افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
مملو. انباشته. ممتلی: وزان پس بفرمود کان جام زرد بیارند پرکرده از آب سرد. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده بد باژ و ساو. فردوسی. گشاد آن در گنج پرکرده جم بداد او سپه را دو ساله درم. فردوسی. - کار پرکرده، کاری که مراراً کرده باشند: گفت پر کرد شهریار این کار کار پرکرده کی بود دشوار. نظامی
مملو. انباشته. ممتلی: وزان پس بفرمود کان جام زرد بیارند پرکرده از آب سرد. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده بد باژ و ساو. فردوسی. گشاد آن در گنج پرکرده جم بداد او سپه را دو ساله درم. فردوسی. - کار پرکرده، کاری که مراراً کرده باشند: گفت پر کرد شهریار این کار کار پرکرده کی بود دشوار. نظامی
که طرف توجه و عنایت یکی از اولیاء یا انبیاء واقعشده باشد. مورد لطف امامی یا امام زاده ای شده به صورت اعجاز. طرف توجه ارواح مقدسه شده، مثل کمربسته. (یادداشت مؤلف). چون کسی از خدمت اولیا و اهل حال به نوائی رسد، گویند نظرکردۀ فلانی است یعنی منظور نظر و پرورده و تربیت کردۀ اوست. (آنندراج) : گلی کآبروبخش هر فرقه است نظرکردۀ بخیۀ خرقه است. ملاطغرا (آنندراج). همه رستم عهد در پردلی نظرکردۀ شیر یزدان علی. ملاطغرا (آنندراج)
که طرف توجه و عنایت یکی از اولیاء یا انبیاء واقعشده باشد. مورد لطف امامی یا امام زاده ای شده به صورت اعجاز. طرف توجه ارواح مقدسه شده، مثل کمربسته. (یادداشت مؤلف). چون کسی از خدمت اولیا و اهل حال به نوائی رسد، گویند نظرکردۀ فلانی است یعنی منظور نظر و پرورده و تربیت کردۀ اوست. (آنندراج) : گلی کآبروبخش هر فرقه است نظرکردۀ بخیۀ خرقه است. ملاطغرا (آنندراج). همه رستم عهد در پردلی نظرکردۀ شیر یزدان علی. ملاطغرا (آنندراج)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
کارآزموده. جهاندیده. کارآزمون. مجرب: ز لشکر گزین کرد پس بخردان جهاندیده و کارکرده ردان. فردوسی. چنین گفت بهرام کای مهتران جهاندیده و کارکرده سران. فردوسی. جهاندیده وکارکرده دو مرد برفتند و جستند جای نبرد. فردوسی. ، جنگ دیده. نبرد آزموده: بیاورد لشکر ده و دو هزار جهاندیده و کارکرده سوار. فردوسی. ، مستعمل. معمول
کارآزموده. جهاندیده. کارآزمون. مجرب: ز لشکر گزین کرد پس بخردان جهاندیده و کارکرده ردان. فردوسی. چنین گفت بهرام کای مهتران جهاندیده و کارکرده سران. فردوسی. جهاندیده وکارکرده دو مرد برفتند و جستند جای نبرد. فردوسی. ، جنگ دیده. نبرد آزموده: بیاورد لشکر ده و دو هزار جهاندیده و کارکرده سوار. فردوسی. ، مستعمل. معمول
مسافر. که به سفر رفته است: کاروان شکر از مصر به شیراز آمد اگر آن یار سفرکرده ما بازآمد. سعدی. جهاندیده و دانش افروخته سفرکرده و صحبت آموخته. سعدی. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسلامت دارش. حافظ. نشان یار سفرکرده از که پرسم باز که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت. حافظ
مسافر. که به سفر رفته است: کاروان شکر از مصر به شیراز آمد اگر آن یار سفرکرده ما بازآمد. سعدی. جهاندیده و دانش افروخته سفرکرده و صحبت آموخته. سعدی. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسلامت دارش. حافظ. نشان یار سفرکرده از که پرسم باز که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت. حافظ
گیاهی از جنس بابونه و از تیره مرکبان که گرد گلهای خشک شده آن کشنده حشرات است عاقر قرحا عقار کوهان فورسیون کج طرخون تاغندست کلیکان طرخون رومی برطرن برطلن
گیاهی از جنس بابونه و از تیره مرکبان که گرد گلهای خشک شده آن کشنده حشرات است عاقر قرحا عقار کوهان فورسیون کج طرخون تاغندست کلیکان طرخون رومی برطرن برطلن