در وامق و عذرای عنصری نام مردی است که مادر عذرا رابدو داده بودند. (از فرهنگ اسدی، خطی) : پدرداده بودش گه کودکی به آذرطوس آن حکیم نکی (کذا) بمرگ خداوندش آذرطوس تبه کرد مر خویشتن برفسوس. عنصری (از فرهنگ اسدی، خطی)
در وامق و عذرای عنصری نام مردی است که مادر عذرا رابدو داده بودند. (از فرهنگ اسدی، خطی) : پدرداده بودش گه کودکی به آذرطوس آن حکیم نکی (کذا) بمرگ خداوندش آذرطوس تبه کرد مر خویشتن برفسوس. عنصری (از فرهنگ اسدی، خطی)
همیشه بهار به رنگ آتش، آذرفام، سرخ رنگ شقایق، گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، لالۀ سرخ، لالۀ حمرا، شقایق نعمان، شقایق النّعمان، الاله، لاله، آلاله، لالۀ نعمانی، آذریون برای مثال تا همی سرخ بود آذرگون / تا همی سبز بود سیسنبر (فرخی - ۱۳۹)، به هم بودند آنجا ویس و رامین / چو در یک باغ آذرگون و نسرین (فخرالدین اسعد - ۴۹)
همیشه بهار به رنگ آتش، آذرفام، سرخ رنگ شَقایِق، گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، لالِۀ سُرخ، لالِۀ حَمرا، شَقایِقِ نُعمان، شَقایِقُ النُّعمان، اَلالِه، لالِه، آلالِه، لالِۀ نُعمانی، آذَرْیون برای مِثال تا همی سرخ بُوَد آذرگون / تا همی سبز بُوَد سیسنبر (فرخی - ۱۳۹)، به هم بودند آنجا ویس و رامین / چو در یک باغ آذرگون و نسرین (فخرالدین اسعد - ۴۹)
مرکّب از: آذر، آتش + گون، فام، گلی است که آن را خجسته گویند، رنگش زرد بود و میانش سیاه. (فرهنگ اسدی، خطی) : تا همی سرخ بود آذرگون تا همی سبز بود سیسنبر... فرخی. بهم بودند آنجا ویس و رامین چو در یک باغ آذرگون و نسرین. (ویس و رامین)، ز خون و تف همه روزه دو دیده و دل من یکی به آذر ماند یکی به آذرگون. قطران. کراسیه حدقه چشمهای زرد مژه ندیده اینک چشمی بدین صفت آفاق دو چشم خویش برافکن بچشم آذرگون در این زمان و بر آماق او گمار آماق بچشم بر مژۀ زرد اگر نکو نبود نکو بود سیه اندر میان چشم احداق. لامعی. گر کسی گویدت بس نیکو جوانی شاد باش شادمان گردی و رخ مانند آذرگون کنی. ناصرخسرو. ببوی خلقش ار خواهی کنی آذر چو آذرگون بتاب خشمش ار خواهی ز آذرگون کنی آذر. ازرقی. که پنهان کردجز ایزد بسنگ خاره در آذر که رویاند همی جز وی ز خاک تیره آذرگون ؟ سنائی. برای طاعت تست آن نسیم جان پرور که از میانۀ آذر بروید آذرگون. ظهیر فاریابی (دیوان ص 232)، بسان غالیه دانی رسید آذرگون نشان غالیه مانده میان غالیه دان. (ازتاج المآثر)، از امثلۀ فوق و نیز از مندرجات فرهنگها و لغتهای طبی چنین مستفاد می شود که آذرگون را قدما بدرستی نمیشناخته اند و یا این کلمه در امکنه و ازمنۀ مختلف معانی مختلف میداده است. از معانیی که برای این کلمه آورده اند همیشه بهار، خجسته، قسمی از شقایق که اطرافش خیلی سرخ و وسطش نقطۀ سیاه دارد، لاله، شقر، لالۀ دختری، آردم، گل آفتاب پرست، گاوچشم، خیری، کحله و زبیده است و گفته اند نوعی از گل است که بعضی بسرخی زند و برخی بزردی، و گفته اند که خاصیت او آن است که در زمستان پیدا شودو در تابستان نباشد و در بلاد طبرستان بسیار است و گویند معرّب آن آذریون است. و رجوع به آذریون شود، موش آتشین که آن را سمندر گویند
مُرَکَّب اَز: آذر، آتش + گون، فام، گلی است که آن را خجسته گویند، رنگش زرد بود و میانش سیاه. (فرهنگ اسدی، خطی) : تا همی سرخ بود آذرگون تا همی سبز بود سیسنبر... فرخی. بهم بودند آنجا ویس و رامین چو در یک باغ آذرگون و نسرین. (ویس و رامین)، ز خون و تف همه روزه دو دیده و دل من یکی به آذر ماند یکی به آذرگون. قطران. کراسیه حدقه چشمهای زرد مژه ندیده اینک چشمی بدین صفت آفاق دو چشم خویش برافکن بچشم آذرگون در این زمان و بر آماق او گمار آماق بچشم بر مژۀ زرد اگر نکو نبود نکو بود سیه اندر میان چشم احداق. لامعی. گر کسی گویدْت بس نیکو جوانی شاد باش شادمان گردی و رخ مانند آذرگون کنی. ناصرخسرو. ببوی خلقش ار خواهی کنی آذر چو آذرگون بتاب خشمش ار خواهی ز آذرگون کنی آذر. ازرقی. که پنهان کردجز ایزد بسنگ خاره در آذر که رویاند همی جز وی ز خاک تیره آذرگون ؟ سنائی. برای طاعت تست آن نسیم جان پرور که از میانۀ آذر بروید آذرگون. ظهیر فاریابی (دیوان ص 232)، بسان غالیه دانی رسید آذرگون نشان غالیه مانده میان غالیه دان. (ازتاج المآثر)، از امثلۀ فوق و نیز از مندرجات فرهنگها و لغتهای طبی چنین مستفاد می شود که آذرگون را قدما بدرستی نمیشناخته اند و یا این کلمه در امکنه و ازمنۀ مختلف معانی مختلف میداده است. از معانیی که برای این کلمه آورده اند همیشه بهار، خجسته، قسمی از شقایق که اطرافش خیلی سرخ و وسطش نقطۀ سیاه دارد، لاله، شقر، لالۀ دختری، آردم، گل آفتاب پرست، گاوچشم، خیری، کحله و زبیده است و گفته اند نوعی از گل است که بعضی بسرخی زند و برخی بزردی، و گفته اند که خاصیت او آن است که در زمستان پیدا شودو در تابستان نباشد و در بلاد طبرستان بسیار است و گویند معرّب آن آذریون است. و رجوع به آذریون شود، موش آتشین که آن را سمندر گویند
طوس. طوس یکی از شهرهای باستانی خراسان بود که در حملۀ مغول ویران گشت. اکنون جز خرابه هایی از آن بجای نمانده است. در مجاورت این شهر که در 24کیلومتری شمال باختری شهر مشهد واقع است آرامگاه فردوسی قرار دارد
طوس. طوس یکی از شهرهای باستانی خراسان بود که در حملۀ مغول ویران گشت. اکنون جز خرابه هایی از آن بجای نمانده است. در مجاورت این شهر که در 24کیلومتری شمال باختری شهر مشهد واقع است آرامگاه فردوسی قرار دارد
بیخی سیاه رنگ شبیه به شلغم و بر روی او چیزها مثل گره رسته و گیاه او خاردار بقدر شبری بسیارشاخ و برگش شبیه بکرنب و ثمرش مانند غلاف نخود و در آن دو یا سه عدد دانه مایل بزردی و منبت او کشتزارها است، وبسریانی عرطنیثا نامند و به فارسی چووۀ صباغان گویند و او غیر از چووۀ گازران است. و قسمی از بخور مریم است و در بردن چرک از پشمینه و جامه مثل صابون است. (تحفه). و آن را آذربویه نیز گویند. و گویند اصل کلمه یونانی است، و صاحب اختیارات بدیعی گوید گل آن زرد است و صاحب برهان گوید بر وزن نازک خو گل اشنان است و آن زردرنگ میباشد و بوتۀ آن پرخار است و بیخ آن را گلیم شوی گویند و به عربی فلار خوانند و شیرازیان چوبک اشنانش گویند. آن را قصب شوی نیز نامند. و داودضریر انطاکی نیز عرطنیثا را معنی آذربو داده است
بیخی سیاه رنگ شبیه به شلغم و بر روی او چیزها مثل گره رسته و گیاه او خاردار بقدر شبری بسیارشاخ و برگش شبیه بکرنب و ثمرش مانند غلاف نخود و در آن دو یا سه عدد دانه مایل بزردی و منبت او کشتزارها است، وبسریانی عرطنیثا نامند و به فارسی چووۀ صباغان گویند و او غیر از چووۀ گازران است. و قسمی از بخور مریم است و در بردن چرک از پشمینه و جامه مثل صابون است. (تحفه). و آن را آذربویه نیز گویند. و گویند اصل کلمه یونانی است، و صاحب اختیارات بدیعی گوید گل آن زرد است و صاحب برهان گوید بر وزن نازک خو گل اشنان است و آن زردرنگ میباشد و بوتۀ آن پرخار است و بیخ آن را گلیم شوی گویند و به عربی فلار خوانند و شیرازیان چوبک اشنانش گویند. آن را قصب شوی نیز نامند. و داودضریر انطاکی نیز عرطنیثا را معنی آذربو داده است
شهری است به شام مشرف بر دریا و نزدیک مرقب و عکا. یاقوت گوید: در این تاریخ در دست فرنگیان است. (معجم البلدان ج 6 ص 41). نام دهی پررونق. (آنندراج) (غیاث اللغات) : صندوقچۀ عدل تو مانده ست به طرطوس دستورچۀ جور تو در پیش و کنار است. ناصرخسرو. در شعر بالا در دیوان ناصرخسرو ص 55 این لفظ بصورت فوق آمده و در زیر صفحه معنی کرده اند که نام شهری است به اندلس، و آقای مجتبی مینوی در ضمن تعلیقات در ص 628 دیوان مزبور تذکر داده اند که شهری که در اندلس است طرطوشه نام دارد، و ظاهراً اینجا طرسوس یا طرطوس بر وزن قربوس (که در حالت ضرورت شعر اسکان راء رواست) صواب باشد که هر دو نام شهری از شام است. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 164 شود
شهری است به شام مشرف بر دریا و نزدیک مرقب و عکا. یاقوت گوید: در این تاریخ در دست فرنگیان است. (معجم البلدان ج 6 ص 41). نام دهی پررونق. (آنندراج) (غیاث اللغات) : صندوقچۀ عدل تو مانده ست به طرطوس دستورچۀ جور تو در پیش و کنار است. ناصرخسرو. در شعر بالا در دیوان ناصرخسرو ص 55 این لفظ بصورت فوق آمده و در زیر صفحه معنی کرده اند که نام شهری است به اندلس، و آقای مجتبی مینوی در ضمن تعلیقات در ص 628 دیوان مزبور تذکر داده اند که شهری که در اندلس است طرطوشه نام دارد، و ظاهراً اینجا طرسوس یا طرطوس بر وزن قربوس (که در حالت ضرورت شعر اسکان راء رواست) صواب باشد که هر دو نام شهری از شام است. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 164 شود
گلی باشد زرد که در میان زغب و پرزی با ریشه های سیاه دارد و خوش بوی نیست. و ایرانیان دیدار آن را نیک دارند و در خانه بپراکنند. (از قاموس). چنانکه در آذرگون گفته شد آذریون معرب آذرگون است و اقوال فرهنگ نویسان مانند شعرا در معنی آن نهایت مختلف و مضطربست، و آن را خیری و نوعی بابونه و سطردیقون و اقحوان و زبیده و کخله و گاوچشم و همیشه بهار و نوعی از شقایق و گل آفتاب پرست و امثال آن گفته اند. صاحب تحفه گوید: نباتی است میان شجر و گیاه بقدر ذرعی برگش بی زواید و نرم بقدر برگ جرجیر و با اندک زغبیت و گلهای او بزرگ و پهن و مدور و زرد و رخشنده و در وسط او برگهای ریزۀسیاه مایل بسرخی و بغایت خوش منظر و همیشه رو به آفتاب دارد و بحرکت او دور میکند... و تشویش اقوال مؤلف اختیارات بر ارباب بصر پوشیده نخواهد بود - انتهی. و از این تعریف روشن می شود که آذریون همان گل است که اکنون آفتاب گردان نامند: و آذریون از حسد رخسار آتش رنگ او رخ بزرآب فروشست و بسان غمگینان از اوراق گلناری چهره زعفرانی بنمود. (تاج المآثر). هر زمان چون آذر آذریون برخشد در چمن هر زمان چون نیل نیلوفر بخندد در شمر. (تاج المآثر). برای طاعت تست آن نسیم جان پرور که از میانۀ آذر بروید آذریون. ظهیر فاریابی (دیوان ص 232)
گلی باشد زرد که در میان زغب و پرزی با ریشه های سیاه دارد و خوش بوی نیست. و ایرانیان دیدار آن را نیک دارند و در خانه بپراکنند. (از قاموس). چنانکه در آذرگون گفته شد آذریون معرب آذرگون است و اقوال فرهنگ نویسان مانند شعرا در معنی آن نهایت مختلف و مضطربست، و آن را خیری و نوعی بابونه و سطردیقون و اقحوان و زبیده و کخله و گاوچشم و همیشه بهار و نوعی از شقایق و گل آفتاب پرست و امثال آن گفته اند. صاحب تحفه گوید: نباتی است میان شجر و گیاه بقدر ذرعی برگش بی زواید و نرم بقدر برگ جرجیر و با اندک زغبیت و گلهای او بزرگ و پهن و مدور و زرد و رخشنده و در وسط او برگهای ریزۀسیاه مایل بسرخی و بغایت خوش منظر و همیشه رو به آفتاب دارد و بحرکت او دور میکند... و تشویش اقوال مؤلف اختیارات بر ارباب بصر پوشیده نخواهد بود - انتهی. و از این تعریف روشن می شود که آذریون همان گل است که اکنون آفتاب گردان نامند: و آذریون از حسد رخسار آتش رنگ او رخ بزرآب فروشست و بسان غمگینان از اوراق گلناری چهره زعفرانی بنمود. (تاج المآثر). هر زمان چون آذر آذریون برخشد در چمن هر زمان چون نیل نیلوفر بخندد در شمر. (تاج المآثر). برای طاعت تست آن نسیم جان پرور که از میانۀ آذر بروید آذریون. ظهیر فاریابی (دیوان ص 232)
گیاهی است جزو تیره اسفناج و خود روست و برگهای ریز بهم فشرده دارد. ریشه آنرا گلیم شوی یا چوبک اشنان گویند عرطنیثا اشنان. بعضی از فرهنگها آنرا بمعنی قسمی از بخور مریم نوشته اند ولی باین معنی مصحف (آذریون) و (اذریون) و (اذریونه) است
گیاهی است جزو تیره اسفناج و خود روست و برگهای ریز بهم فشرده دارد. ریشه آنرا گلیم شوی یا چوبک اشنان گویند عرطنیثا اشنان. بعضی از فرهنگها آنرا بمعنی قسمی از بخور مریم نوشته اند ولی باین معنی مصحف (آذریون) و (اذریون) و (اذریونه) است