معروف، روی شناس، شناخته، برای مِثال از این آشناروی تر داستان / خنیده نیامد برِ راستان (نظامی۵ - ۷۶۲)یار و دوست، آنکه شایستۀ دوستی و مصاحبت باشد، برای مِثال در این عهد از وفا بویی نمانده ست / به عالم آشنارویی نمانده ست (خاقانی - ۷۴۸)مطلوب، خواسته
شِنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، شِناه، شِنار، آشناب، آشِنا، اِشناه، اَشنَه، شِناو، سِباحَت، اِشناب برای مِثال بزرگان به دانش بیابند راه / ز دریا گذر نیست بی آشناه (فردوسی - ۵/۳۲۶)