جدول جو
جدول جو

معنی آگانه - جستجوی لغت در جدول جو

آگانه
منطقه ای در اشکور تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبانه
تصویر آبانه
(دخترانه)
منسوب به آبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یگانه
تصویر یگانه
(دخترانه)
بی نظیر، بی مانند، صمیمی، همدل، یکرنگ، بی همتا، تنها و منحصر به فرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلانه
تصویر آلانه
لانه، جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده، آشیان، آشیانه، خانۀ انسان، بیکاره، تنبل، بی قید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
باخبر، مطلع، برای مثال هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آگاه تر رخ زردتر (مولوی - ۶۰)
هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای
مطلع دل آگاه، کارآگاه
آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن
آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یگانه
تصویر یگانه
تنها، یکتا، بی همتا، بی مثل و مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفگانه
تصویر آفگانه
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، فگانه، اپگانه، افگانه
آفگانه کردن: بچه سقط کردن، بچه افکندن، برای مثال شکم حادثات آبستن / از نهیب تو آفگانه کند (مسعودسعد - ۴۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فگانه
تصویر فگانه
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، آفگانه، اپگانه، افگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشانه
تصویر آشانه
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، بتواز، وکنت، آشیانه، پدواز، آشیان، پتواز، وکر، تکند، پیواز، کابک، کابوک
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ نَ / نِ)
واحد. فرد. یکتا، بی نظیر. ممتاز. بی مانند:
بود مرا خانه نخست و دوم خوب
نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است.
خاقانی.
- یگانه روزگار (روی زمین) ، بی نظیر. بی همتا. که در جهان مانند ندارد: این مرد در همه انواع هنر یگانه روزگار بود خصوص در مجلس ذکر و فصاحت. (تاریخ بیهقی). امیر گفت دریغ احمد یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی). این امیر ناصر درجملۀ خصال بی قرین بود و یگانه روی زمین. (تاریخ بیهقی).
- یگانه کردن، یکتا و بی نظیر کردن:
نیک و بد وجود و عدم جمله پاک برد
جان را یگانه کرد که تنها دراوفتاد.
عطار.
، صمیمی. یکرنگ. یک رو. مخلص. بااخلاص:
گر دهر دوروی و بخت ده رنگ است
باری دل تو یگانه بایستی.
خاقانی.
یا لاف رستمش نزنید ای یگانگان
یا بیژن دوم را از چه برآورید.
خاقانی.
نه فلک در ثنای او بگریخت
که فلک بندۀ یگانه اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ /نِ)
بچه ای را گویند که پیش از زاییدن در شکم مادر مرده باشد یا پیش از وعده ساقط شود خواه از انسان باشد و خواه از حیوان دیگر، و با کاف عربی هم گفته اند، و به کسر اول هم آمده است، و بجای نون میم دیده شده است که فکامه باشد. (برهان). آن را به تازی اسقاط و به پارسی فگانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- فگانه کردن، افکندن زن آبستن جنین را پیش از تمام مهلت. (یادداشتهای مؤلف) :
ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فگانه کند.
ابوالعباس
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آشیانه:
زهی عرش مجید آشانۀ تو
زهی هفت آسمان یک خانه تو.
عطار
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
گهواره، کمان ساز رباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
افگانه. فگانه. آبگانه. جنین سقطشده.
- آفگانه کردن، بچه افکندن:
شکم حادثات آبستن
از نهیب تو آفگانه کند.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ)
نام قریه ای است از قرای غزنین نزدیک به مشت که آنهم از قرای غزنین است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ / نِ)
سه چند و مثلث و اقسام ثلاثه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
آگه، مطلع، با خبر، مخبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنه
تصویر آگنه
کوه در ساقه یا ریشه گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
واحد فرد یکتا، بی نظیر بی مانند. یا یگانه روزگار. بی نظیر بی همتا. که در جهان مانند ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلانه
تصویر آلانه
لانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشانه
تصویر آشانه
آشیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفگانه
تصویر آفگانه
جنین سقط شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فگانه
تصویر فگانه
((فَ نِ))
بچه نارسیده، جنین که پیش از موقع از شکم زن یا حیوان ماده سقط شود، آفگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یگانه
تصویر یگانه
((یَ نِ))
فرد، تنها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گانه
تصویر گانه
((نِ))
به آخر عدد ملحق شود و افاده نسبت و تکرار کند، دوگانه، سه گانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشانه
تصویر آشانه
((نِ))
لانه حیوانات، خانه، طبقه، مرتبه، سقف، آسمانه، آشیانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفگانه
تصویر آفگانه
((نِ))
بچه نارسیده، جنین که پیش از موقع از شکم زن یا حیوان ماده سقط شود، فگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
مطلع، باخبر، واقف، عارف، هوشیار، بیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
مستحضر، مطلع، واقف، متوجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یگانه
تصویر یگانه
واحد، منفرد، مفرد، احد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
Aware, Enlightened, Informed, Wellaware
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
осведомлённый , просвещённый , осведомленный , хорошо осведомленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
bewusst, erleuchtet, informiert, gut informiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
обізнаний , просвітлений , поінформований , добре поінформований
دیکشنری فارسی به اوکراینی