کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، کمیچه، شب فروز، آتشک، شب افروز، ولدالزّنا، چراغینه، کاونه، کرم شب افروز، شب تاب، چراغک، شب چراغک، یراعه
کِرمِ شَب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، کَمیچِه، شَب فُروز، آتَشَک، شَب اَفروز، وَلَدُالزِّنا، چِراغینِه، کاوُنِه، کِرمِ شَب اَفروز، شَب تاب، چِراغَک، شَب چِراغَک، یَراعِه
کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده. مصیبت رسیده. مغموم. (ناظم الاطباء). غم رسیده. (آنندراج). گرفتار غم و اندوه: شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژدها ستمدیده. نظامی. یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیدۀ ما شاد نکرد. حافظ. دیگران قرعۀقسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدۀ ما بود که هم بر غم زد. حافظ. سواد دیدۀ غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود. حافظ
کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده. مصیبت رسیده. مغموم. (ناظم الاطباء). غم رسیده. (آنندراج). گرفتار غم و اندوه: شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژدها ستمدیده. نظامی. یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیدۀ ما شاد نکرد. حافظ. دیگران قرعۀقسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدۀ ما بود که هم بر غم زد. حافظ. سواد دیدۀ غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود. حافظ
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بیگی در بخش مرکزی شهرستان سقز، در 38هزارگزی شمال شرقی سقز واقع است و 130 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بیگی در بخش مرکزی شهرستان سقز، در 38هزارگزی شمال شرقی سقز واقع است و 130 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)