جدول جو
جدول جو

معنی آشفتن - جستجوی لغت در جدول جو

آشفتن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
اضطراب
از حالت طبیعی خارج شدن امور
از بین رفتن سامان کارها
خشمگین شدن
تصویری از آشفتن
تصویر آشفتن
فرهنگ فارسی عمید
آشفتن
(کَ بَ دَ)
خشم گرفتن. غضب کردن. خشمگین شدن. تیز شدن. از جا دررفتن. تافته شدن:
ز خاقان مقاتوره آمد بخشم
یکایک برآشفت و بگشاد چشم.
فردوسی.
بروز چهارم برآشفت شاه
بر آن موبدان نماینده راه
که گر زنده تان دار باید بسود...
فردوسی.
همه یاد کرد آن کجا رفته بود
که شاه اردوان از چه آشفته بود.
فردوسی.
چو آن نامه برخواند پیروزشاه
برآشفت از آن نامور پیشگاه
فرستاده را گفت برخیز و رو
به نزدیک آن مرد بی مایه شو.
فردوسی.
چو بشنید پیغام او ساوه شاه
برآشفت از آن سنگدل رزمخواه.
فردوسی.
برآشفت از آن اسب او شهریار
جهاندیدگان را همه کرد خوار.
فردوسی.
چو بشنید بیژن برآشفت سخت
کزو شاه را تیره شد روی بخت.
فردوسی.
سیاوش بدانست کاین کار اوست
برآشفتن شاه بازار اوست.
فردوسی.
برآشفت مانندۀ پیل مست
یکی گرزۀ گاوپیکر بدست.
فردوسی.
ز دین مسیحا برآشفت شاه
سپاهی فرستاد بی مر براه
همی گفت پیغمبری کش جهود
کشد، دین او را نباید ستود.
فردوسی.
بسهراب گفت این چه آشفتن است
همه با من از رستمت گفتن است.
فردوسی.
مرا خود ز گیتی گه رفتن است
نه هنگام تیزی ّ و آشفتن است.
فردوسی.
برآشفت کشواد از آن نامدار
ز بس گرمیش شد فسرده شرار.
فردوسی.
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاه کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردنکشی بر وی آشفته بود.
سعدی.
، برآشوبیدن. شوریدن. شورش کردن. انقلاب:
همی ریخت خون سر بیگناه
ازآن پس برآشفت بر وی سپاه.
فردوسی.
بعد از آن ترکان بر متوکل بیاشفتند و قصد کردندبر کشتن او. (مجمل التواریخ). پس پرویز همه بزرگان را بند کرد و بفرمود کشتن و ایشان مقداری هزار مرد بودند از مهتران عجم تا ایرانیان بیاشفتند و پسرش شیروی را از زندان بشب اندر بیرون آوردند و بپادشاهی بنشاندند. (مجمل التواریخ) ، بهم برآمدن. رنجیدن از. سرگران شدن با:
چو بشنید رستم برآشفت ازوی
بدو گفت ای باب پرخاشجوی.
فردوسی.
، بهیجان آمدن. آتشی شدن:
وصف عشق و عاشقان گفتن گرفت
وز کمال عشق آشفتن گرفت.
عطار.
، مضطرب شدن. پریشان خیال گشتن. مشوش شدن. اضطراب. (حبیش تفلیسی). آلفتن. کالفتن. بشولیدن:
که او را ستاره شمر گفته بود
ز گفتار ایشان برآشفته بود
که باشد ترا زندگانی سه بیست
چهارم بمرگت بباید گریست.
فردوسی.
- آشفتن چشم، بهم خوردن آن. سرخی و یا آبریزش در آن پدید آمدن.
- آشفتن دریا، انقلاب آن. ارتجاج.
- آشفتن لانۀ زنبور و جز آن، زبرزیر کردن آن با چوبی و مانند آن برهم زدن آن. رجوع به آشوفتن شود.
- آشفتن موی و دستار، ژولیده و شوریده شدن آن:
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
بدو جام دگر آشفته شود دستارش.
حافظ.
- آشفتن هوا، باد سخت یا ابر سیاه یا برف با بوران پدید آمدن.
- امثال:
دستار کل که برآشفت تاجان بکوشد.
، پریشان شدن. درهم و برهم شدن. کراشیده گشتن. کراشیدن. (تحفهالاحباب اوبهی) ، تغییر به بدی. بدل شدن از حسن به قبح:
چنین بود تا شد بزرگیش راست
بر آن چیز بر، پادشه شد که خواست
برآشفت و خوی بد آورد پیش
بیک سو شد از راه و آئین خویش.
فردوسی.
داده آن صورت و آن هیکل آبادان
روی زی زشتی و آشفتن و ویرانی.
ناصرخسرو.
- آشفتن باد، سخت وزیدن آن: از آشفتن باد، چوب سراپرده بر سرش افتاده و از آن بمرد. (مجمل التواریخ).
- آشفتن بر، شیفته شدن به. عاشق گشتن به:
همی گفت هر زن که جفت عزیز
گهر بود کردش زمانه پشیز
بیاشفت بر بندۀ خویشتن
نه دل پاک مانده ست وی را، نه تن
بصد دل بر او عاشق و مبتلاست...
شمسی (یوسف و زلیخا).
لفظ و معنی بیکدگر جفت است
زآن خرد بر خطش بیاشفته ست.
سنائی.
اگر خود هفت سبع از بر بخوانی
چو آشفتی الف بی تی ندانی.
سعدی.
- آشفتن روزگار و زمانه، برگشتن آن. ادبار بخت:
چون روزگار برتو بیاشوبد
یک چند پیشه کن تو شکیبائی.
ناصرخسرو.
پیش زمانه چو برآشفته شد
خوار شود همچو عدو آشناش.
ناصرخسرو.
، مصدر دیگر آن آشوب است. آشفتم. بیاشوب
لغت نامه دهخدا
آشفتن
پریشان شدن شوریده گشتن، مختل شدن (امور) هرج و مرج ایجاد شدن، خشم گرفتن، غضبناک شدن، بهیجان آمدن آتشی شدن، شورش کردن انقلاب، شیفته شدن، رنجیدن از سرگران شدن با
فرهنگ لغت هوشیار
آشفتن
((شُ تَ))
پریشان شدن، مختل شدن امور، خشم گرفتن، به هیجان آمدن، شورش کردن، شیفته شدن، رنجیدن
تصویری از آشفتن
تصویر آشفتن
فرهنگ فارسی معین
آشفتن
آشوب به پاکردن، برآشفتن، به هیجان آمدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، شوریدن، متلاطم شدن، مشوش شدن، ناراحت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلفتن
تصویر آلفتن
آشفتن، شوریده شدن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوفتن
تصویر آشوفتن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
به هم برآمدن، برای مثال نه مردی بود خیره آشوفتن / به زیراندرآورده را کوفتن (فردوسی - ۴/۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
نامرتب، به هم برآمده، خشمگین، شوریده، عاشق، پریشان حال، سرگردان، حیران، نگران، ناراحت، پریشان، حالت آشفته بودن، با تعجب و حیرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشفتن
تصویر کشفتن
شکافتن، گشودن، پراکنده ساختن
پژمرده کردن
فرهنگ فارسی عمید
شکافتن، گشودن، پراکنده کردن پریشان ساختن، پژ مرده کردن، معدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
خشمگین، به خشم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوفتن
تصویر آشوفتن
شوریده وپریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلفتن
تصویر آلفتن
آشفتن مشوش کردن پریشان ساختن، شوریده شدن پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوفتن
تصویر آشوفتن
((تَ))
آشفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
((شُ تِ))
پریشان، شوریده، نابسامان، بی نظم، پراکنده، خشمگین، به هیجان آمده، رنجیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلفتن
تصویر آلفتن
((لُ تَ))
آشفتن، پریشان ساختن، شوریده شدن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشفتن
تصویر کشفتن
((کُ شُ یا کَ شَ تَ))
گشودن، شکافتن، پژمرده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
Agitated, Choppy, Deranged, Disorganized, Distraught, Distressed, Exasperated, Perturbed, Upset, Chaotically, Jittery, Jumbled, Jumpy, Scrabbled, Troubled, Turbulent, Harried
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
agité, de manière chaotique, dérangé, désorganisé, accablé, exaspéré, harcelé, nerveux, confus, perturbé, brouillé, turbulent, contrarié
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
geagiteerd, chaotisch, onrustig, verward, ongeorganiseerd, ontroerd, gestrest, geïrriteerd, geplaagd, nerveus, verstoord, rommelig, verontrust, turbulent, van streek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
불안한 , 혼란스럽게 , 거친 , 미친 , 조직되지 않은 , 괴로운 , 화난 , 지친 , 뒤죽박죽인 , 동요된 , 엉망인 , 격동의 , 당황한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
動揺した , 混乱的に , 荒れた , 狂気の , 組織的でない , 落胆した , 困った , 怒った , 疲れ果てた , 神経質な , 混乱した , 動揺している , 乱雑な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
נסער , בצורה כאוטית , סוער , משוגע , לא מאורגן , מוכה , נזעם , מיוסר , עצבני , מבולגן , מְבֻולְבַּל , מודאג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
बेचैन , अव्यवस्थित तरीके से , तूफानी , पागल , अव्यवस्थित , दुखी , क्रोधित , परेशान , घबराया हुआ , उलझा हुआ , विचलित , अस्तव्यस्त , उथलपुथल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
gelisah, secara kacau, bergelora, gila, tidak terorganisir, tertekan, kesal, terganggu, kusut, kacau
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
วิตกกังวล , อย่างสับสน , คลื่นแรง , บ้า , ไม่เป็นระเบียบ , ทุกข์ทรมาน , ทุกข์ใจ , หงุดหงิด , อ่อนเพลีย , กระวนกระวาย , วุ่นวาย , กังวล , ปั่นป่วน , ตกใจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
взволнованный , хаотично , бурный , безумный , неорганизованный , опечаленный , огорчённый , раздражённый , измученный , нервозный , запутанный , беспорядочный , обеспокоенный , расстроенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
aufgeregt, chaotisch, unruhig, gestört, unorganisiert, bestürzt, belastet, verärgert, gequält, nervös, durcheinander, beunruhigt, zerkratzt, turbulent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
agitado, caóticamente, desequilibrado, desorganizado, desconsolado, angustiado, exasperado, acosado, nervioso, confuso, perturbado, revuelto, preocupado, turbulento, molesto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
agitato, caoticamente, squilibrato, disorganizzato, sconvolto, angosciato, esasperato, tormentato, nervoso, confuso, turbato, turbolento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
agitado, caoticamente, desequilibrado, desorganizado, angustiado, exasperado, perturbado, nervoso, confuso, embaralhado, preocupado, turbulento, chateado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
激动的 , 混乱地 , 波涛汹涌的 , 疯狂的 , 无序的 , 崩溃的 , 痛苦的 , 恼怒的 , 被困扰的 , 紧张的 , 混乱的 , 不安的 , 烦恼的 , 动荡的 , 沮丧的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
wzburzony, chaotycznie, szalony, zdezorganizowany, zrozpaczony, rozdrażniony, znużony, nerwowy, pomieszany, chaotyczny, zaniepokojony, burzliwy, zdenerwowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
збуджений , хаотично , бурний , божевільний , неорганізований , розбитий , засмучений , роздратований , стомлений , нервовий , заплутаний , збурений , безладний , тривожний , буремний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آشفته
تصویر آشفته
gergin, kaotik bir şekilde, dalgalı, deli, düzensiz, perişan, sıkıntılı, sinirli, karışık, tedirgin, endişeli, çalkantılı, üzgün
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی