جدول جو
جدول جو

معنی آوازه - جستجوی لغت در جدول جو

آوازه
صیت، شهرت، برای مثال به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان / سه کس برند رسول و غریب و بازرگان (سعدی - ۷۵۱)، بانگ، صوت، نغمه
تصویری از آوازه
تصویر آوازه
فرهنگ فارسی عمید
آوازه
(زَ / زِ)
آوا. آواز. صوت:
دل چو خم چند برآوازه نهی
ناید آواز جز از خم ّ تهی.
جامی.
مشو غافل ز گردیدن که روزی در قدم باشد
همین آوازه می آید ز سنگ آسیا بیرون.
صائب.
، خبر. آگاهی. اطلاع:
بدین آوازه هرجائی که شاهیست
بغایت ناشکیب و بی قرار است.
مسعودسعد.
ناگه یارم بی خبر و آوازه
آمد بر من بلطف بی اندازه
گفتم که چو ناگه آمدی عیب مکن
چشم تر و نان خشک و روی تازه.
محمد بن یحیی ̍.
، صیت و شهرت مطلق. ذکر. چاو. (زمخشری). چو:
بر اینگونه بر نام وآوازه رفت
ازیرا که او را پسر بود هفت.
فردوسی.
و نام و آوازۀ عهد همایون... بر امتداد ایام و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه).
آوازه فراخ شد بعالم
درگاه تو را به تنگ باری.
خاقانی.
در آن سال آوازه بود. (تاریخ طبرستان). و هم در آن مدت آوازه افتاد که خوارزمشاه... فرمان یافت. (تاریخ طبرستان).
چو بهمن بزابلستان خواست شد
چپ افکند آوازه وز راست شد.
سعدی.
بنیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند، غریب و رسول و بازرگان.
سعدی.
، شهرت نیک. صیت و ذکر جمیل. نام نیک. نام آوری. نام:
مر او را سزد گر گواهی دهند
که معنی ّ و آوازه اش همرهند.
سعدی.
که حاتم بدان نام و آوازه خواست
ترا سعی و جهد ازبرای خداست.
سعدی.
ور آوازه خواهی در اقلیم فاش
برون حله کن گو درون حشو باش.
سعدی.
فضل باید برای آوازه
اصل ناید برون ز دروازه.
مکتبی.
، شهرت بد. بدنامی:
زنامهربانی که در دورتست
همه عالم آوازۀ جور تست.
سعدی.
کی آنجا دگر هوشمندان روند
چو آوازۀ رسم بد بشنوند؟
سعدی.
، غناء. نوا. سرود. صوت حسن، زمزمه، نغمه. آهنگ. لحن. آواز.
- آوازه خوان، مغنی. مغنیه.
- آوازه شدن، مشهور گشتن. مایۀ عبرت گشتن: فان گفت هرگز مباد که من بر ملک برتری جویم و ترا چون بنده ام ایستاده بفرمان و اگر ملک چنین سخن گوید و فرماید خویشتن بسوزم تا در جهان آوازه شوم. (مجمل التواریخ).
- آوازه گشتن، آواز گشتن. شهرت یافتن. مشهور شدن. سمر گشتن.
- ، مجازاً، درگذشتن. مردن.
- شش آوازه، سلمک. شهناز. مایه. نوروز. گردانیا (؟). گردانیه. گوشت
لغت نامه دهخدا
آوازه
(زَ)
نام دژی بترکستان که پرموده پسر ساوه شاه گنج خویش در آن نهفت و پس از شکست یافتن از بهرام چوبینه در آن تحصن جست:
دژی داشت پرموده آوازه نام
از آن دژ بدی ایمن و شادکام
چو کین پدر در دلش تازه شد
از آنجایکی سوی آوازه شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آوازه
صوت آوا آواز، نغمه ترانه نوا، هر یک از دستگاههای اصلی موسیقی، خبر آگاهی اطلاع، صیت شهرت
فرهنگ لغت هوشیار
آوازه
((زِ))
صیت، شهرت، صوت، آوا، نغمه، ترانه، شایعه کردن
تصویری از آوازه
تصویر آوازه
فرهنگ فارسی معین
آوازه
معروفیت، شهرت
تصویری از آوازه
تصویر آوازه
فرهنگ واژه فارسی سره
آوازه
اشتهار، شهرت، صیت، معروفیت، نام، آواز، آوا، صوت، اطلاع، خبر، شایعه، غوغا، ترانه، نغمه، نوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آواره
تصویر آواره
گم گشته، سرگشته، سرگردان، بی خانمان، در به در، دور از وطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
چیزی که به چیز دیگر آویخته شده، آویخته، گوشواره، گردن بند، گوشواره، در علم زیست شناسی آپاندیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوازه
تصویر خوازه
نوعی چوب بست برای چراغانی و آذین بندی، طاق نصرت، برای مثال منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری - ۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
دست افزاریست برای کفش دوزان، دوالی که مابین چرم ورویه کفش دوزند تا آب و خاک بدرون کفش نرود
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز. تخم مرغ نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
خواهش میل، چوب بندی که برای جشن و چراغانی سازند طاق نصرت، کوشک و قبه ای از گلها و ریاحین که برای مراسم عروسی و جشن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوازه
تصویر جوازه
هاون کوچک سنگین یا چوبینمهراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
گوشواره، گوشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواره
تصویر آواره
از وطن دور، سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبازه
تصویر آبازه
عنوان عده ای از پاشایان ترک در عهد سلاطین عثمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواره
تصویر آواره
((رِ))
بی خانمان، دربه در، گم گشته، فراری، پراکنده، پریشان، ستم، آزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
((زِ))
گوشواره، آپاندیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوازه
تصویر خوازه
((خا زِ))
طاق نصرت، چوب بستی برای چراغانی و آذین بندی، قبه ای از گل ها و ریاحین، خواهش، میل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوازه
تصویر گوازه
((گُ زَ یا زِ))
تخم مرغ نیم پخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازه
تصویر آغازه
((زِ))
آغاره، دوالی که بین رویه و تخت کفش دوزند تا آب و خاک به درون آن نرود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازه
تصویر آغازه
اصل، منشاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
آپاندیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
Vocal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
вокальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vokal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
голосний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
wokalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
声音的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آوازی
تصویر آوازی
vocaal
دیکشنری فارسی به هلندی