جدول جو
جدول جو

معنی آغسته - جستجوی لغت در جدول جو

آغسته
پرکرده، انباشته
تصویری از آغسته
تصویر آغسته
فرهنگ فارسی عمید
آغسته
(غَ تَ / تِ)
بفشار پرکرده. چپانده
لغت نامه دهخدا
آغسته
بفشار پر کرده چپانده
تصویری از آغسته
تصویر آغسته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبسته
تصویر آبسته
زمینی که در آن آب بسته و تخم پاشیده باشند، زمین آماده برای زراعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغستن
تصویر آغستن
انباشتن و پر کردن چیزی به زور، آغندن، آکندن، پر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهسته
تصویر آهسته
آرام، یواش، بی شتاب، دارای حرکت کند، بی سر و صدا، با صدای کم و پایین، متین، باوقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
آلوده، تر شده، آمیخته شده با چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکسته
تصویر آکسته
بسته، بند شده، آویخته
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ تَ / تِ)
بیخ گیاهی است خوشبو که آن را عرب سعد و به فارسی مشکک نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(گِ تَ / تِ)
محکم بسته. (برهان). آگشته
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
هسته. استه. هستو. خسته
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ /تِ)
ترکرده. آلوده. آمیخته. آگشته. آغشته
لغت نامه دهخدا
(کُ رِ کَ دَ)
انباشتن و پر کردن با فشار و زور. چپاندن. تپاندن
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ / تِ)
توانسته
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
مخفف آراسته. مزین:
ایا ببزمگه آرسته تر ز صد حاتم
ایا بمعرکه مردانه تر ز صد سهراب.
فرخی.
بنام و کنیتت آرسته بادا
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آبست. زمین راست کرده برای زراعت
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ تَ / تِ)
نرم کرده با نم و تری. ترنهاده. خیسانیده. خیس کرده. آغارده. آغاریده. فژغرده، آلوده. مضمخ. ملطخ. ترکرده. مبلول، آمیخته. ممزوج. مخلوط. (از فرهنگها) ، زمین آب داده. (از برهان) :
فروبارم خون از مژه چنان
که آغشته کنم سنگ را ز خون.
حکاک.
دو بهره ز توران سپه کشته شد
ز خونشان زمین چون گل آغشته شد.
فردوسی.
فراوان از ایرانیان کشته بود
ز خون یلان کشور آغشته بود.
فردوسی.
مرا رحمت آید بتو بر ز دل
که از خونت آغشته گشته ست گل.
فردوسی.
از ایرانیان من بسی کشته ام
زمین را بخون چون گل آغشته ام.
فردوسی.
بخون گشته آغشته هامون و کوه
ز بس کشته آمد ز هر دو گروه.
فردوسی.
بهنگام نان شیر گرم آوری
بدان شیر این چرم نرم آوری
بشیر اندر آغاری این چرم خر
چنان چون که گردد بگیتی سمر...
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
بفرجام چرم خر آغشته شد.
فردوسی.
بسا شیر مردان که من کشته ام
زمین را بخونشان برآغشته ام.
فردوسی.
همه دشت از کشته چون پشته گشت
بخون و به خاک اندر آغشته گشت.
فردوسی.
همچو لاله ز خون دل آغشته
متحیر بماند و سرگشته.
عنصری.
عقل با آب رویش آغشته
سهو در گرد دینش ناگشته.
سنائی.
همه دشت پر خسته و کشته شد
زمین سربسر چون گل آغشته شد.
شرف شفروه.
زمینش به آب زر آغشته اند
تو گوئی در آن زعفران کشته اند.
نظامی.
دلیران جهان آغشته در خون
تو سرپوشیده ننهی پای بیرون.
شیخ محمود شبستری
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسته
تصویر آسته
هسته، خسته، استه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگسته
تصویر آگسته
تر کرده، آلوده، آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
نرم کرده با نم وتری
فرهنگ لغت هوشیار
زهدان، رحم، آبستن زمین آب بسته و تخم پاشیده خاک آمادهخ برای کشاورزی. آبستن، زهدان رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهسته
تصویر آهسته
آرام، بی شرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
توانسته مزین زینت داده شده، منظم مرتب، آماده مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغستن
تصویر آغستن
انباشتن وپر کردن با فشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهسته
تصویر آهسته
((هِ تِ))
کند، آرام، ساکت، مهربان، باوقار، بردبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغستن
تصویر آغستن
((غِ تَ))
آغندن، آکندن، پر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبسته
تصویر آبسته
((بِ تِ))
آبستن، زهدان، رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبسته
تصویر آبسته
((بَ تِ))
زمین آماده برای کاشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
((غَ یا غِ تِ))
خیسانده، نم داده، آب داده، آلوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
عجین
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیخته، قاطی، مشوب، آلوده، ملوث، خیسانده، نم کرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرام، بتدریج، بطی ء، تانی، درنگ، کند، ملایم، نرم، نرم نرمک، یواش
متضاد: تند، سریع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بختک –مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی
فشردن آردو نظائر آن در کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی