جدول جو
جدول جو

معنی آخیزگر - جستجوی لغت در جدول جو

آخیزگر
(گَ)
رهاص. دیوارزن. مهره زن (مراد از مهره هر یک از طبقات گلین است که در چینه ای برهم نهند)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمیزگار
تصویر آمیزگار
آمیزنده، معاشرت کننده، کسی که بسیار با مردم آمیزش و همنشینی کند
فرهنگ فارسی عمید
کسی که در قمارخانه برای نفع شخصی با ربح زیاد به دیگران پول قرض می داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیزگر
تصویر ستیزگر
لجوج، متمرد، سرکش، ستیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آویزگن
تصویر آویزگن
درآویخته، آنکه به هرکس یا به هر چیز درآویزد، آنکه باعجز و لابه و التماس چیزی بخواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغازگر
تصویر آغازگر
آنکه کاری را شروع کند، آغاز کننده، در ورزش در اسب دوانی، کسی که فرمان حرکت به سوارکاران می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
چاقو تیزکن. شحاذ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزکننده شمشیر و کارد و نیزه و جز اینها. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ریشه های دراز در زمین از یک نوع درخت نی هندی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(سِ گَ)
متمرد و سرکش و نزاع جو. (ناظم الاطباء). ستیزگار. ستیزه گار. ستیزکار. ستیزه کار
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی است که آنرا خیزبگیر گویند، رجوع به خیز بگیر شود،
، کبوتر ماده که در وقت نشاط کبوتر نر مستی کند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آنکه در سبق فرمان حرکت دهد. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آنکه بهر کس درآویزد. آنکه بهر چیز درآویزد. آنکه بهر چیز تشبث کند. شبث. (ربنجنی) (السامی فی الاسامی). علق. (السامی فی الاسامی). متشبث، مبرم (چون گدا)
لغت نامه دهخدا
آمیزنده، خواهان معاشرت، بسیار معاشرت کننده با مردمان، خالط، خلط، لابک، مخالط:
وگر خنده رویست و آمیزگار
عفیفش ندانند وپرهیزگار،
سعدی،
بگویند ازاین حرف گیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار،
سعدی
لغت نامه دهخدا
قالب خشت، مهرۀ دیوار، رهص، باخز
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستیزگر
تصویر ستیزگر
متمرد، لجوج، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیزگر
تصویر جیزگر
ربا خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغازگر
تصویر آغازگر
شروع وآغاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیزگار
تصویر آمیزگار
آمیزنده، خواهان، معاشرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویزگن
تصویر آویزگن
آنکه بهر کس و هر چیز در آویزد متشبث، مبرم (چون گدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزگر
تصویر ستیزگر
((~. گَ))
ستیزه گر، لجوج، متمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمیزگار
تصویر آمیزگار
معاشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازگر
تصویر آغازگر
((گَ))
آغاز کننده، در اصطلاح اسب دوانی، کسی که فرمان حرکت می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیزگر
تصویر جیزگر
((گَ))
رباخوار، نزول خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازگر
تصویر آغازگر
آکتیویتور
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیزشکار، آمیزنده، خوش سلوک، خوش معاشرت، معاشر، معاشرتی
متضاد: مردم گریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دهکده ای از دبستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی