژه نام ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقلام
تصویر اقلام
نمونه ها
فرهنگ واژه فارسی سره