جدول جو
جدول جو

معنی آغر - جستجوی لغت در جدول جو

آغر
آغردن، نم کردن، خیساندن، تر کردن، آشامیدن، نوشیدن
تصویری از آغر
تصویر آغر
فرهنگ فارسی عمید
آغر
(غَ)
خشک رود که سیلاب از آن قطع شده و جاجا آب ایستاده بود:
فرازش پر از خون چوکوه تبرخون
نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.
عمعق
لغت نامه دهخدا
آغر
رود خشک که سیلاب از آن قطع شده و جای جای آب ایستاده باشد
تصویری از آغر
تصویر آغر
فرهنگ لغت هوشیار
آغر
((غَ))
خشک رود، مسیر سیلاب که در بعضی جاهای آن آب مانده باشد
تصویری از آغر
تصویر آغر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشر
تصویر آشر
(پسرانه)
شاد خوشحال، نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتر
تصویر آتر
(دخترانه)
آذر، اخگر، آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذر
تصویر آذر
(دخترانه)
آتش، نام فرشته نگهبان آتش، نهمین ماه ایرانی، نام ماه نهم از سال شمسی، نام روز نهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آزر
تصویر آزر
(پسرانه)
نام پدر حضرت ابراهیم (ع)، اسبی که ران دو پای عقبش مشکی و دستهایش به رنگ دیگر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آغرده
تصویر آغرده
نم دیده، خیسیده، آشامیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
نم کردن، خیساندن، تر کردن، آشامیدن، نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نَ / نِ کَ دَ)
خوردن. (فرهنگ اسدی، خطی) :
باده خوریم اکنون با دوستان
زآنکه بدین وقت می آغرده به.
خفاف (ازفرهنگ اسدی، خطی)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
نم دیده. خیسیده. ترشده:
بدرد خاست کمرگاه و پشتت از ترّی
که پوشش زبرین تو بود آغرده.
سوزنی.
معنی جامۀ تنگ و نازک و نیز تنگ و پاره پاره بدین کلمه داده و به همین بیت استشهاد کرده اندو ظاهراً همان معنی خیسیده و نم دیده انسب است، مگر شواهد دیگری یافته شود، خوردشده
لغت نامه دهخدا
از کردی آگری، آذری + فارسی داغ، خشک، بی علف، آرارات، کوه نوح، مازیک، و آن دارای دو قله است که یکی به آغریداغ کوچک و دیگری به آغریداغ بزرگ معروف است، و این کوه حد میان ایران و روس و ترکیه است در 45 درجۀ طول شرقی گرینویچ و 39 درجۀ عرض شمالی، خط سرحدی ایران و عراق از آغریداغ بزرگ گذرد و نقطۀ سرحدی موسوم بمردآزماست
لغت نامه دهخدا
(قی یَ / یِ)
تأنیث آغریقی. یونانیه. و رجوع به رومیه شود
لغت نامه دهخدا
حلیمو، حماض البقر، سلق برّی، سلق جبلی، جلناق، آزاددارو، ترشینک، طوطاغ آغرس، سرخ پای، هلموت
لغت نامه دهخدا
مشتق از اﷲ، مفاتیح، ، الوهه، و اصل آن لاه باشد و واو و تاء بدو ملحق شده است نمودن مبالغه را چنانکه در جبروت، اگر از کلام عرب است مشتق از ’لاه’ خواهد بود بر وزن فعلوت مانند رغبوث، (منتهی الارب)، خدای تعالی، (تاج العروس)، عالم خدای، (دهار)، غیب، عالم امر، عالم غیب، عالم معنوی، جهان بود، مقابل ناسوت، عالم اله، طبیعت الهیت، (قاموس مقدس) :
از ’لا’ رسی بصدر شهادت که عقل را
از ’لا’ و ’هو’ ست مرکب لاهوت زیر ران،
خاقانی،
گشایم راز لاهوت از تفرد
نمایم ساز ناسوت از هیولی،
خاقانی،
کی کند جلوۀ عز اللهی
قدس لاهوت بر دل لاهی،
جوینی،
محرم ناسوت ما لاهوت باد
آفرین بر دست و بر بازوت باد،
مولوی،
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد:
لاهوت، نزد صوفیه حیاتی که ساریه است در اشیاء و ناسوت محل آن و ذلک الروح،
(شعر)
روح شمع و شعاع اوست حیات
خانه روشن از او و اواز ذات
کذا نقل من عبدالرزّاق الکاشی،
و در لفظ جبروت، بیان شد که لاهوت نامی از مقامات سالکان، و ازلاهوت بذات نیز تعبیر کنند - انتهی، صاحب آنندراج گوید: عالم ذات الهی که سالک را در آن مقام فناء فی اﷲ حاصل میشود و مرتبۀ صفات را جبروت و مرتبۀ اسماء را ملکوت نامند و بعضی گویند لاهوت در اصل لاهوالاهو است و حرف تاء زائد و قانون عرب است که چون کلمات مغلقه گویند چیزی حذف نمایند و چیزی زیاده کنند تا نامحرمان محروم از حقیقت آن باشند پس لاهو نفی است یعنی نیست تجلی صفات مرطائفه افراد را و لفظ هو اسم ذات است الاهو مگر تجلی ذات و حق اینست که لاهوت در اصل لغت مصدر است بر وزن فعلوت مشتق از لاه چنانکه رغبوت و رحموت و لاه در اصل لفظاﷲ است مأخوذ از ’لیه’، به معنی پوشیدن و در پرده رفتن، (غیاث) (آنندراج)،
- علم اللاهوت، حکمت الهی،
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آغاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از آغل
تصویر آغل
لانه مرغ خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرماینده فرمان پاد امر کننده فرماینده کار فرما، جمع آمرین، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
فرهنگ لغت هوشیار
میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو دایره واری سازند بغل، آن مقدار از گیاه چوب کاغذ و مانند آن که به آغوش توان برداشت بغل: یک آغوش. یا به آغوش کشیدن، در میان دو دست فراهم آوردن بخود چسبانیدن کسی یا چیزی را. یا به (در) آغوش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغز
تصویر آغز
شیرماک آغوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغار
تصویر آغار
نم، زه، ندا، عقیق وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغا
تصویر آغا
خاتون، بیبی، سیده، بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلر
تصویر آلر
سرین کفل آلست آرست الست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
خیساندن نم کردن، خیسیدن نم کشیدن، نوشیدن آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغرده
تصویر آغرده
نم کرده خیسیده، خیسانده خیسانیده، نوشیده آشامیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغروق
تصویر آغروق
ترکی بار و بنه بارو بنه احمال و اثقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغرق
تصویر آغرق
بارو بنه احمال و اثقال
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی جامه ابریشمین ستبر که مردان از آن لباده عبا و سرداری میکردند و زنان از آن یل و نیم تنه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
((غَ دَ))
خیساندن، نم دادن، آمیختن، سرشتن، نم کشیدن، خیسیدن، تراویدن، آغاریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغری
تصویر آغری
((غَ))
نوعی جامه ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن، آغاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغروق
تصویر آغروق
بار و بنه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آغل
تصویر آغل
سرپناه، لانه مرغی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آغا
تصویر آغا
بانو، بی خایه، زن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخر
تصویر آخر
انجام، پایان، واپسین، پسین
فرهنگ واژه فارسی سره