رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حُنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
جمع واژۀ الی و الی، نعمتها، نیکیها، نیکوئیها، (ربنجنی) : صفت و نعت او بنزد خرد همه آلاء کبریا باشد، مسعودسعد، پس پرده بیند عملهای بد همه پرده پوشد به آلای خود، سعدی
جَمعِ واژۀ اِلْی و اَلْی، نعمتها، نیکیها، نیکوئیها، (ربنجنی) : صفت و نعت او بنزد خرد همه آلاء کبریا باشد، مسعودسعد، پس پرده بیند عملهای بد همه پرده پوشد به آلای خود، سعدی
جمع واژۀ آن، آن کسان، ایشان، اوشان، آنها: همه تفاخر آنان بجود و دانش بود همه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ، منجیک، آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه ای ّ و درخواب شدند، خیام، نظر آنان که نکردند بدین مشتی خاک الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند، سعدی، شراب لعل کش و روی مه جبینان بین خلاف مذهب آنان جمال اینان بین، حافظ، آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنند آیا بود که گوشۀ چشمی بما کنند؟ حافظ
جَمعِ واژۀ آن، آن کسان، ایشان، اوشان، آنها: همه تفاخر آنان بجود و دانش بود همه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ، منجیک، آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه ای ّ و درخواب شدند، خیام، نظر آنان که نکردند بدین مشتی خاک الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند، سعدی، شراب لعل کش و روی مه جبینان بین خلاف مذهب آنان جمال اینان بین، حافظ، آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنند آیا بود که گوشۀ چشمی بما کنند؟ حافظ