جدول جو
جدول جو

معنی آزده - جستجوی لغت در جدول جو

آزده
(زْ / زَ / زِ دَ / دِ)
رجوع به آژده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزاده
تصویر آزاده
(دخترانه)
آزاد، رها، دلیر، بی باک، وارسته، عاری از صفات ناپسند اخلاقی، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر رومی بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آمده
تصویر آمده
رسیده، وارد، آنکه وارد شده، آنچه روی داده، برای مثال زآمده شادمان بباید بود / وز گذشته نکرد باید یاد (رودکی - ۴۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژده
تصویر آژده
دوخته، بخیه زده، فروبرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبده
تصویر آبده
آب دهنده، آن قسمت از مجرای قنات در زیرزمین که آب از آن بیرون می آید و داخل قنات می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چزده
تصویر چزده
جزغاله، هر چیز کاملاًسوخته، جزغ، جزدر، جزدره، جزدو، جزر، جز، چزده، چزدره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزاده
تصویر آزاده
آزاد، اسیر جنگی ایرانی آزاد شده پس از جنگ ایران و عراق، آزادمرد، جوانمرد، اصیل و نجیب، وارسته، برای مثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)، آنکه بندۀ کسی نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزدن
تصویر آزدن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزندن، آزیدن، آژیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
آزاردیده، رنجیده، رنجه شده، دلتنگ، ملول، جراحت دیده، برای مثال مشو شادمان گر بدی کرده ای / که «آزرده» گردی گر آزرده ای (فردوسی - ۷/۴۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزده
تصویر تزده
مزد آرد کردن گندم، اجرت ساختن آسیا یا تیز کردن آسیا
فرهنگ فارسی عمید
آنکه بنده کس نباشد حر مقابل بنده عبد، آزاد کرده محرر، اصیل نجیب شریف، صالح حلال زاده، رها مستخلص، خاضع فروتن، فارغ، بی بار، آسوده مرفه، وارسته، ایرانی، اسب گرانمایه اسب پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکده
تصویر آکده
آکنده آگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزده
تصویر آبزده
آب افشانده آب پاشیده: رفته و آبزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزده
تصویر مزده
مزد اجرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژده
تصویر آژده
آژیده آجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگده
تصویر آگده
آکنده
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی پر بار رسیده وارد، واقع حادث، بدیهه لطیفه نادره، طبیعی مقابل مصنوع ساختگی، قسمی گچ روان کرده گشاده و تنگ یعنی بسیار آب و کم مایه برای سفید کردن ظاهر بنا چون دیوار و سقف لایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبده
تصویر آبده
چیستان، چربک، حکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمه
تصویر آزمه
ناب، نیش
فرهنگ لغت هوشیار
خلانیدن سوزن فرو برده، نوعی دوخت جامه و پای پوش که فاصله فرو بردن سوزنها از بخیه قدری بیشتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزدن
تصویر آزدن
آژدن آجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
رنجیده، ملول، دلتنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزفه
تصویر آزفه
رستخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرده
تصویر آرده
آرد کنجده سفید ارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبده
تصویر آبده
((بِ دَ یا دِ))
جانور وحشی، دد، جمع اوابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزاده
تصویر آزاده
((دِ))
اصیل، نجیب، رها، فروتن، فارغ، سبک، وارسته، ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرده
تصویر آرده
((دِ))
آرد کنجد سفید، ارده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژده
تصویر آژده
((دِ))
آژیده، آجیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
((زُ دِ))
رنجیده، دلتنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزدن
تصویر آزدن
((دَ))
آژدن، آجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزفه
تصویر آزفه
رستاخیز، شتابنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
Annoyed, Livid, Sickened, Tormented
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
раздраженный , бледный , тошнотворный , измученный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
verärgert, fahl, angewidert, gequält
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
роздратований , блідий , нудотний , мучений
دیکشنری فارسی به اوکراینی