جدول جو
جدول جو

معنی آرغدن - جستجوی لغت در جدول جو

آرغدن
(کُ لَهْ بَ اَ تَ)
آشفتن. بخشم رفتن، حریص شدن. حرص آوردن. شرهمند گشتن. آزور گردیدن
لغت نامه دهخدا
آرغدن
آشفتن، بخشم رفتن
تصویری از آرغدن
تصویر آرغدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلغدن
تصویر آلغدن
خشم گرفتن، خشمگین شدن، حریص شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسغدن
تصویر آسغدن
ناسوختن، نیمه سوختن، نیم سوز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آردن
تصویر آردن
آبکش، پالاون، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، چمچه، کفچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسغدن
تصویر آسغدن
آمادن، آماده بودن، آماده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
نم کردن، خیساندن، تر کردن، آشامیدن، نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرغده
تصویر آرغده
دژم، حریص، آزمند، برای مثال آرغده بر ثنای تو جان من است از آنک / پروردۀ مکارم اخلاق تو منم (منوچهری - ۲۱۲)
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نَ / نِ کَ دَ)
خوردن. (فرهنگ اسدی، خطی) :
باده خوریم اکنون با دوستان
زآنکه بدین وقت می آغرده به.
خفاف (ازفرهنگ اسدی، خطی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ گُ دَ)
آرغدن. خشم گرفتن
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
مرکّب از: آ، نا + سغدن، سختن یعنی سنجیدن، ناسختن. ناسنجیدن. رجوع به آسغده، بسغده، بسغدن و بسغدیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ شُ دَ)
مخفف آوردن، چون تانستن مخفف توانستن. این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است:
درنگ آرا سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا.
رودکی.
لعل می را ز درج خم برکش
در کدو نیمه کن بنزد من آر.
رودکی.
ار خوری از خورده بگساردت رنج
ور دهی مینو فراز آردت گنج.
رودکی.
بود رسم و آئین شیر دلیر
که آرد به آهستگی شیر زیر.
فردوسی.
به بیشه یکی خوبرخ یافتند [گیو و طوس]
پر از خنده لب هر دو بشتافتند
نگاری بدیدند چون نوبهار
که از یک نظر شیر آرد شکار.
فردوسی.
ورا [کیخسرو را] پیلتن گفت کاین غم مدار
که کامت برآرد همه روزگار.
فردوسی.
به پیش تو آرم سر و رخش اوی
همان تیغ و گرز جهان بخش اوی.
فردوسی.
گرفتند نفرین به بهرام بر
بدان جام و آرندۀ جام بر.
فردوسی.
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه.
لبیبی.
و من اینجاام تا همگان را بخوبی... بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی).
یاد ناری پدرت را که مدام
گه تبنگش چدی و گه خنجک.
اسدی (از فرهنگ، خطی).
امروز آزار کس مجوی که فردا
هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار
آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم
پیش من از قول و فعل خویش چنان مار.
ناصرخسرو.
خرج آن [مال] بیوجه کند پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه).
، برکشیدن. فروبردن:
چنین است کردار گردان فلک
یکی بر مه آرد یکی بر سمک.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ شُ دَ)
ساختن. آمادن. سیجیدن. بسیجیدن، گرد آوردن. فراهم کردن. ریشه این کلمه اگر ساختن باشد سین بفتح است و اگر سیجیدن باشد سین مکسور است، و تمیز آن برای من میسر نیست. رجوع به آسغده، بسغده، بسغدن و بسغدیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کِلْ لَ / لِ بَ تَ)
آرمیدن
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ / دِ)
آلغده. جنگاور. خشمگین. خشمناک. دژم. تافته. ارغنده. آشفته. برآشفته. بخشم آمده. خشمین. غضبناک. غضب آلود. خشمن. کج خلق. اوقات تلخ. قهرآلود. خشم آلود. مقابل آرمیده:
گهی آرمده و گه آرغده
گهی آشفته و گه آهسته.
رودکی.
سوی رزم آمد چو آرغده شیر
کمندی ببازو سمندی بزیر.
فردوسی.
سراپرده ای نیز دیدم بزرگ
سپاهی بکردار آرغده گرگ.
فردوسی.
شیر آرغده اگر پیش تو آید بنبرد
پیل آشفته اگر گرد تو گردد بجدال
پیل پیخستۀ صمصام تو بیند اندام
شیر پیرایۀ میدان تو یابد چنگال.
فرخی.
اگر الفغده بستدند از من
نیست جانم چو شیر آرغده
شکر این حال چون توانم کرد
که مرا بستدند الفغده ؟
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ /دِ)
حریص. آزور. شرهمند:
آرغده بر ثنای تو جان من است از آنک
پروردۀ مکارم اخلاق تو منم.
منوچهری.
، مستی که باز طالب شراب باشد
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ / وُ دَ)
مرکّب از: آ، نا + سغدن، سختن، نیمه سوختن. رجوع به آسغده و بسغده و بسغدن شود
لغت نامه دهخدا
ظرفی مانند طبق دارای سوراخهای بسیار که طباخان و حلوا پزان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و مانند آنرا بدان پالایند آبکش پالاون، کفگیر. (آورد آورد خواهد آورد بیاور آورنده آورده) چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن، ظاهرکردن پدید کردن، روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن، زاییدن زادن تولید، سبب شدن، نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسغدن
تصویر آسغدن
ساختن، آمادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرغده
تصویر آرغده
آلغده، جنگاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمدن
تصویر آرمدن
آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
خیساندن نم کردن، خیسیدن نم کشیدن، نوشیدن آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلغدن
تصویر آلغدن
حریص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرغده
تصویر آرغده
((رَ دِ))
برآشفته، خشمگین، آزمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آردن
تصویر آردن
((دَ))
آبکش، کفگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
((غَ دَ))
خیساندن، نم دادن، آمیختن، سرشتن، نم کشیدن، خیسیدن، تراویدن، آغاریدن
فرهنگ فارسی معین