جدول جو
جدول جو

معنی آهاردار - جستجوی لغت در جدول جو

آهاردار
جامه یا پارچه ای که به آن آهار زده باشند، دارای آهار
تصویری از آهاردار
تصویر آهاردار
فرهنگ فارسی عمید
آهاردار
(رُ)
آهارزده، آهارکرده: کاغذ آهاردار، چلوار آهاردار
لغت نامه دهخدا
آهاردار
آهار زده
تصویری از آهاردار
تصویر آهاردار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهردار
تصویر مهردار
(پسرانه)
دارنده مهر و محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جهاندار
تصویر جهاندار
(پسرانه)
دارنده جهان، نگهبان جهان، خداوند، نگهبان جهان، پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاردار
تصویر کاردار
(پسرانه)
وزیر پادشاه، حاکم، والی، نام پسر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آماردار
تصویر آماردار
حسابدار، محاسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاریار
تصویر چهاریار
چهار گزین، خلفای اربعه، خلفای راشدین، چهار خلیفه. ابوبکربن ابی قحافه، عمربن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنهاردار
تصویر زنهاردار
دارای امان و زنهار، پای بند به عهد و پیمان، وفادار
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 50هزارگزی جنوب خوسف سر راه مالرو عمومی علی آباد. ناحیه ای است واقع در دامنه. معتدل. دارای 45 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن، پنبه، لبنیات. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه مالرو است و در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ فُ)
زمینی که شیار دارد و یا هرچه دارای شیار باشد
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ / تِ)
امان و مهلت دهنده را گویند. (برهان) (آنندراج). زینهاردار. (فرهنگ فارسی معین) ، مقابل زنهارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی از افاضل، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. (آنندراج). امانت دار:
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار.
فردوسی.
مباش از جملۀ زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
(ویس و رامین).
زنهاردار نباید که زنهارخوار باشد. (قابوسنامه).
تویی کز جهان اختیار منی
به خاصه که زنهاردار منی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
از این بیش بی وی مرا تاب نیست
به روزم شکیب و به شب خواب نیست
کنون گر بود رای زنهاردار
فرستش ورا نزد من زینهار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، دارای زنهار و امان و در امان و در پناه و دارای مهلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ دَ / دِ)
بمعنی زناربند. (از آنندراج). زناردارنده. زناربند. (فرهنگ فارسی معین). کسی که زنار بسته باشد. برهمن. (ناظم الاطباء) :
کشته چون من کشتۀ زناردار
جان عیسی در صلیب موی تو.
خاقانی.
خط و لب ساقیان، عیسی زناردار
بر خط زنار جام، جم کمر انداخته.
خاقانی.
بت پرستان را عیب مکن و زنارداران را نکوهش منما. (مجالس سعدی).
عزیزان پوشیده از چشم خلق
نه زنارداران پوشیده دلق.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
ظرفی که در آن ظروف نمک و فلفل و خردل و سرکه و روغن زیتون و جز آن نهند
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
صاحب خمار. آنکه خمار دارد. آنکه مقنعه دارد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهارخلیفه. خلفای راشدین. چهارگزین:
خسروا هست جای باطنیان
قم و کاشان و آبه و طبرش
آبروی چهاریار بدار
واندرین چارجای زن آتش.
؟ (از راحهالصدور).
به برزاخان گفت به یاری چهاریار باصفا و ده یار بهشتی... میروم و سر شاه عباس را با نوچه های او می آورم. رجوع به چاریار شود. (حسین کرد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
خمار. آنکه حالت خماری دارد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
که تار چهاردارد، سازی که چهار تار دارد. طنبوری که دارای چهار سیم است. شوشک. رجوع به چارتار شود
لغت نامه دهخدا
آغاج دلن، دارتمک، داربر، سودانیات، شقراق، ستوچه، (زمخشری)، دارکوب
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ کَ / کِ)
پنهان کننده. مخفی دارنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ یَ دَ / دِ)
آهاردار
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نامی از نامهای ایرانی که از جمله نام پدر ابن هزاردار طبیب است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهادار
تصویر بهادار
دارای قیمت، قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاردن
تصویر آهاردن
آهار زدن آهار کردن آهار مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبان جهان پادشاه سلطان، مدیرامور جهان پادشاهی که مملکت را نیکو اداره کند مقابل جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهامدار
تصویر سهامدار
زوندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهردار
تصویر آهردار
آهار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهار دار
تصویر آهار دار
آهار زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاندار
تصویر جهاندار
پادشاه، نام یزدان، صفت برای خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاردار
تصویر کاردار
شاغل
فرهنگ واژه فارسی سره
دژبان، دژنشین، قلعه بان، قلعه دار، کوتوال، محصور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت انار
فرهنگ گویش مازندرانی
دیگ لبه داری که دندانه و کنده کاری های یک دستی داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی