جدول جو
جدول جو

معنی آزمندی - جستجوی لغت در جدول جو

آزمندی
حرص، ولع، بسیار خواهی، برای مثال ایا دانشی مرد بسیار هوش / همه چادر آزمندی مپوش (فردوسی - ۱/۳۱۵)
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
فرهنگ فارسی عمید
آزمندی(مَ)
حرص. ولع. طمع. شره. پرخواهی:
ایا دانشی مرد بسیارهوش
همه چادر آزمندی مپوش.
فردوسی.
دگر آزمندیست اندوه و رنج
شدن تنگدل در سرای سپنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آزمندی
حرص، ولع، طمع
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
فرهنگ لغت هوشیار
آزمندی
حرص، ولع، طمع
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
فرهنگ فارسی معین
آزمندی
آزپیشگی، حرص، طماعی، طمع، طمعکاری، ولع
متضاد: قناعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزموده
تصویر آزموده
آزمایش شده، امتحان شده، تجربه شده، سنجیده، مجرب، کاردیده، ورزیده، باتجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزمودن
تصویر آزمودن
آزمایش کردن، امتحان کردن، تجربه کردن، خوبی و بدی چیزی را سنجیدن، وارسی کردن، تمرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازمندی
تصویر سازمندی
سازمند بودن، تجهیزات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزمودگی
تصویر آزمودگی
آزموده بودن، چگونگی و حالت آزموده، کارکشتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرزومندی
تصویر آرزومندی
میل، رغبت، شوق، اشتیاق، کنایه از دل باختگی، عاشقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامندی
تصویر رامندی
از مردم رامند، لهجه ای ایرانی که در رامند به آن تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
صاحب آز، حریص، آزور، آزناک
فرهنگ فارسی عمید
(خُ مَ)
درختی است از تیره Ebenaceae و از جنس Diospyros که تنها یک گونۀ آن lotus Diospyros از درختان بومی جنگلهای کرانۀ دریای مازندران است. در جلگه تا ارتفاع 1100 متر از سطح دریا می روید. آنرا در آستارا و طوالش آمبر، در گیلان اربه یا اربا، در رامسر خرما، در مازندران خرمندی، در کیاکلا خرمنی، در رامیان انجیرخرما، در گرگان اندی خرما، انده خرما یا اندوخرما می خوانند. در آمل و نور و کجور درخت نر و مادۀ آن بنامهای مختلف خوانده میشود درخت نر، کهلو یا کلهو و درخت ماده، فرمنی یا فرمونی نامیده میشود. درخت خرمالو که در تهران فراوان می باشد درختی است پیوندی که پایۀ آن خرمندی بوده وروی آن گونۀ kaki Diospyros (که بومی ژاپن می باشد) پیوند گردیده است. خرمندی خاکهای شنی را دوست می دارد ولی در خاکهای بارخیز دیگر نیز می روید. خواهش درخت خرمندی از نظر روشنایی میانه است. بلندی آن به پانزده تا بیست متر و قطر آن به 0/80 متر می رسد. رویش آن تند است. ریشه اش سطحی و ستبر می باشد. درخت خرمندی بفراوانی جست می دهد و خیلی زود جنگل را فرامی گیرد و گاهی درختان گرانبها را در سایۀ خود نابود می کند.
مصرف: 1- چوب خرمندی چندان خوب نیست زیرا تا نزدیک صدسالگی چوبدرون آن ناچیز است. مصرف عمده آن برای تهیۀ چوب تونلی و هیزم و زغال است. 2- میوۀ خرمندی کمی شیرین و گس است و روستائیان آنرا می خورند. شیرۀ آن که در گیلان بنام ’اربه دوشاب’ معروف است خورش لذیذی برای کته برنج می باشد.
روش جنگلداری: این درخت از نظر جنگلبانی ارزش چندانی ندارد و چون در جنگلهای شمال ایران درختان گرانبها را در سایۀ خود تباه می کند هنگام آزاد کردن و روشن کردن جنگل باید آنرا برانداخت ولی خود آن در دامنه های تند برای جلوگیری از فرسایش خاک لازم است. شاخه زاد آن برای تهیۀ هیزم و زغال مناسب می باشد. (از جنگل شناسی ساعی صص 192-193). اربه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به اربه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حریص. مولع. شره . طامع. آزور. صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع:
حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند
گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر.
سوزنی.
- امثال:
آزمند هماره نیازمند است
لغت نامه دهخدا
تصویری از عزتمندی
تصویر عزتمندی
حالت و کیفیت عزتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمندی
تصویر میمندی
منسوب به میمند: از مردم میمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازمندی
تصویر سازمندی
سازمند بودن ساختگی آراستگی، عدت تجهیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردنی
تصویر آزردنی
شایسته آزردن لایق آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمودگی
تصویر آزمودگی
حالت و کیفیت آزموده آزموده بودن مجرب بودن کار کشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمودن
تصویر آزمودن
تجربه، امتحان، آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
مجرب، ممتحن، سنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمنده
تصویر آرمنده
آنکه آرمیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
حریص، مولع، شره، طمعکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزومندی
تصویر بزومندی
گناهکاری، بغضا (عربی) بغض شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرزومندی
تصویر آرزومندی
عمل و حالت آرزومند: شوق اشتیاق، حسرت تحسر، غرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمودنی
تصویر آزمودنی
لایق آزمودن محتاج آزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
((مَ))
حریص، طمع کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرزومندی
تصویر آرزومندی
((~. مَ))
شوق، اشتیاق، حسرت، غرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
((دِ))
امتحان شده، تجربه شده، سنجیده، ورزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزمودن
تصویر آزمودن
((دَ))
امتحان کردن، آزمایش کردن، تجربه کردن، سنجیدن، به کار بردن، ریاضت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزمودگی
تصویر آزمودگی
((دَ یا دِ))
آزموده بودن، باتجربه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرزومندی
تصویر آرزومندی
آمالن، اشتیاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
باتجربه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
طماع، حریص، طمع کار
فرهنگ واژه فارسی سره
آزناک، آزور، حریص، طماع، طمعکار، مولع
متضاد: قانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد