جدول جو
جدول جو

معنی آشناو - جستجوی لغت در جدول جو

آشناو
(شْ / شِ)
آشنا. آشناه. شناه. شناوری. سباحت
لغت نامه دهخدا
آشناو
شناخته شناسنده مقابل بیگانه غریب نا آشنا، خویش قریب نزدیک، دوست یار، موافق سازگار، معرف معدل مزکی، مطلع بامری عارف از کاری: آب آشنا
فرهنگ لغت هوشیار
آشناو
شنا
تصویری از آشناو
تصویر آشناو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشنا
تصویر آشنا
(دخترانه)
عاشق، دلداده، آنکه او را می شناسیم، آگاه به چیزی یا امری، آنکه یا آنچه به ذهن و خاطر می آوریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شناو
تصویر شناو
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، سباحت، اشناب، شنار، آشناه، شناه، اشنه، آشنا، آشناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشناه
تصویر آشناه
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، شناه، شنار، آشناب، آشنا، اشناه، اشنه، شناو، سباحت، اشناب برای مثال بزرگان به دانش بیابند راه / ز دریا گذر نیست بی آشناه (فردوسی - ۵/۳۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
شناسا، شناسنده، شناخته، آگاه، باخبر، کسی که او را می شناسیم ولی با او رابطۀ چندانی نداریم، آنکه در کاری مهارت اندکی دارد مثلاً با نجاری هم آشناست، یار، دوست، عاشق
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشنه، اشناب، شناه، آشناب، آشناه، شنار، شناو، سباحت، اشناه برای مثال بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا / با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم (سنائی - ۲۱۶)، هیچ دانی آشنا کردن بگو / گفت نی ای خوش جواب خوب رو (مولوی - ۱۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشناور
تصویر آشناور
شناور، شناگر، آب باز، برای مثال به ریگ اندر همی شد مرد تاز آن / چو در غرقاب مرد آشناور (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشنارو
تصویر آشنارو
معروف، روی شناس، شناخته، برای مثال از این آشناروی تر داستان / خنیده نیامد بر راستان (نظامی۵ - ۷۶۲)یار و دوست، آنکه شایستۀ دوستی و مصاحبت باشد، برای مثال در این عهد از وفا بویی نمانده ست / به عالم آشنارویی نمانده ست (خاقانی - ۷۴۸)مطلوب، خواسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشناب
تصویر آشناب
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، شنار، اشنه، شناه، آشناه، اشناب، سباحت، آشنا، شناو
فرهنگ فارسی عمید
(شْ / شِ وَ)
شناور. آشناگر. شناگر. آب باز. سابح. سبّاح:
روان اندر او کشتی و خیره مانده
ز پهنای او دیدۀ آشناور.
فرخی.
بریگ اندر همی شد مرد تازان
چو در غرقاب مرد آشناور.
لبیبی.
آن آشناوشی که خیال است نام او
در موج آب دیدۀ من آشناور است.
سیدحسن غزنوی.
آن قدر دستی که خرچنگ قضا
آشناور در محیط نام اوست.
عمادی شهریاری.
آشناور شود خرد در خون
جان بجان کندن افکند بکنار.
عمادی شهریاری.
دلبستۀ روزگار پرزرق شدن
یا شیفتۀ حیات چون برق شدن
چون مردم آشناور اندر گرداب
دستی زدنست و بعد از آن غرق شدن.
سیدحسن اشرف
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
شناه. آشنا. شنا. سباحت:
بزرگان بدانش بیابند راه
ز دریا گذر نیست بی آشناه.
فردوسی.
چو بشنید آوازش افراسیاب
همانگه برآمد ز دریای آب
بدستش همی کرد و پای آشناه
بیامد بجائی که بد پایگاه.
فردوسی.
بدست چپ و پای کرد آشناه
بدیگر ز دشمن همی جست راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشناه
تصویر آشناه
شنا، سباحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشناور
تصویر آشناور
شناور شناگر سباح آب باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشناه
تصویر آشناه
شنا، آشنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
شنا، شناوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
((شْ یا ش ِ))
شناخته، غیر از بیگانه، خویش، نزدیک، دوست، یار، موافق، سازگار، کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
Familiar
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
familier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آش و آب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
親しい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
מוכר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
परिचित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
akrab
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
คุ้นเคย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
vertrouwd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
熟悉的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
familiar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
familiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
familiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
znajomy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
знайомий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
vertraut
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
знакомый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
친숙한
دیکشنری فارسی به کره ای