بر وزن و معنی کوفتن است که آسیب و الم رسانیدن و زدن باشد. (برهان) (آنندراج). کوفتن. (فرهنگ رشیدی). کوفتن و زدن و برهم زدن. (ناظم الاطباء). در قدیم با واو مجهول، یعنی کوستن از مانوی کوستن. کوفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، آزردن و جفا کردن. (ناظم الاطباء)
بر وزن و معنی کوفتن است که آسیب و الم رسانیدن و زدن باشد. (برهان) (آنندراج). کوفتن. (فرهنگ رشیدی). کوفتن و زدن و برهم زدن. (ناظم الاطباء). در قدیم با واو مجهول، یعنی کوَستَن از مانوی کوستن. کوفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، آزردن و جفا کردن. (ناظم الاطباء)
خواستن. (یادداشت مؤلف). خواهیدن: گر جاه و آبروی خوهی معصیت مورز از طاعت خدای طلب آبروی وجاه. سوزنی. شاها مترس خون ستمکاره ریختن می ریزبی محابا خوه شای و خوه مشای. سوزنی. گر می بخوهی کشت چه امروز و چه فردا ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز. سوزنی. خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز خوه تیغ جفا آخته کن کین ز رهی توز. سوزنی. تا از بت و از می سخن انگیزد شاعر می خوه ز بتان ختن و تبت و قرقیز. سوزنی
خواستن. (یادداشت مؤلف). خواهیدن: گر جاه و آبروی خوهی معصیت مورز از طاعت خدای طلب آبروی وجاه. سوزنی. شاها مترس خون ستمکاره ریختن می ریزبی محابا خوه شای و خوه مشای. سوزنی. گر می بخوهی کشت چه امروز و چه فردا ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز. سوزنی. خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز خوه تیغ جفا آخته کن کین ز رهی توز. سوزنی. تا از بت و از می سخن انگیزد شاعر می خوه ز بتان ختن و تبت و قرقیز. سوزنی
توانستن. یارستن. جرأت. تجرؤ. دلیری کردن. این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء: دل جنگجویان ازاو شد بدرد نیارد کسی رزم او یاد کرد. فردوسی. کس از نامداران و شاهان گرد چنین رنجها برنیارد شمرد. فردوسی. کس این رازپیدا نیارست کرد بماندند با درد و رخساره زرد. فردوسی. نیارد شدن پیش گرد گزین نشیند براه وی اندر کمین. فردوسی. بدرگاه خسرو بدی روز و شب نیارست بر کس گشادن دو لب. فردوسی. نیارست کردن کس آنجا گذر زدیوان و پیلان و شیران نر. فردوسی. کس از نامداران ایران سپاه نیارست کردن بدو در نگاه. فردوسی. ندارم سواری ورا هم نبرد از ایران نیارد کس این کار کرد. فردوسی. همی این بدان آن بدین گفت ماه نیارد بدین شاه کردن نگاه. فردوسی. هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست. (نوروزنامه). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن. (مجمل التواریخ). و رجوع به یارستن شود
توانستن. یارستن. جرأت. تجرؤ. دلیری کردن. این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء: دل جنگجویان ازاو شد بدرد نیارد کسی رزم او یاد کرد. فردوسی. کس از نامداران و شاهان گُرد چنین رنجها برنیارد شمرد. فردوسی. کس این رازپیدا نیارست کرد بماندند با درد و رخساره زرد. فردوسی. نیارد شدن پیش گُرد گزین نشیند براه وی اندر کمین. فردوسی. بدرگاه خسرو بدی روز و شب نیارست بر کس گشادن دو لب. فردوسی. نیارست کردن کس آنجا گذر زدیوان و پیلان و شیران نر. فردوسی. کس از نامداران ایران سپاه نیارست کردن بدو در نگاه. فردوسی. ندارم سواری ورا هم نبرد از ایران نیارد کس این کار کرد. فردوسی. همی این بدان آن بدین گفت ماه نیارد بدین شاه کردن نگاه. فردوسی. هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست. (نوروزنامه). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن. (مجمل التواریخ). و رجوع به یارستن شود
هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل. حامله. آبست. بارور. باردار. حبلی ̍. (دهار). بارگرفته. حمل برداشته: پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای. فردوسی. که ازبهر اوازدر بستن است همان نیز بیمار و آبستن است. فردوسی. گل آبستن از باد مانند مریم هزاران پسر زاده از چارمادر. ناصرخسرو. بلحسن آن معدن احسان کزو دل بسخن گشته ست آبستنم. ناصرخسرو. ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست اندر آن مدت که بودی غائب از نزد عروس بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس. علی شطرنجی. - آبستن بودن از کسی، مجازاً رشوۀ نهانی ستده بودن از او. - مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه پیمودن. - امثال: شب آبستن است، وقوع حوادث تازه و غیرمنتظر ممکن است: ترا خواسته گر ز بهر تن است ببخش و بدان کاین شب آبستن است. فردوسی. شب بدخواه را عقوبت زاد شب شنودم که باشد آبستن. فرخی. نبندد در برویم تا دهد در بزم خود جایم نمیدانم چه زاید صبحدم آبستن است امشب. ظهیر فاریابی. و عرب گوید: اللیل حبلی ̍ لست تدری ما تلد. یک امشب را صبوری کرد باید شب آبستن بود تا خود چه زاید. نظامی. فریب جهان قصۀ روشن است سحر تا چه زاید شب آبستن است. حافظ
هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل. حامله. آبست. بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته. حمل برداشته: پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای. فردوسی. که ازبهر اوازدرِ بستن است همان نیز بیمار و آبستن است. فردوسی. گل آبستن از باد مانند مریم هزاران پسر زاده از چارمادر. ناصرخسرو. بلحسن آن معدن احسان کزو دل بسخن گشته ست آبستنم. ناصرخسرو. ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست اندر آن مدت که بودی غائب از نزد عروس بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس. علی شطرنجی. - آبستن بودن از کسی، مجازاً رشوۀ نهانی ستده بودن از او. - مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه پیمودن. - امثال: شب آبستن است، وقوع حوادث تازه و غیرمنتظر ممکن است: ترا خواسته گر ز بهر تن است ببخش و بدان کاین شب آبستن است. فردوسی. شب بدخواه را عقوبت زاد شب شنودم که باشد آبستن. فرخی. نبندد در برویم تا دهد در بزم خود جایم نمیدانم چه زاید صبحدم آبستن است امشب. ظهیر فاریابی. و عرب گوید: اللیل حُبْلی ̍ لست تدری ما تلد. یک امشب را صبوری کرد باید شب آبستن بود تا خود چه زاید. نظامی. فریب جهان قصۀ روشن است سحر تا چه زاید شب آبستن است. حافظ
نام مورخ لاتینی در قرن دوم میلادی. زمان زندگانی این مورخ درست معلوم نیست و تصور میکنند که در زمان آنتونن ها بخصوص آنتونن لوپیو (مقدس) زندگانی میکرده است (یعنی تقریباً بین 138 و 161 میلادی). با وجود این راجع به زمان او بعضی تا قرن چهارم میلادی. پائین می آیند. اسم او هم درست معلوم نیست ولی غالباً او را به زبان لاطین یوستی نوس می نامند. ژوستن در واقع مورخ مستقلی نیست. وی کتابهای تروگ پمپه (رجوع به این نام شود) را خلاصه کرده و چیزی از خود بر آن نیفزوده است. تروگ پمپه تاریخی در باب عالم نوشته بوده که 44 کتاب از آن گم شده است و فقط از خلاصه های ژوستن معلوم میشودکه تروگ پمپه از ادوار گذشتۀ کدام ملل یاد کرده است. بنابراین از فهرست ژوستن نه فقط بطور خلاصه به نوشته های تروگ پمپه پی می بریم بلکه درمی یابیم که مورخ مزبور از کدام یک از مورخین قدیم استفاده کرده است. باید دانست که نویسندگان قرون بعد درباره خلاصه کنندگان خوشبین نبوده اند زیرا عقیده داشتند که آنان پس از خلاصه کردن کتابها اصل کتب را معدوم میکردند. این تهمت را هم بعضی به ژوستن زده و گفته اند که وی اصل کتاب تروگ پمپه را در آتش انداخته و سوخته است. ولی چنین بنظر می آید که ژوستن چنین اتهامی را پیش بینی کرده بوده است زیرا در مقدمه و چند جای کتاب خود از تروگ پمپه و کتب او سخن میراند. مثلاً در مقدمه گوید: ’چنانکه بعض رومیان تاریخ روم را به زبان یونانی نوشته اند تروگ پمپه میخواست که تاریخ یونان و سایر ملل را به زبان لاطین بنویسد... و من کتابهای او را گلچین کرده دستۀ گلی ترتیب داده ام...’. اختلافاتی که در نوشته های ژوستن و سایر مورخین راجع به وقایع زمان اسکندر دیده میشود از تروگ پمپه است و نیز این نکته که ژوستن افسانه ها را حقایقی دانسته نیز از مورخ مذکور ناشی شده است. کلیۀ ترتیب نوشته های ژوستن و نقائص آن از کتب اصل است، از جمله اینکه بعض وقایع مهم را به سکوت گذرانیده و حال آنکه از مطالبی که چندان اهمیت نداشته مشروحاً سخن رانده است. اسلوب انشاء ژوستن را رویهمرفته بد نمیدانند و بعض جاها نیز عالی است، گرچه نمیتوان دانست که این طرز انشاء از خود اوست یا از تروگ پمپه اقتباس شده است. در خاتمه باید گفت که هرچند نوشته های ژوستن سواد مختصری است از کتب تروگ پمپه با وجود آن سواد مزبور با نقائصی که دارد سواد پردۀ نقاشی بزرگی است. عده کتابهای ژوستن به عده کتابهای تروگ پمپه 44 کتاب است. و جایهای بسیاری از کتب او با تاریخ ایران قدیم ارتباط دارد. (ایران باستان ج 1 ص 87) قدیس، نام آرتیست و ممثل رومی معاصر دیوکلسین امپراطور روم. او در سال 286 یا 303 میلادی به جرم نصرانیت به شهادت رسید. وی قهرمان تراژدی ’رترو’ است و ذکران او 26 اوت است
نام مورخ لاتینی در قرن دوم میلادی. زمان زندگانی این مورخ درست معلوم نیست و تصور میکنند که در زمان آنتونن ها بخصوص آنتونن لوپیو (مقدس) زندگانی میکرده است (یعنی تقریباً بین 138 و 161 میلادی). با وجود این راجع به زمان او بعضی تا قرن چهارم میلادی. پائین می آیند. اسم او هم درست معلوم نیست ولی غالباً او را به زبان لاطین یوستی نوس می نامند. ژوستن در واقع مورخ مستقلی نیست. وی کتابهای تروگ پمپه (رجوع به این نام شود) را خلاصه کرده و چیزی از خود بر آن نیفزوده است. تروگ پمپه تاریخی در باب عالم نوشته بوده که 44 کتاب از آن گم شده است و فقط از خلاصه های ژوستن معلوم میشودکه تروگ پمپه از ادوار گذشتۀ کدام ملل یاد کرده است. بنابراین از فهرست ژوستن نه فقط بطور خلاصه به نوشته های تروگ پمپه پی می بریم بلکه درمی یابیم که مورخ مزبور از کدام یک از مورخین قدیم استفاده کرده است. باید دانست که نویسندگان قرون بعد درباره خلاصه کنندگان خوشبین نبوده اند زیرا عقیده داشتند که آنان پس از خلاصه کردن کتابها اصل کتب را معدوم میکردند. این تهمت را هم بعضی به ژوستن زده و گفته اند که وی اصل کتاب تروگ پمپه را در آتش انداخته و سوخته است. ولی چنین بنظر می آید که ژوستن چنین اتهامی را پیش بینی کرده بوده است زیرا در مقدمه و چند جای کتاب خود از تروگ پمپه و کتب او سخن میراند. مثلاً در مقدمه گوید: ’چنانکه بعض رومیان تاریخ روم را به زبان یونانی نوشته اند تروگ پمپه میخواست که تاریخ یونان و سایر ملل را به زبان لاطین بنویسد... و من کتابهای او را گلچین کرده دستۀ گلی ترتیب داده ام...’. اختلافاتی که در نوشته های ژوستن و سایر مورخین راجع به وقایع زمان اسکندر دیده میشود از تروگ پمپه است و نیز این نکته که ژوستن افسانه ها را حقایقی دانسته نیز از مورخ مذکور ناشی شده است. کلیۀ ترتیب نوشته های ژوستن و نقائص آن از کتب اصل است، از جمله اینکه بعض وقایع مهم را به سکوت گذرانیده و حال آنکه از مطالبی که چندان اهمیت نداشته مشروحاً سخن رانده است. اسلوب انشاء ژوستن را رویهمرفته بد نمیدانند و بعض جاها نیز عالی است، گرچه نمیتوان دانست که این طرز انشاء از خود اوست یا از تروگ پمپه اقتباس شده است. در خاتمه باید گفت که هرچند نوشته های ژوستن سواد مختصری است از کتب تروگ پمپه با وجود آن سواد مزبور با نقائصی که دارد سواد پردۀ نقاشی بزرگی است. عده کتابهای ژوستن به عده کتابهای تروگ پمپه 44 کتاب است. و جایهای بسیاری از کتب او با تاریخ ایران قدیم ارتباط دارد. (ایران باستان ج 1 ص 87) قدیس، نام آرتیست و ممثل رومی معاصر دیوکلسین امپراطور روم. او در سال 286 یا 303 میلادی به جرم نصرانیت به شهادت رسید. وی قهرمان تراژدی ’رُترو’ است و ذکران او 26 اوت است
کوبیدن خرد کردن: لشکریان بفراغت غله ها بدریدند و بکوفتند و ریع برداشتند، بضرب زدن: سلطان را بر آن لشکری خشم آمد... درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان)، آسیب رسانیدن، ساییدن سحق کردن: دانه ها را کوبید، نواختن طبل و مانند آن: در میان لشگر طبل بکوفتند
کوبیدن خرد کردن: لشکریان بفراغت غله ها بدریدند و بکوفتند و ریع برداشتند، بضرب زدن: سلطان را بر آن لشکری خشم آمد... درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان)، آسیب رسانیدن، ساییدن سحق کردن: دانه ها را کوبید، نواختن طبل و مانند آن: در میان لشگر طبل بکوفتند