مخفف آوردن، چون تانستن مخفف توانستن. این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است: درنگ آرا سپهر چرخ وارا کیاخن ترت باید کرد کارا. رودکی. لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن بنزد من آر. رودکی. ار خوری از خورده بگساردت رنج ور دهی مینو فراز آردت گنج. رودکی. بود رسم و آئین شیر دلیر که آرد به آهستگی شیر زیر. فردوسی. به بیشه یکی خوبرخ یافتند [گیو و طوس] پر از خنده لب هر دو بشتافتند نگاری بدیدند چون نوبهار که از یک نظر شیر آرد شکار. فردوسی. ورا [کیخسرو را] پیلتن گفت کاین غم مدار که کامت برآرد همه روزگار. فردوسی. به پیش تو آرم سر و رخش اوی همان تیغ و گرز جهان بخش اوی. فردوسی. گرفتند نفرین به بهرام بر بدان جام و آرندۀ جام بر. فردوسی. از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه. لبیبی. و من اینجاام تا همگان را بخوبی... بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی). یاد ناری پدرت را که مدام گه تبنگش چدی و گه خنجک. اسدی (از فرهنگ، خطی). امروز آزار کس مجوی که فردا هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم پیش من از قول و فعل خویش چنان مار. ناصرخسرو. خرج آن [مال] بیوجه کند پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه). ، برکشیدن. فروبردن: چنین است کردار گردان فلک یکی بر مه آرد یکی بر سمک. فردوسی