جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سازمندی

سازمندی

سازمندی
سازمند بودن. ساختگی. آراستگی. بسامانی، عدت. تجهیز. ساز و برگ داشتن:
بدین سازمندی جهانگیرشاه
برافروخت رایت ز ماهی به ماه.
نظامی
لغت نامه دهخدا

سازمند

سازمند
ساخته و آماده، آراسته و با نظام، منظم و مرتب، سازور، برای مِثال سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴ - ۵۳۷)
سازمند
فرهنگ فارسی عمید

سازمند

سازمند
ساخته. (شرفنامۀ منیری). ساخته و آراسته. (غیاث). چیزی آراسته و بانظام. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده. (آنندراج). آراسته و منظم. (سروری) (شعوری). چیزی ساخته و آراسته و بانظام باشد اعم از توشه و زاد و راحله و ساختگی و آنچه در سفر بکار است. (برهان). مرتب و منظم. (ناظم الاطباء). بسامان: یکی سعید و یکی شقی یکی سازمند و یکی ناساز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 174 س 13).
سازمند از تو گشت کار همه
ای همه وآفریدگار همه.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 2).
به فصلی چنین فرخ و سازمند
به بستان شدم زیر سرو بلند.
نظامی.
، سازگار. (غیاث از شرح اسکندرنامۀ خان آرزو) (آنندراج) ، لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء). رجوع به ساز و ساخته شود
لغت نامه دهخدا

سازمند

سازمند
آماده، آراسته، ساخته، مجهز، مهیا
متضاد: ناسازمند، منظم، مرتب، اسلوب مند
متضاد: نامنظم، مغشوش، سازور، سازمان یافته، درخور، لایق، سزاوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد