ساختۀ آز، برای مثال دگر به روی کسم دیده برنمی باشد / خلیل من همه بت های آزری بشکست (سعدی۲ - ۳۲۶)، کنایه از زیبا، برای مثال جدا گشت از او کودکی چون پری / به چهره به سان بت آزری (فردوسی - ۲/۲۰۶)
ساختۀ آز، برای مِثال دگر به روی کسم دیده برنمی باشد / خلیل من همه بت های آزری بشکست (سعدی۲ - ۳۲۶)، کنایه از زیبا، برای مِثال جدا گشت از او کودکی چون پری / به چهره به سان بت آزری (فردوسی - ۲/۲۰۶)
منسوب به آزر: بزابلستان شد به پیغمبری که نفرین کند بر بت آزری. فردوسی. - مثل بت آزری، سخت جمیل: جدا گشت از او کودکی چون پری بچهره بسان بت آزری. فردوسی
منسوب به آزر: بزابُلْسِتان شد به پیغمبری که نفرین کند بر بت آزری. فردوسی. - مثل بت آزری، سخت جمیل: جدا گشت از او کودکی چون پری بچهره بسان بت آزری. فردوسی
شرم، حیا، نرمی، رفق، برای مثال درشتی ز کس نشنود نرم گوی / سخن تا توانی به آزرم گوی (فردوسی - ۲/۲۰۲ حاشیه) شفقت، بزرگی و شرف و عزت و حرمت، برای مثال دروغ آب و آزرم کمتر کند / وگر راست گویی که باور کند (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۵)، ز کردار بد بر جهان شرم نیست / به نزدیک او شرم و آزرم نیست (فردوسی - ۳/۳۹۷)راحتی، فراغ
شرم، حیا، نرمی، رفق، برای مثال درشتی ز کس نشنود نرم گوی / سخن تا توانی به آزرم گوی (فردوسی - ۲/۲۰۲ حاشیه) شفقت، بزرگی و شرف و عزت و حرمت، برای مِثال دروغ آب و آزرم کمتر کند / وگر راست گویی که باور کند (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۵)، ز کردار بد بر جهان شرم نیست / به نزدیک او شرم و آزرم نیست (فردوسی - ۳/۳۹۷)راحتی، فراغ
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مثال ز خونی که بد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مِثال ز خونی که بُد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن