باخبر، مطلع، برای مثال هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آگاه تر رخ زردتر (مولوی - ۶۰) هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای مطلع دل آگاه، کارآگاه آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
باخبر، مطلع، برای مِثال هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آگاه تر رخ زردتر (مولوی - ۶۰) هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای مُطلع دل آگاه، کارآگاه آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، فگانه، اپگانه، افگانه آفگانه کردن: بچه سقط کردن، بچه افکندن، برای مثال شکم حادثات آبستن / از نهیب تو آفگانه کند (مسعودسعد - ۴۳۲)
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، فَگانه، اَپگانه، اَفگانه آفگانه کردن: بچه سقط کردن، بچه افکندن، برای مِثال شکم حادثات آبستن / از نهیب تو آفگانه کند (مسعودسعد - ۴۳۲)
واحد. فرد. یکتا، بی نظیر. ممتاز. بی مانند: بود مرا خانه نخست و دوم خوب نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است. خاقانی. - یگانه روزگار (روی زمین) ، بی نظیر. بی همتا. که در جهان مانند ندارد: این مرد در همه انواع هنر یگانه روزگار بود خصوص در مجلس ذکر و فصاحت. (تاریخ بیهقی). امیر گفت دریغ احمد یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی). این امیر ناصر درجملۀ خصال بی قرین بود و یگانه روی زمین. (تاریخ بیهقی). - یگانه کردن، یکتا و بی نظیر کردن: نیک و بد وجود و عدم جمله پاک برد جان را یگانه کرد که تنها دراوفتاد. عطار. ، صمیمی. یکرنگ. یک رو. مخلص. بااخلاص: گر دهر دوروی و بخت ده رنگ است باری دل تو یگانه بایستی. خاقانی. یا لاف رستمش نزنید ای یگانگان یا بیژن دوم را از چه برآورید. خاقانی. نه فلک در ثنای او بگریخت که فلک بندۀ یگانه اوست. خاقانی
واحد. فرد. یکتا، بی نظیر. ممتاز. بی مانند: بود مرا خانه نخست و دوم خوب نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است. خاقانی. - یگانه روزگار (روی زمین) ، بی نظیر. بی همتا. که در جهان مانند ندارد: این مرد در همه انواع هنر یگانه روزگار بود خصوص در مجلس ذکر و فصاحت. (تاریخ بیهقی). امیر گفت دریغ احمد یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی). این امیر ناصر درجملۀ خصال بی قرین بود و یگانه روی زمین. (تاریخ بیهقی). - یگانه کردن، یکتا و بی نظیر کردن: نیک و بد وجود و عدم جمله پاک برد جان را یگانه کرد که تنها دراوفتاد. عطار. ، صمیمی. یکرنگ. یک رو. مخلص. بااخلاص: گر دهر دوروی و بخت ده رنگ است باری دل تو یگانه بایستی. خاقانی. یا لاف رستمش نزنید ای یگانگان یا بیژن دوم را از چه برآورید. خاقانی. نُه فلک در ثنای او بگریخت که فلک بندۀ یگانه اوست. خاقانی
بچه ای را گویند که پیش از زاییدن در شکم مادر مرده باشد یا پیش از وعده ساقط شود خواه از انسان باشد و خواه از حیوان دیگر، و با کاف عربی هم گفته اند، و به کسر اول هم آمده است، و بجای نون میم دیده شده است که فکامه باشد. (برهان). آن را به تازی اسقاط و به پارسی فگانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - فگانه کردن، افکندن زن آبستن جنین را پیش از تمام مهلت. (یادداشتهای مؤلف) : ساده دل کودکا مترس اکنون نز یک آسیب خر فگانه کند. ابوالعباس
بچه ای را گویند که پیش از زاییدن در شکم مادر مرده باشد یا پیش از وعده ساقط شود خواه از انسان باشد و خواه از حیوان دیگر، و با کاف عربی هم گفته اند، و به کسر اول هم آمده است، و بجای نون میم دیده شده است که فکامه باشد. (برهان). آن را به تازی اسقاط و به پارسی فگانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - فگانه کردن، افکندن زن آبستن جنین را پیش از تمام مهلت. (یادداشتهای مؤلف) : ساده دل کودکا مترس اکنون نز یک آسیب خر فگانه کند. ابوالعباس