همیشه بهار به رنگ آتش، آذرفام، سرخ رنگ شَقایِق، گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، لالِۀ سُرخ، لالِۀ حَمرا، شَقایِقِ نُعمان، شَقایِقُ النُّعمان، اَلالِه، لالِه، آلالِه، لالِۀ نُعمانی، آذَرْیون برای مِثال تا همی سرخ بُوَد آذرگون / تا همی سبز بُوَد سیسنبر (فرخی - ۱۳۹)، به هم بودند آنجا ویس و رامین / چو در یک باغ آذرگون و نسرین (فخرالدین اسعد - ۴۹)
مُرَکَّب اَز: آذر، آتش + گون، فام، گلی است که آن را خجسته گویند، رنگش زرد بود و میانش سیاه. (فرهنگ اسدی، خطی) : تا همی سرخ بود آذرگون تا همی سبز بود سیسنبر... فرخی. بهم بودند آنجا ویس و رامین چو در یک باغ آذرگون و نسرین. (ویس و رامین)، ز خون و تف همه روزه دو دیده و دل من یکی به آذر ماند یکی به آذرگون. قطران. کراسیه حدقه چشمهای زرد مژه ندیده اینک چشمی بدین صفت آفاق دو چشم خویش برافکن بچشم آذرگون در این زمان و بر آماق او گمار آماق بچشم بر مژۀ زرد اگر نکو نبود نکو بود سیه اندر میان چشم احداق. لامعی. گر کسی گویدْت بس نیکو جوانی شاد باش شادمان گردی و رخ مانند آذرگون کنی. ناصرخسرو. ببوی خلقش ار خواهی کنی آذر چو آذرگون بتاب خشمش ار خواهی ز آذرگون کنی آذر. ازرقی. که پنهان کردجز ایزد بسنگ خاره در آذر که رویاند همی جز وی ز خاک تیره آذرگون ؟ سنائی. برای طاعت تست آن نسیم جان پرور که از میانۀ آذر بروید آذرگون. ظهیر فاریابی (دیوان ص 232)، بسان غالیه دانی رسید آذرگون نشان غالیه مانده میان غالیه دان. (ازتاج المآثر)، از امثلۀ فوق و نیز از مندرجات فرهنگها و لغتهای طبی چنین مستفاد می شود که آذرگون را قدما بدرستی نمیشناخته اند و یا این کلمه در امکنه و ازمنۀ مختلف معانی مختلف میداده است. از معانیی که برای این کلمه آورده اند همیشه بهار، خجسته، قسمی از شقایق که اطرافش خیلی سرخ و وسطش نقطۀ سیاه دارد، لاله، شقر، لالۀ دختری، آردم، گل آفتاب پرست، گاوچشم، خیری، کحله و زبیده است و گفته اند نوعی از گل است که بعضی بسرخی زند و برخی بزردی، و گفته اند که خاصیت او آن است که در زمستان پیدا شودو در تابستان نباشد و در بلاد طبرستان بسیار است و گویند معرّب آن آذریون است. و رجوع به آذریون شود، موش آتشین که آن را سمندر گویند