جدول جو
جدول جو

معنی آشخال - جستجوی لغت در جدول جو

آشخال
آشغال، خاشاک، خاک روبه، هر چیز دورریختنی مثلاً آت آشغال
تصویری از آشخال
تصویر آشخال
فرهنگ فارسی عمید
آشخال
آخال، سقط، افکندنی، نابکار، آشغال، حثاله
لغت نامه دهخدا
آشخال
هر چیز دور ریختنی افکندنی سقط آخال آشغال
تصویری از آشخال
تصویر آشخال
فرهنگ لغت هوشیار
آشخال
هر چیز دور ریختنی، آدم بی ارزش و پست، آشغال
تصویری از آشخال
تصویر آشخال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخال
تصویر شخال
خراش، اثری که از ناخن یا آلتی نوک تیز بر روی چیزی پیدا می شود، زخم کوچک و سطحی بر روی پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخال
تصویر آخال
خاکروبه، آشغال، خاشاک، هر چیز دورافکندنی، برای مثال از بس گل مجهول که در باغ بخندید / نزدیک همه کس گل معروف شد آخال (فرخی - ۲۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشغال
تصویر آشغال
خاشاک، خاک روبه، کنایه از هر چیز دورریختنی مثلاً آت آشغال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشمال
تصویر آشمال
کسی که به مالیدن آش ( آهار) بر جامه می پردازد، کنایه از چاپلوس، متملق، خوشامدگو
فرهنگ فارسی عمید
آل آشغال، خاش و خماش، خرت و پرت
لغت نامه دهخدا
فضول چیزی:آشغال سبزی، آشغال کلّه، سقط، نابکار، افکندنی، آخال، آشخال، خاش و خش، خش و خاش، خاشک، خاشاک، خاش و خماش، خماشه، خماش، آقال، داس و دلوس، حثاله، خس، دم جارو، خاکروبه، قمامه
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را / دِرْ را)
آشغال برچین. آنکه در کویها چیزهای نابکار چیند تا از فروش یا بکار بردن آن سود برد، سخت فقیر. سخت ناچیز. سخت فرومایه
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شخا باشد که خراش و خلیدن است. (برهان). خراش و ریش. (فرهنگ سروری) (از رشیدی) ، فروریختن چیزی است به جایی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان گورک سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. دارای 129 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
سقط، افکندنی، نابکار، حشو، فضول، بدترین چیزی، (فرهنگ اسدی، خطی)، و این کلمه صورتی از آشغال متداول امروز است:
از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست بمن بر مگر آخال،
کسائی مروزی،
از بس گل مجهول که در باغ بخندید
نزدیک همه کس گل معروف شد آخال،
فرخی،
ای مشکفشان زلفین ای غالیه گون خال
با هر دو بود غالیه و مشک چو آخال،
قطران،
جاهی و جلالی که بصندوق درون است
جاهی و جلالی است گران سنگ و پرآخال،
ناصرخسرو،
، تراشۀ چوب و قلم و خس و خاشاک و رفتۀ جاروب:
دامن تردامنان عقل در آخال کش
ساعد هودج کشان عشق پر خلخال کن،
سنائی،
، جفاء، جفال، آب آورد:
درّ معنی در بن دریای عزلت جای ساخت
وز پی دعوی بروی آبها آخال ماند،
سنائی،
و رجوع به آشغال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آخال
تصویر آخال
سقط، افکندنی، فظول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشغال
تصویر آشغال
فضولات چیزی، خاکروبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشمال
تصویر آشمال
چاپلوس متملق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوال
تصویر آشوال
فرانسوی نهادک زبانزدی درمنگیا (قمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش خال
تصویر آش خال
سقط، افکندنی، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشمال
تصویر آشمال
چاپلوس، متملق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخال
تصویر آخال
خاکروبه، آشغال، هر چیز دورانداختنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشغال
تصویر آشغال
هر چیز دور ریختنی، آدم بی ارزش و پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشوال
تصویر آشوال
نهادک
فرهنگ واژه فارسی سره
آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشغال، خاشاک، خاکروبه، زباله
فرهنگ واژه مترادف متضاد