جدول جو
جدول جو

معنی آما - جستجوی لغت در جدول جو

آما
آمودن، پسوند متصل به واژه به معنای آماینده مثلاً گوهرآمای، لؤلؤآمای
تصویری از آما
تصویر آما
فرهنگ فارسی عمید
آما
آمای
لغت نامه دهخدا
آما
در کلمات مرکب بمعنی آماینده آید. آراینده مرصع: گوهرآمای لوء لوء آمای، پرکننده انبارنده، مستعد کننده مهیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمال
تصویر آمال
(دخترانه)
آرزوها، خواسته ها، دوست داشتنی ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آمال
تصویر آمال
امل ها، امیدها، آرزوها، آرمانها، جمع واژۀ امل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماه
تصویر آماه
آماس، برآمدگی و تورم عضوی از بدن در اثر بیماری، جراحت یا کوفتگی، ورم، برآمدگی غیرعادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماس
تصویر آماس
برآمدگی و تورم عضوی از بدن در اثر بیماری، جراحت یا کوفتگی، ورم، برآمدگی غیرعادی
فرهنگ فارسی عمید
داده های عددی به دست آمده از بررسی اطلاعات دربارۀ یک مجموعه مثلاً آمار اقتصادی، آمار سیاسی، آمار نفوس، علم گردآوری و بررسی داده های عددی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماج
تصویر آماج
نشان، نشانه، هدف، برای مثال چو تیر انداختی در روی دشمن / حذر کن کاندر آماجش نشستی (سعدی - ۷۶)جایی که نشانۀ تیر را روی آن قرار بدهند، فاصله تیرانداز تا هدف، نشانه گاه، تیررس، آلتی آهنی که برزگران با آن زمین را شیار کنند، گاوآهن، برای مثال برکند تیر تو زآن سان خاک در آماجگاه / برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند (سوزنی- مجمع الفرس - آماج)نشانه گیری
فرهنگ فارسی عمید
از پهلوی به معنی شمار، آماره، آوار، آواره، اواره، اوارجه، حساب:
آنگهی گنجور مشک آمار کرد
تا مر او را زآن نهان بیدار کرد،
رودکی
احصائیّه، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
آماه، ورم، تورّم، باد، نفخ، برآمدگی، پف کردگی، تهبﱡج:
لیکن از راه عقل هشیاران
بشناسند فربهی زآماس،
ناصرخسرو،
متنبی نکو همی گوید
بازدانید فربهی زآماس،
مسعودسعد،
و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود کند، (نوروزنامه)،
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس،
سنائی،
عقل را حایل جحیم شناس
نبود همچو فربهی آماس،
سنائی،
کسی که چشم خرد دارداز اکابر عصر
نظر بحالت او می کنم ز روی قیاس
بعینۀ مثلش آن حریص محروم است
که بازمی نشناسد ز فربهی آماس،
ابن یمین،
وفعل آن آماسیدن و آماس کردن و آماس گرفتن، و در متعدی آماسانیدن است،
- آماس لهات، آماس مزمن لهات، افتادن زبان کوچک
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ امس
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ماق، گوشه های چشم از سوی بینی، بیغوله های چشم از جانب انسی، کنج چشم از درونسو
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ امل، امیدها، اومیدها، آرزوها
لغت نامه دهخدا
آماس، ورم، نفخ، تمیدگی، تورم، انتفاخ، تهبّج، دروء، باد، بادکردگی، تفرق:
ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم
که در میانۀ دفّم پدید شد آماه،
نجیب جرفادقانی،
پس عجب نیست که با جنس ذبولی که وراست
تره را بر سر خوان تو بگیرد آماه،
نجیب جرفادقانی،
شیر کز مالش عدل تو دباغت یابد
گردنش نرم تر از نیفۀ روباه بود
خصمت ار فربهئی یافت ز معجون غرور
چه شود، فربهی طبل ز آماه بود،
شرف شفروه
لغت نامه دهخدا
امر) امر از آمودن به معنی آراستن و درنشاندن گوهر در چیزی و بسلک و رشته کشیدن لؤلؤ و جز آن و پر کردن و انباشتن:
گفت مشّاطه را که صنعخدای
یعنی آن لعبت چگل، آمای،
عمعق،
،
مهیّاکننده، مستعدکننده، (برهان)، و در کلمات مرکّبه مانند گوهرآمای، لؤلؤآمای، مخفف آماینده است:
توئی گوهرآمای چارآخشیج
مسلسل کن گوهران در مزیج،
نظامی،
کواکب را بقدرت کارفرمای
طبایع را بصنعت گوهرآمای،
نظامی،
و رجوع به آمودن و آمود و آموده شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ امد
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمار
تصویر آمار
حساب، شماره
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی آماینده آید. آراینده مرصع: گوهرآمای لوء لوء آمای، پرکننده انبارنده، مستعد کننده مهیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماه
تصویر آماه
ورم، نفخ، تورم، باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمال
تصویر آمال
امیدها، آرزوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماس
تصویر آماس
برآمدی وورم عضوی از اعضای بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماز
تصویر آماز
آماس: خشک آماز (خشکاماز)
فرهنگ لغت هوشیار
خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند آماجگاه، نشان نشانه هدف، پرتاب تیررس 24، 1 فرسنگ قریب 500 قدم، آهن گاو آهن که در زمین فرو شود و شیار کند، مجموع آهن جفت گاو آهن سپار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماد
تصویر آماد
جمع امد، فرجام ها سر رسید ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماج
تصویر آماج
تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند، نشان، نشانه، هدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمار
تصویر آمار
حساب، شمار، واژه ای است فارسی، برابر استاتیستیک یا احصائیه، علمی که موضوع آن طبقه بندی علمی وقایع اجتماعی است، و قاعده آن محاسبه و نشان دادن نتیجه به صورت ارقام و اعداد است مثل شماره جمعیت یک ده، میزان محصولات صنعتی یا کشاورزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماس
تصویر آماس
آماز، ورم، برآمدگی، آماده، آماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماق
تصویر آماق
گوشه چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمال
تصویر آمال
جمع امل، امیدها، آرزوها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماد
تصویر آماد
سررسیدها، فرجامها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماج
تصویر آماج
اهداف، هدف، ابژکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمار
تصویر آمار
جمعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماس
تصویر آماس
ورم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمال
تصویر آمال
آرزوها، امیدها، آرمان ها
فرهنگ واژه فارسی سره