جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آشناو

آشناو

آشناو
شناخته شناسنده مقابل بیگانه غریب نا آشنا، خویش قریب نزدیک، دوست یار، موافق سازگار، معرف معدل مزکی، مطلع بامری عارف از کاری: آب آشنا
فرهنگ لغت هوشیار

آشناور

آشناور
شناور، شناگر، آب باز، برای مِثال به ریگ اندر همی شد مرد تاز آن / چو در غرقاب مرد آشناور (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۳)
آشناور
فرهنگ فارسی عمید

آشنارو

آشنارو
معروف، روی شناس، شناخته، برای مِثال از این آشناروی تر داستان / خنیده نیامد برِ راستان (نظامی۵ - ۷۶۲)یار و دوست، آنکه شایستۀ دوستی و مصاحبت باشد، برای مِثال در این عهد از وفا بویی نمانده ست / به عالم آشنارویی نمانده ست (خاقانی - ۷۴۸)مطلوب، خواسته
آشنارو
فرهنگ فارسی عمید

آشناب

آشناب
شِنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اِشناه، شِنار، اَشنَه، شِناه، آشناه، اِشناب، سِباحَت، آشِنا، شِناو
آشناب
فرهنگ فارسی عمید

آشناه

آشناه
شِنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، شِناه، شِنار، آشناب، آشِنا، اِشناه، اَشنَه، شِناو، سِباحَت، اِشناب برای مِثال بزرگان به دانش بیابند راه / ز دریا گذر نیست بی آشناه (فردوسی - ۵/۳۲۶)
آشناه
فرهنگ فارسی عمید