جدول جو
جدول جو

معنی آویختگی - جستجوی لغت در جدول جو

آویختگی(تَ / تِ)
کیفیت و صفت و حالت آویخته
لغت نامه دهخدا
آویختگی
کیفیت و حالت آویخته
تصویری از آویختگی
تصویر آویختگی
فرهنگ لغت هوشیار
آویختگی
آویزش، تعلیق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
حالت و چگونگی پیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آویختن
تصویر آویختن
آویزان کردن، آویخته ساختن، آویزان شدن، آویخته شدن
به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن
جنگ کردن، گلاویز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختگی
تصویر ریختگی
ریزش، ریخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز ریخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختگی
تصویر سوختگی
حالت سوخته شدن یا سوخته بودن، در پزشکی آسیب بافت پوست ناشی مواد سوختنی و برحسب وسعت و عمق سوختگی به سه درجه تقسیم می شود که درجۀ سوم شدیدترین و خطرناکترین آن است و عفونت و مرگ را به همراه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیختگی
تصویر آمیختگی
اختلاط، امتزاج، معاشرت، الفت، خلطه، آمیزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آویخته
تصویر آویخته
آویزه، آویزان، آویزان شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
درخور آمیختن. ازدر آمیختن. که آمیختن آن ناگزیر بود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
عمل گریخته. رجوع به گریختن و گریخته شود
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
حالت و چگونگی شپیخته. رجوع به شپیخته و شپیختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
انس. خوی گرفتگی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
عمل گسیختن. رجوع به گسیختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
امتزاج. اختلاط. شوب، الفت. معاشرت. خلطه و آمیزش: چون... آمیختگی آمد... بازار مضرّبان و مفسدان کاسد گردد. (تاریخ بیهقی).
- آمیختگی دادن، تألیف.
- آمیختگی کار، ارتباک.
- آمیختگی گرفتن با چیزی، الفت.
- آمیختگی و آشفتگی کار، بوخ.
- آمیختگیها، شوائب
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درخور آویختن. ازدر آویختن. که آویختن آن ناگزیر و واجب باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از آموختگی
تصویر آموختگی
انس، خوگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان کردن از تعلیق، فرو هشتن فرو گذاشتن پایین انداختن، حمایل کردن تقلد، بدار کشیدن مصلوب کردن دار زدن، آویزان شدن، جنگ کردن با نبرد کردن با، چنگ زدن به تشبث به، چنگ زدن به چنگال افکندن (چنانکه گرگ و پلنگ بصید) -9 ماخوذ گشتن مسئول شدن معاقب گشتن، گرفتار شدن دچار گشتن، یا آویختن دل کسی بکسی. بدو تعلق خاطر یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویختنی
تصویر آویختنی
لایق آویختن آنکه یا آنچه آویختن آن ناگزیر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیختگی
تصویر آمیختگی
در خور آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختگی
تصویر سوختگی
حالت سوخته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریختگی
تصویر ریختگی
ریزش، در قالب قرار دادن فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
حالت و کیفیت پیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویخته
تصویر آویخته
آویزان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبریختگی
تصویر آبریختگی
آبروریزی افتضاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیختنی
تصویر آمیختنی
در خور آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسیختگی
تصویر گسیختگی
((گُ تِ یا تَ))
جداشدگی، پاره شدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمیختگی
تصویر آمیختگی
((تِ یا تَ))
امتزاج، اختلاط، الفت، معاشرت، خلطه، آمیزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویخته
تصویر آویخته
((تِ))
آویزان شده، معلق، چنگ زده، تمسک جسته، مورد سؤال قرار گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویختن
تصویر آویختن
((تَ))
آویزان کردن، فرو گذاشتن، پایین انداختن، حمایل کردن، دار زدن، آویزان شدن، جنگیدن، چنگ زدن، تمسک جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
((تِ))
پیخته بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریختگی
تصویر ریختگی
((رِ تِ))
ریزش، در قالب قرار گرفتن فلز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوختگی
تصویر سوختگی
((تَ یا تِ))
عمل سوخته شدن، درد و مصیبتی که عارض شخص شود، اذیت و صدمه ای که به دل وارد آید
فرهنگ فارسی معین
انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی
متضاد: اتحاد، اتصال، پیوستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلایش، شایبه، اختلاط، امتزاج، آمیزش، خلط، معاشرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد