جدول جو
جدول جو

معنی آلا - جستجوی لغت در جدول جو

آلا
(دخترانه و پسرانه)
نعمتها، نیکی ها، پرچم، پروا، احتیاط
تصویری از آلا
تصویر آلا
فرهنگ نامهای ایرانی
آلا
آل، پسوند متصل به واژه به معنای سرخ کم رنگ
آلاینده مثلاً خوی آلا، دهان آلا
تصویری از آلا
تصویر آلا
فرهنگ فارسی عمید
آلا
آل، سرخ نیمرنگ، پشت گلی، و در فرهنگها بیت ذیل برای این معنی شاهد آمده است، لیکن صریح در مدعا نیست:
چو چشم ابر شد آلا و روی گل ناری
در آبگون قدح افکن شراب گلناری،
منصور شیرازی،
،
پروا، (تحفهالاحباب اوبهی)
لغت نامه دهخدا
آلا
در کلماتی که از فرانسه در زبان ما داخل شده چون و مانند و مطابق باشد، چون: آلافرانک، آلانگله، آلاتورک، آلاگارسن و آلامد، لیکن دو کلمه آلاپلنگی به معنی منقش بخالهای درشت و آلابلبلی به معنی جای رفیع و بلند (چون آشیان بلبل) در زبان فارسی هست که در صورت و معنی عین ’آلا’ی سابق الذکر است و از این رو محتمل است که کلمه آلا در این دو زبان مشترک باشد
لغت نامه دهخدا
آلا
نام یکی از آبادیهای سقزکردستان و نام پیشین آن ’ایلو’ است، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
آلا
جمع الا، روزی ها جمع الی الی والی نعمتها نیکیها نیکوییها، سرخ نیمرنگ، پشت گلی
فرهنگ لغت هوشیار
آلا
سرخ، سرخ نیمرنگ
تصویری از آلا
تصویر آلا
فرهنگ فارسی معین
آلا
حمله ی ناگهانی –مورد هجوم قرار دادن، برگرفته از آلامان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلاء
تصویر آلاء
نعمت ها، نیکویی ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلاش
تصویر آلاش
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، قزل آغاج، قزل گز، قزل آغاجغ، راج، آلوش، چهلر، چلر، الش، آلش، مرس، الاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلاس
تصویر آلاس
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، فحم، شگال، اشبو، زگال، انگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
الف ها، هزارها، ۱۰۰۰ ها، جمع واژۀ الف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلام
تصویر آلام
الم ها، دردها، رنج ها، جمع واژۀ الم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلات
تصویر آلات
آلت، ابزارها، افزارها، جمع واژۀ آله
پسوند متصل به واژه به معنای نشان دهندۀ انواع جنس مثلاً آهن آلات، بلورآلات، شیشه آلات
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ آلت، افزارها، ابزارها، ادوات، سازوبرگ، ساز، ساختگی ها، اسباب، سامان:
سکندر بیامد بدشت نبرد
همه خواسته سربسر گرد کرد
ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای
ز فرش وز آلات و از چارپای،
فردوسی،
نگه کرد قارن بتورانیان
همه ساز و آلات ایرانیان،
فردوسی،
- آلات تغذیه، مجموع عضوها که در عمل تغذیه بکار است،
- آلات تناسل، عضوها در حیوان از نرینه و مادینه که سبب تولید مثل و نتاج است،
- آلات تنفس، اندامها از حنجره و ریه و جز آن که در حیوان وسیلۀ نفس برآوردن و فروبردن است،
- آلات جارحه، افزارهای طبیعی و غیرآن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و جز آن که خستن راست،
- آلات جنگ، آلات رزم، آلات حرب، سلاح:
بفرمای تا ساز و آلات جنگ
بیارند پیشم کنون بیدرنگ،
فردوسی،
که برخیز و درپوش آلات رزم
که کوتاه کردیم ما جام بزم،
فردوسی،
- آلات حیات، آنچه از اعضاء و جز آن که برای دوام زندگی بکار است،
- آلات دفاع، آنچه از اعضاء طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند،
- آلات رصدیه، افزارهای علم هیئت،
- آلات شکم، حشو،
- آلات صوت، عضوهای تن حیوان که آواز از آنها خیزد، چون شش و گلو و کام و زبان و لب و غیره،
- آلات لهو، افزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن،
- آلات محرّکه، آنچه در تن حیوان از اعصاب و عضلات و جز آن بکار بسط و قبض و حرکت و سکون است،
- آلات موسیقی، ابزارهای آن،
این کلمه را در تداول فارسی چون علامت جمع در آخر کلمه برای نمودن انواع جنسی آرند، چون: آهن آلات، بلورآلات، ترشی آلات، شیشه آلات و غیره
لغت نامه دهخدا
زغال، زگال، انگشت، فحم:
تاب قهرش تیغ را الماس کرد
برق خشمش کوه را آلاس کرد،
سراج الدین راجی
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ الف، هزاران،
جمع واژۀ الف
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ الم، دردها، رنجها،
- آلام جسمانی، دردها که به تن رسد،
- آلام روحانی، تعب ها که خاطر و روح آزارد،
- آلام نفسانی، کرب
لغت نامه دهخدا
نام مملکت و قومی به نزدیکی ارمینیه مشتمل بر قراء کثیره، یاقوت گوید این کشور مجاور دربند است در جبال قفقاز و لقب پادشاه آنجا کنداج است و میان این مملکت و جبال قفقاز قلعه و پلی است بزرگ و قلعه را باب اللان نامند و تا تفلیس چندین روزه راه است، و عرب آن را الان گوید، و علان (به عین) از اغلاط عامه است، (نقل به اختصار از تاج العروس)، و در فارسی آن را الان نیز گویند:
بگرداگرد خرگاه کیانی
فروهشته نمدهای الانی
و امثلۀ آلان این است:
تف تیغ هندیش هندوستانی
علی الروس در روس و آلان نماید،
خاقانی،
ستیزنده روسی زآلان و ارگ
شبیخون درآورد همچون تگرگ،
نظامی،
و صاحب برهان گوید آلان نام ولایتی و نام محله ای و بعضی گویند شهری است در ترکستان و نام کوهی هم هست - انتهی، نام تنگه ای در جنوب سردشت که آبهای بانه و مکری از آن گذشته وارد زاب صغیر میشود، مرکز خرّۀ آلان برآغوش
لغت نامه دهخدا
تصویری از آلاو
تصویر آلاو
شعله ّ آتش زبانه آتش، آتش شعله ناک آتش شعله دار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آله، ابزارها آلات تغذیه: گوارنده ها آلات تناسلی: زهار آلات تنفسی: دمگرها، جمع آلت. افزارها ابزارها ادوات اسباب. یا آلات تغذیه. مجموع عضوهایی که در کار تغذیه بکاراست. یاآلات تناسل. عضوهایی در حیوان از نر و ماده که سبب تولید مثل و نتاج است. یا آلات تنفس. اندامها از حنجره و ریه غیره که در حیوان وسیله تنفس است. یاآلات حیات. آنچه از اعضا و غیر آن که برای ادامه زندگانی لازم است یاآلات جارحه. افزارهای طبیعی و غیر آن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و غیره که برای جراحت وارد آوردن بکار رود. یاآلات دفاع. آنچه از اعضای طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند. یاآلات ذو الاوتار. الاوتار. یاآلات النفخ. یاآلات رصدی (رصدیه)، ابزارهای علم هیاء ت که بکار رصد کواکب رود. یاآلات شکم. آنچه در اندرون شکم باشد حشو. یا آلات صوت. عضوهای بدن حیوان که آواز از آنها خیزد چون: شش گلو کام زبان لب و غیره. یا آلات لهو. ابزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن. یا آلات موسیقی. وسایل و اسبابی که از تحریک آنها نغمات تولید شود و آن آلات در موسیقی ایرانی بر سه قسم و بقولی بر چهار قسم است: حلوق انسانی، آلات ذوات النفخ، آلات ذوات الاوتار، کاسات طاسات و الواح. در موسیقی امروزی حلوق انسانی (موسیقی صوتی) را در مقابل (موسیقی اسبابی) قرار دهند و آنرا جزو (آلات موسیقی) بحساب نمیاورند، گاه بجای علامت جمع برای نشان دادن انواع یک جنس بکار رود: آهن آلات بلور آلات ترشی آلات شیشه آلات. ج آلت، ابزارها، ادوات
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی خاس خاش کنگه (گویش گیلکی) از گیاهان (آلاس برابر با زگال پارسی است زغال زگال انگشت. زغال، انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
جمع الف، هزار ها، جمع الف هزارها هزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلای
تصویر آلای
در کلمات مرکب بمعنی آلاینده آید: دهان آلای لقمه آلای
فرهنگ لغت هوشیار
جمع الم، درد ها رنج ها جمع الم دردها رنجها. یاآلام جسمانی. دردهایی که بتن رسد رنجهای بدنی. یا آلام روحانی روحی. تعبهایی که روح را آزار دهد ج الم، دردها، رنج ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاس
تصویر آلاس
زغال، زگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاو
تصویر آلاو
شعله آتش، آتش شعله دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلام
تصویر آلام
جمع الم، دردها، رنج ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
جمع الف، هزارها، هزاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلات
تصویر آلات
جمع آلت، وسایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاء
تصویر آلاء
جمع الی، نیکی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلام
تصویر آلام
دردها، رنجها، رنج ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلاء
تصویر آلاء
روزی ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلات
تصویر آلات
ابزارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
هزارها
فرهنگ واژه فارسی سره