دلسردی، کینه و عداوتی که از کسی در دل کس دیگر پیدا شود، نفرت، برای مثال آه از غم آن نگار بد مهر / کآریغ ز من به دل گرفته (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰ حاشیه)
دلسردی، کینه و عداوتی که از کسی در دل کس دیگر پیدا شود، نفرت، برای مِثال آه از غم آن نگار بد مهر / کآریغ ز من به دل گرفته (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۰ حاشیه)
کراهت و کینه یا نفرتی که از قول یا فعل کسی در دل گیرند، دل سردی: آه از غم آن نگار بدمهر کآریغ ز من بدل گرفته، خسروانی، آزیغ را نیز بمعانی مذکوره در فرهنگها ضبط کرده اند و ظاهراً یکی تصحیف دیگریست
کراهت و کینه یا نفرتی که از قول یا فعل کسی در دل گیرند، دل سردی: آه از غم آن نگار بدمهر کآریغ ز من بدل گرفته، خسروانی، آزیغ را نیز بمعانی مذکوره در فرهنگها ضبط کرده اند و ظاهراً یکی تصحیف دیگریست
نام باستانی ایران، آزاده، نجیب، یکی از پادشاهان ماد، مهم ترین نژاد هند و اروپائی، نژاد هندوارپائیآنکه در عهدی بسیار کهن با هم زندگی می کردند و بعدها به دو بخش بزرگ تقسیم شدندگروهی به هند و ایران آمدند و گروهی به اروپا رفتند
نام باستانی ایران، آزاده، نجیب، یکی از پادشاهان ماد، مهم ترین نژاد هند و اروپائی، نژاد هندوارپائیآنکه در عهدی بسیار کهن با هم زندگی می کردند و بعدها به دو بخش بزرگ تقسیم شدندگروهی به هند و ایران آمدند و گروهی به اروپا رفتند
افسوس، حسرت، دژوان، دژواخ، دژالون، کلمه ای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه و غم بر زبان آورده می شود مثلاً دریغ که او زد و رفت، مضایقه، امتناع دریغ آمدن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن دریغ خوردن: افسوس خوردن دریغ داشتن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی دریغ کردن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
اَفسوس، حَسرَت، دَژوان، دَژواخ، دِژالون، کلمه ای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه و غم بر زبان آورده می شود مثلاً دریغ که او زد و رفت، مضایقه، امتناع دریغ آمدن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن دریغ خوردن: افسوس خوردن دریغ داشتن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی دریغ کردن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
مهم ترین شعبۀ نژاد سفید که در شمال فلات ایران زندگی می کردند و سه هزار سال پیش به طرف جنوب رفته و در سرزمین های ایران، یونان، آلمان و اروپای شمالی ساکن شدند قطعۀ آوازی کوچک با همراهی ساز که به فرم دو تایی نوشته می شود و وزن آن سنگین است
مهم ترین شعبۀ نژاد سفید که در شمال فلات ایران زندگی می کردند و سه هزار سال پیش به طرف جنوب رفته و در سرزمین های ایران، یونان، آلمان و اروپای شمالی ساکن شدند قطعۀ آوازی کوچک با همراهی ساز که به فرم دو تایی نوشته می شود و وزن آن سنگین است
فرار، دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی برای مثال کس از داد یزدان نیابد گریغ / اگر خود بپرّد برآید به میغ (فردوسی - ۱/۲۰۶)
فَرار، دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی برای مِثال کس از داد یزدان نیابد گریغ / اگر خود بپرّد برآید به میغ (فردوسی - ۱/۲۰۶)
آمیزش، آمیختن، مباشرت، نزدیکی کردن، جماع، برای مثال بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی - ۲۴۲) آمیخته، پسوند متصل به واژه به معنای ممزوج مثلاً زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوش آمیغ، مرگ آمیغ، برای مثال آه از این جور بدزمانۀ شوم / همه شادی او غمان آمیغ (رودکی - ۵۲۴)
آمیزش، آمیختن، مباشرت، نزدیکی کردن، جماع، برای مِثال بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی - ۲۴۲) آمیخته، پسوند متصل به واژه به معنای ممزوج مثلاً زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوش آمیغ، مرگ آمیغ، برای مِثال آه از این جور بدزمانۀ شوم / همه شادی او غمان آمیغ (رودکی - ۵۲۴)
باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، آجل، رغ، روغ، وارغ، وروغ، رچک، رجغک برای مثال همیشه لب مرد بسیار خوار / در آروغ بد باشد از ناگوار (نظامی۵ - ۱۰۹۹)
باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، بادِ گَلو، آجَل، رُغ، روغ، وارُغ، وُروغ، رَچُک، رَجغَک برای مِثال همیشه لب مرد بسیار خوار / در آروغ بد باشد از ناگوار (نظامی۵ - ۱۰۹۹)
آروق، گازی که در لوله های گوارشی ایجاد شود. اگر این گاز در معده باشد ممکن است با صدای مخصوصی از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج می گردد، باد گلو
آروق، گازی که در لوله های گوارشی ایجاد شود. اگر این گاز در معده باشد ممکن است با صدای مخصوصی از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج می گردد، باد گلو