جدول جو
جدول جو

معنی آزری - جستجوی لغت در جدول جو

آزری
ساختۀ آز، برای مثال دگر به روی کسم دیده برنمی باشد / خلیل من همه بت های آزری بشکست (سعدی۲ - ۳۲۶)، کنایه از زیبا، برای مثال جدا گشت از او کودکی چون پری / به چهره به سان بت آزری (فردوسی - ۲/۲۰۶)
تصویری از آزری
تصویر آزری
فرهنگ فارسی عمید
آزری
(زَ)
منسوب به آزر:
بزابلستان شد به پیغمبری
که نفرین کند بر بت آزری.
فردوسی.
- مثل بت آزری، سخت جمیل:
جدا گشت از او کودکی چون پری
بچهره بسان بت آزری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آزری
منسوب به آزر: که نفرین کند بربت آزری (فردوسی)
تصویری از آزری
تصویر آزری
فرهنگ لغت هوشیار
آزری
((زَ))
منسوب به آزر جد مادری حضرت ابراهیم (ع) یا عموی او، آزر بتگر
تصویری از آزری
تصویر آزری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزرم
تصویر آزرم
(دخترانه)
شرم، مهر، محبت، عشق، حیا، ملایمت، مهربانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آزرم
تصویر آزرم
شرم، حیا، نرمی، رفق، برای مثال درشتی ز کس نشنود نرم گوی / سخن تا توانی به آزرم گوی (فردوسی - ۲/۲۰۲ حاشیه)
شفقت، بزرگی و شرف و عزت و حرمت، برای مثال دروغ آب و آزرم کمتر کند / وگر راست گویی که باور کند (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۵)، ز کردار بد بر جهان شرم نیست / به نزدیک او شرم و آزرم نیست (فردوسی - ۳/۳۹۷)راحتی، فراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزیر
تصویر آزیر
آزار، رنج، آسیب، برای مثال در جهان چندان که خواهی بی شمار / نیستی و محنت و آزیر هست (انوری - ۵۶۱ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذری
تصویر آذری
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مثال ز خونی که بد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوری
تصویر آوری
صاحب یقین، با ایمان، معتقد، گرویده، برای مثال کسی کاو به محشر بود آوری / ندارد به کس کینه و داوری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نسبت به بزر و آن دانه ایست که از آن روغن می گیرند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ را)
زن سینه برآمدۀ پشت درآمده. (ناظم الاطباء) ، روشن شدن، تخم ریختن در زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزوری
تصویر آزوری
طمع حرص ولع، هوی خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزری
تصویر تزری
عتاب کردن و عیب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزری
تصویر خزری
خزرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرد
تصویر آزرد
آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرمی
تصویر آزرمی
باحیا باشرم: زنی آزرمی
فرهنگ لغت هوشیار
رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی جامه ابریشمین ستبر که مردان از آن لباده عبا و سرداری میکردند و زنان از آن یل و نیم تنه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
در بعضی کلمات مرکب معنی دارندگی و صاحبیت دهد: بخت آوری پرند آوری جاناوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاری
تصویر آزاری
آزارنده، زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرم
تصویر آزرم
شرم، حیا، ادب، نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخری
تصویر آخری
واپسین آخرین واپسین
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به آذر، برنگ آتش منسوب به آذربایجان (آذربایگان)، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجری
تصویر آجری
آگوری منسوب باجر برنگ آجر، اخرا، جنس خوب و مرغوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذری
تصویر آذری
((ذَ))
منسوب به آذر، آتشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذری
تصویر آذری
اهل آذربایجان، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزیر
تصویر آزیر
آزار، رنج و آسیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزرم
تصویر آزرم
((زَ))
داد، انصاف، شرم، حیا، رفق، مدارا، شفقت، رحم، حرمت، عزت، مهر و محبت، طرف داری، جانب داری، رودربایستی.8- فضیلت، تقوی، یاد، ذکر، اندیشه، دل مشغولی، تاب، طاقت، سلامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزرد
تصویر آزرد
((زَ))
رنگ، لون، گونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوری
تصویر آوری
((وَ))
باورمند، معتقد، یقین، درست، ایمان، باور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغری
تصویر آغری
((غَ))
نوعی جامه ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن، آغاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخری
تصویر آخری
پسین، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبری
تصویر آبری
اکونومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزرم
تصویر آزرم
شرم، حرمت، حیا
فرهنگ واژه فارسی سره
نهایی، آخرین
دیکشنری اردو به فارسی