نشان، نشانه، هدف، برای مثال چو تیر انداختی در روی دشمن / حذر کن کاندر آماجش نشستی (سعدی - ۷۶)جایی که نشانۀ تیر را روی آن قرار بدهند، فاصله تیرانداز تا هدف، نشانه گاه، تیررس، آلتی آهنی که برزگران با آن زمین را شیار کنند، گاوآهن، برای مثال برکند تیر تو زآن سان خاک در آماجگاه / برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند (سوزنی- مجمع الفرس - آماج)نشانه گیری
نشان، نشانه، هدف، برای مِثال چو تیر انداختی در روی دشمن / حذر کن کاندر آماجش نشستی (سعدی - ۷۶)جایی که نشانۀ تیر را روی آن قرار بدهند، فاصله تیرانداز تا هدف، نشانه گاه، تیررس، آلتی آهنی که برزگران با آن زمین را شیار کنند، گاوآهن، برای مِثال برکند تیر تو زآن سان خاک در آماجگاه / برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند (سوزنی- مجمع الفرس - آماج)نشانه گیری
از پهلوی به معنی شمار، آماره، آوار، آواره، اواره، اوارجه، حساب: آنگهی گنجور مشک آمار کرد تا مر او را زآن نهان بیدار کرد، رودکی احصائیّه، (فرهنگستان)
از پهلوی به معنی شمار، آماره، آوار، آواره، اَواره، اَوارِجه، حساب: آنگهی گنجور مشک آمار کرد تا مر او را زآن نهان بیدار کرد، رودکی احصائیّه، (فرهنگستان)
آماه، ورم، تورّم، باد، نفخ، برآمدگی، پف کردگی، تهبﱡج: لیکن از راه عقل هشیاران بشناسند فربهی زآماس، ناصرخسرو، متنبی نکو همی گوید بازدانید فربهی زآماس، مسعودسعد، و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود کند، (نوروزنامه)، بسی فربه نماید آنکه دارد نمای فربهی از نوع آماس، سنائی، عقل را حایل جحیم شناس نبود همچو فربهی آماس، سنائی، کسی که چشم خرد دارداز اکابر عصر نظر بحالت او می کنم ز روی قیاس بعینۀ مثلش آن حریص محروم است که بازمی نشناسد ز فربهی آماس، ابن یمین، وفعل آن آماسیدن و آماس کردن و آماس گرفتن، و در متعدی آماسانیدن است، - آماس لهات، آماس مزمن لهات، افتادن زبان کوچک
آماه، وَرَم، تورّم، باد، نَفخ، برآمدگی، پف کردگی، تَهَبﱡج: لیکن از راه عقل هشیاران بشناسند فربهی زآماس، ناصرخسرو، مُتنبی نکو همی گوید بازدانید فربهی زآماس، مسعودسعد، و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود کند، (نوروزنامه)، بسی فربه نماید آنکه دارد نمای فربهی از نوع آماس، سنائی، عقل را حایل جحیم شناس نبود همچو فربهی آماس، سنائی، کسی که چشم خرد دارداز اکابر عصر نظر بحالت او می کنم ز روی قیاس بعینۀ مثلش آن حریص محروم است که بازمی نشناسد ز فربهی آماس، ابن یمین، وفعل آن آماسیدن و آماس کردن و آماس گرفتن، و در متعدی آماسانیدن است، - آماس لهات، آماس مزمن لهات، افتادن زبان کوچک
آماس، ورم، نفخ، تمیدگی، تورم، انتفاخ، تهبّج، دروء، باد، بادکردگی، تفرق: ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم که در میانۀ دفّم پدید شد آماه، نجیب جرفادقانی، پس عجب نیست که با جنس ذبولی که وراست تره را بر سر خوان تو بگیرد آماه، نجیب جرفادقانی، شیر کز مالش عدل تو دباغت یابد گردنش نرم تر از نیفۀ روباه بود خصمت ار فربهئی یافت ز معجون غرور چه شود، فربهی طبل ز آماه بود، شرف شفروه
آماس، ورم، نفخ، تمیدگی، تورم، انتفاخ، تهبّج، دُروء، باد، بادکردگی، تفرق: ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم که در میانۀ دفّم پدید شد آماه، نجیب جرفادقانی، پس عجب نیست که با جنس ذبولی که وراست تره را بر سر خوان تو بگیرد آماه، نجیب جرفادقانی، شیر کز مالش عدل تو دباغت یابد گردنش نرم تر از نیفۀ روباه بود خصمت ار فربهئی یافت ز معجون غرور چه شود، فربهی طبل ز آماه بود، شرف شفروه
امر) امر از آمودن به معنی آراستن و درنشاندن گوهر در چیزی و بسلک و رشته کشیدن لؤلؤ و جز آن و پر کردن و انباشتن: گفت مشّاطه را که صنعخدای یعنی آن لعبت چگل، آمای، عمعق، ، مهیّاکننده، مستعدکننده، (برهان)، و در کلمات مرکّبه مانند گوهرآمای، لؤلؤآمای، مخفف آماینده است: توئی گوهرآمای چارآخشیج مسلسل کن گوهران در مزیج، نظامی، کواکب را بقدرت کارفرمای طبایع را بصنعت گوهرآمای، نظامی، و رجوع به آمودن و آمود و آموده شود
امر) امر از آمودن به معنی آراستن و درنشاندن گوهر در چیزی و بسلک و رشته کشیدن لؤلؤ و جز آن و پر کردن و انباشتن: گفت مشّاطه را که صنعخدای یعنی آن لعبت چگل، آمای، عمعق، ، مهیّاکننده، مستعدکننده، (برهان)، و در کلمات مرکّبه مانند گوهرآمای، لؤلؤآمای، مخفف آماینده است: توئی گوهرآمای چارآخشیج مسلسل کن ِ گوهران در مزیج، نظامی، کواکب را بقدرت کارفرمای طبایع را بصنعت گوهرآمای، نظامی، و رجوع به آمودن و آمود و آموده شود
خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند آماجگاه، نشان نشانه هدف، پرتاب تیررس 24، 1 فرسنگ قریب 500 قدم، آهن گاو آهن که در زمین فرو شود و شیار کند، مجموع آهن جفت گاو آهن سپار
خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند آماجگاه، نشان نشانه هدف، پرتاب تیررس 24، 1 فرسنگ قریب 500 قدم، آهن گاو آهن که در زمین فرو شود و شیار کند، مجموع آهن جفت گاو آهن سپار
حساب، شمار، واژه ای است فارسی، برابر استاتیستیک یا احصائیه، علمی که موضوع آن طبقه بندی علمی وقایع اجتماعی است، و قاعده آن محاسبه و نشان دادن نتیجه به صورت ارقام و اعداد است مثل شماره جمعیت یک ده، میزان محصولات صنعتی یا کشاورزی
حساب، شمار، واژه ای است فارسی، برابر استاتیستیک یا احصائیه، علمی که موضوع آن طبقه بندی علمی وقایع اجتماعی است، و قاعده آن محاسبه و نشان دادن نتیجه به صورت ارقام و اعداد است مثل شماره جمعیت یک ده، میزان محصولات صنعتی یا کشاورزی