جدول جو
جدول جو

معنی آهرکرده - جستجوی لغت در جدول جو

آهرکرده
(هََ کَ دَ / دِ)
آهرزده. آهارزده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذرکده
تصویر آذرکده
در آیین زردشتی بنایی که آتش مقدس در آن نگه داری می شود و پرستشگاه زردشتیان است، آتشخانه، دیر مغان، آتشگاه، آتشکده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل، کهنه، فرسوده، کارآزموده، کاردیده، مجرب، برای مثال جهان دیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴ - ۱۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکرده
تصویر پرکرده
انباشته، مملو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
رئیس یک طایفه یا دسته ای از مردم، سردسته، فرمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکرکره
تصویر آکرکره
عاقرقرحا، گیاهی شبیه بابونه، با برگ های ریز و شاخه های نازک که مصرف دارویی دارد، اککرا، اکرکره، غرمانوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکرده
تصویر برکرده
بلندکرده، افراخته، افراشته
فرهنگ فارسی عمید
(تُ ظِ)
دفعکرده و روانه کرده و رانده. (ناظم الاطباء). مقصی. منأت. طرید. مطرود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ کَ دَ / دِ)
آتشکده
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ / دِ)
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل.
- چراغ برکرده، چراغ افروخته.
- مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) :
میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد
مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(پُ کَ دَ /دِ)
مملو. انباشته. ممتلی:
وزان پس بفرمود کان جام زرد
بیارند پرکرده از آب سرد.
فردوسی.
ز دینار پرکرده ده چرم گاو
سه ساله فرستاده بد باژ و ساو.
فردوسی.
گشاد آن در گنج پرکرده جم
بداد او سپه را دو ساله درم.
فردوسی.
- کار پرکرده، کاری که مراراً کرده باشند:
گفت پر کرد شهریار این کار
کار پرکرده کی بود دشوار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
که طرف توجه و عنایت یکی از اولیاء یا انبیاء واقعشده باشد. مورد لطف امامی یا امام زاده ای شده به صورت اعجاز. طرف توجه ارواح مقدسه شده، مثل کمربسته. (یادداشت مؤلف). چون کسی از خدمت اولیا و اهل حال به نوائی رسد، گویند نظرکردۀ فلانی است یعنی منظور نظر و پرورده و تربیت کردۀ اوست. (آنندراج) :
گلی کآبروبخش هر فرقه است
نظرکردۀ بخیۀ خرقه است.
ملاطغرا (آنندراج).
همه رستم عهد در پردلی
نظرکردۀ شیر یزدان علی.
ملاطغرا (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ جُ نَ)
مزرعۀ مهرجرده، از دههای الجبل است به قم. (تاریخ قم ص 136). (دسکرۀ...، از طسوج جبل است به قم. (تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ / دِ)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب).
در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی
روز در سال بسی باشد و نوروز یکی.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ جِ دَ)
از طسوج فراهان. (تاریخ قم ص 117)
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ تَ / تِ)
کارآزموده. جهاندیده. کارآزمون. مجرب:
ز لشکر گزین کرد پس بخردان
جهاندیده و کارکرده ردان.
فردوسی.
چنین گفت بهرام کای مهتران
جهاندیده و کارکرده سران.
فردوسی.
جهاندیده وکارکرده دو مرد
برفتند و جستند جای نبرد.
فردوسی.
، جنگ دیده. نبرد آزموده:
بیاورد لشکر ده و دو هزار
جهاندیده و کارکرده سوار.
فردوسی.
، مستعمل. معمول
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
محلول: قند آب کرده، مذاب: قلعی آب کرده
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
عروس شده. شوی برگزیده
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کمان چله شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مسافر. که به سفر رفته است:
کاروان شکر از مصر به شیراز آمد
اگر آن یار سفرکرده ما بازآمد.
سعدی.
جهاندیده و دانش افروخته
سفرکرده و صحبت آموخته.
سعدی.
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا بسلامت دارش.
حافظ.
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
گیاهی از جنس بابونه و از تیره مرکبان که گرد گلهای خشک شده آن کشنده حشرات است عاقر قرحا عقار کوهان فورسیون کج طرخون تاغندست کلیکان طرخون رومی برطرن برطلن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرکده
تصویر آذرکده
آتشکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکرده
تصویر برکرده
روشن، افروخته، مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
منتخب و برگزیده، رئیس، مهتر، فرمانده
فرهنگ لغت هوشیار
راندن وخواندن ستور ومرکب از (هر) حکایت صوت در راندن و خواندن ستوران و (کردن) که فعلمعین است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهرکردن
تصویر قهرکردن
خشم کردن، تغییر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه کرده
تصویر زه کرده
کمان چله شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کرده
تصویر آب کرده
گداخته مذاب: قلعی آب کرده، محلول: قند آب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرکده
تصویر آذرکده
((~. کَ دِ))
آتشکده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
((~. کَ دِ))
رییس، سردسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
((کَ دِ))
کارآزموده، باتجربه، کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرکرده
تصویر دیرکرده
معوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل
فرهنگ واژه فارسی سره
مستعمل، کارکشته، مجرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسافر، غربت نشین، سفری
فرهنگ واژه مترادف متضاد